دستگیری و
اعدام سعید
سلطانپور و
مسئولیت دیگران
اکبر تک
دهقان
11 تیر 1385 - 2
ژوئیه 2006
روز 31 خرداد 1385،
سالگرد
جانباختن
سعید سلطانپور،
هنرمند،
نویسنده
انقلابی و عضو
هیئت تحریریه
نشریه کار،
ارگان سازمان
چریکهای
فدایی خلق
ایران- اقلیت
است. از اعدام
جنایتکارانه
رفیق سعید
توسط دژخیمان
رژیم اسلامی،
25 سال دیگر
سپری گشت. سعید
سلطانپور در
غروب روز 27
فروردین سال
60، در مراسم
ازدواج با
سرور علی
محمدی در منزل
خود در شهر
آراء
تهران
بازداشت، و در
آخرین دقایق
روز 31 خرداد
همان سال، در
زندان اوین،
به جوخه اعدام
سپرده شد.
رژیم
اسلامی در مقطع
سال 60، در یک
موقعیت
تهاجمی قرار
دارد. در این
تاریخ، از
شروع جنگ
ارتجاعی،
نزدیک به 7 ماه گذشته
است. شرایط
سیاسی-
اجتماعی
کاملاً میلیتاریزه
شده، و هر
اقدام
سرکوبگرانه
ای با توجیه
وجود شرایط
جنگی، به
سیاست روز
رژیم اسلامی
مبدل گردیده
است. پیش از آن
نیز، دانشگاهها
با یورش
سازمانیافته
نیروهای سرکوب
رسمی و غیر
رسمی، با مجروح
ساختن، کشته و
بازاداشت
صدها نفر از
دانشجویان،
به تعطیلی
کشانده شده
اند. موقعیت سازمانهای
اپوزیسیون در
این دوره،
بمراتب ضعیف
تر از گذشته
است. این قبل
از همه، محصول
بروز یک
انشعاب بزرگ
در سازمان
چریکهای
فدایی خلق ایران،
و دنباله روی جناح
فرخ نگهدار-
علی کشتگر(اکثریت)
از رژیم
اسلامی است.
این جناح،
فعالانه از جنگ
ارتجاعی
حمایت نموده،
خود را در
خدمت افزایش
تولید در
کارخانجات،
برای تحقق
اهداف جنگی رژیم
ترور، قرار
داده است. این
جناح، دست به
انحلال
و یا ادغام
سازمانهای
توده ای نزدیک
به سازمان در
ارگانهای
رژیم اسلامی
زده، بخش
کردستان خود
را منحل
ساخته، به
شرکت در مقاومت
مسلحانه در
این منطقه
نیز، در هر
شکلی خاتمه
داده است. طی
این دوره
همچنین،
شوراهای کارگری
بویژه در
صنایع نفت،
تحت کنترل
رژیم
و" اکثریتها
" قرار گرفته و
تضعیف گشته، و
یا در حال
تبدیل شدن به
شوراهای
اسلامی کار،
قرار دارند.
صرفنظر از
اینکه، شروع
جنگ، تخریب
بخش اعظم
تأسیسات نفتی
کشور و آواره
گی صدها هزار
نفر از مردم
خوزستان،
صنعت نفت را
بمثابه کانون
اصلی مقاومت
جنبش کارگری
فلج نموده،
عملاً طبقه
کارگر ایران
را از نقش
پیشروترین
بخش آن، محروم
میسازد.
در این
مقطع، از
جدایی اقلیت و
اکثریت و آغاز
فعالیت
سازمان
چریکهای
فدایی خلق
ایران- اقلیت،
نزدیک به 10 ماه
گذشته است.
سازمان فدایی-
اقلیت، تنها
موفق به جبران
بخش اندکی از
خسارات سنگین
ناشی از راهزنی
دارودسته "
اکثریت"
گشته، حتی
روابط درونی
در سطح رهبری،
از مناسبات
محفلی سابق
فاصله نگرفته
است. هنوز
بخشی از اعضاء
و فعالین سازمان
به انحاء
گوناگون در
مناسبات شخصی
روزمره، در
رابطه با
عناصر "
اکثریتی"
قرار داشته،
حساسیت
امنیتی لازم
نسبت به خطر
وجود چنین
روابطی، شکل
نگرفته است.
اینکه رفیق
سعید، هنوز با
افراد "
اکثریتی" هم
خانه است، خود
به بهترین وجهی،
عدم درک کافی
از حساسیت شرایط سیاسی-
امنیتی
را بازتاب میدهد.[1] علاوه
بر همه اینها،
با جدایی "
اکثریت"، فشار
سیاست سرکوب
رژیم، بیش از
همه متوجه
جناح اقلیت و
سایر
گرایشهای
رادیکال در
جامعه شده
است. بویژه
اینکه
سازمان، جنگ
ارتجاعی را
محکوم کرده،
به عنوان
بزرگترین
نیروی چپ در
کشور، حضور در
جبهه های جنگ
را رد میکند.
حکومت
اسلامی با
شروع جنگ
ارتجاعی از
تابستان سال
59، تشدید
سرکوب بقصد
نابودی کامل
دست آوردهای انقلاب
بهمن را، در
دستور کار خود
قرار داد. در همین
رابطه،
جلساتی از سوی
مسئولین
کاملاً رسمی و
دولتی و نه
افراد قمه کش
و " لباس
شخصی"، تشکیل
شده، سیاست
سرکوب
همگانی، بطور
منظم و سازمانیافته،
مورد بحث و
تصمیم گیری
واقع میشود.
گزارش این
جلسات در
اواخر خرداد
سال 60 در نشریه
کار، ارگان
سازمان
چریکهای فدایی
خلق ایران-
اقلیت، درج
گردید. [2]
جلسات
" هماهنگی
مقابله با
احزاب و
گروههای ضد
انقلاب" در
روزهای 9
و 11 بهمن سال
1359، تحت
مسئولیت
بهزاد نبوی،
وزیر مشاور
دولت وقت [ از
جریان "
سازمان مجاهدین
انقلاب
اسلامی" و اصلاح
طلب کنونی ]،
برگزار
میشوند.
سازمان نامبرده،
نه فقط در این
مورد، بلکه از
آغاز تأسیس
رژیم اسلامی،
بازوی
فاشیستی و
افراطی آن را
تشکیل میداده
است. در این
جلسات، موارد
پایین برای
شروع تهاجم
همه جانبه و
کشتارهای
دسته جمعی
مبارزین، بترتیب
زیر به تصویب
میرسند:
1- طی
اطلاعیهای
که از سوی
دادستان
انقلاب[3] صادر
میگردد به
کلیه گروههای
مسلح که علیه
نظام جمهوری
اسلامی اسلحه
کشیدهاند
مهلت داده میشود
که اسلحههای
خود را به
مراکز سپاه و
کمیته تحویل
دهند و متعهد
گردند تا پس
از این در
چهارچوب
قانون اساسی و
قوانین جاری
مملکت به
فعالیت خود
ادامه دهند.
2- در صورت
عدم تحویل
سلاح، گروههای
مسلح
غیرقانونی
اعلام و با
آنان بشدت مقابله
خواهد شد.
3- قبل از
اعلام پانزده
روزه سپاه و
کمیته تحت سرپرستی
برادر تهرانی
معاون
اطلاعاتی
نخستوزیر
کلیه سران
گروه های
متخاصم مسلح
بالفعل
شناسایی و
دستگیر شوند و
مهلت در زندان
خواهند داشت
تا رسماً
اعلام نمایند
که دیگر دست به
اسلحه
نخواهند برد.
4- قبل و بعد
از اعلام
دادستانی
فعالیت
تبلیغاتی
وسیع تحت
مسئولیت
برادر زنگنه
معاون وزیر ارشاد
جهت سه منظور
به شرح ذیل
انجام خواهد
شد:
الف- فراهم
شدن زمینه
اجتماعی جهت
برخورد با این
سازمانها و
گروهها
ب- مشخص
کردن گروههای
متخاصم مسلح
بالفعل
ج- ممانعت
از هر گونه
برخورد گروههای
مردمی با این
سازمانها و
گروهها در
مدت 15 روزه
مهلت (جلوگیری از
برخورد حزبالله
با گروههای
مسلح و
واگذاری آن به
مسئولان)
5- بلافاصله
پس از اعلام
دادستانی موج
وسیع حمایت
دولت و کلیه
نهادها و گروههای
خط امامی از
این حرکت (طی
مصاحبه و
اعلامیه و
نماز جمعه و.... )
تحت مسئولیت
آقای زنگنه
معاون وزیر
ارشاد.
6- پس از سر
آمدن مدت
مهلت، با شدت
تمام کلیه سران
و کادرهای
سازمان
دستگیر و
محاکمه و به
اشد مجازات
برسند و حتا کلیه
سمپاتها که
در حین فروش
روزنامه، پخش
اعلامیه و پلاکارت
و یا هرگونه
فعالیت به نفع
این گروهها
دستگیر و
درجهت ارشاد
مجازات شوند.
7- محاکمات
اینها باید
علنی باشد.
8- طی
اطلاعیه
وزارت کشور
اعلام نماید
به علت شرایط
فعلی جامعه
(مساله جنگ)
هیچ حزب و
گروهی
اجازه
تظاهراًت و میتینگ
ندارند...
شرکت
کننده گان در
دو جلسه طراحی
کشتارهای دسته
جمعی:
1- آخوند محمدرضا مهدوی کنی، وزیر
کشور و سرپرست
کمیتههای
انقلاب
اسلامی
2- آخوند باقری کنی، مسئول
کمیته انقلاب
اسلامی مرکز
3- مرتضی
رضایی [
یا محسن
رضایی؟]،
فرمانده سپاه
پاسداران
انقلاب اسلامی
وقت و جانشین
فرمانده سپاه
پاسداران
کنونی
4- آخوند عبدالکریم
موسوی اردبیلی، دادستانکل
کشور
5- آخوند علی
قدوسی، دادستانکل
انقلاب
اسلامی
6- مصطفی
میرسلیم، سرپرست شهربانی
کل کشور
7- بهزاد
نبوی،
وزیرمشاور [
دولت] در امور
اجرایی، و
مسئول
برگزاری این
جلسات [
در این دوره،
بنی صدر و
رجایی، پست
ریاست جمهوری
و نخست وزیری
رژیم را
برعهده
دارند.]
8- محسن
سازگارا، معاون
سیاسی
بهزاد نبوی وزیر
مشاور
9- علی قوچ
کانلو، مسئول
واحد احزاب و
گروهها در معاونت
سیاسی نخست
وزریری. از
معاونین محسن
سازگارا
10- نصرالله
جهانگرد، مسئول
بخش تحقیقات
واحد احزاب و
گروهها در
معاونت سیاسی نخست
وزیری، از
معاونین محسن
سازگارا
در
جلسهی دوم ( 11 بهمن 59)
افراد زیر
نیز، به جمع
بالا اضافه میشوند:
11- اسدالله
لاجوردی، دادستان
انقلاب
اسلامی مرکز
12- محمد
کچویی، رئیس زندان
اوین
13- خسرو
تهرانی، معاون
اطلاعات و
امنیت نخست وزیر
14- صباح
زنگنه، معاون
وزیر ارشاد
15- حسین
غفاری (عضو
شورای
سرپرستی صدا و
سیما)
16-
صفر
صالحی، فرمانده
ستاد سپاه
پاسداران.
در
این جلسات،
احزاب موجود
در کشور، در 4
دسته، قرار
میگیرند. دسته
چهارم، خود
به دو گروه
تقسیم میشود:
گروه
1- " متخاصم
بالفعل"،
گروه
2- " متخاصم
بالقوه"
- دسته
چهارم از
احزاب سیاسی
کشور،
گروههای " متخاصم
بالفعل ": این
گروهها، مشمول
مرحله اول
سیاست سرکوب
میگردند.
1- حزب
دمکرات (جناح
قاسملو) [ دقیق: حزب
دموکرات
کردستان
ایران]
2- کومله [
در دوره فوق:
سازمان
انقلابی
زحمتکشان
کردستان
ایران- کومه
له، یک سازمان
چپ از سنت
مائوئیسم، در
طیف نیروهای
موسوم به " خط 3
".]
3- سازمان
پیکار در راه
آزادی طبقه
کارگر [
بزرگترین
سازمان در طیف
موسوم به " خط 3
". این جریان،
بخش بزرگی از
جناح انشعابی
از سازمان مجاهدین
در سال 54 را
تشکیل میداد.]
4- رزگاری [
یک سازمان
کردستانی
ایرانی،
سیاسی-
اسلامی( سنی)
راست، نزدیک
به دولت سابق
عراق و سازمان
مجاهدین.]
5- چریک های
فدایی ( اقلیت ) [
در تاریخ فوق:
سازمان
چریکهای
فدایی خلق ایران،
بزرگترین
سازمان چپ
سراسری در این
مقطع.]
6- فدائیان
خلق ( اشرف
دهقانی ) [
دقیق :
چریکهای
فدایی خلق
ایران( بدون"
سازمان ".]
- دسته
چهارم از
احزاب سیاسی
کشور. گروههای
" متخاصم
بالقوه"
که
برای مرحله
دوم سرکوب در
نظر گرفته
میشوند:
1- سازمان
مجاهدین خلق
ایران [
این سازمان
هنوز تا
روزهای خرداد
سال 60، خود را
مخالف انحصار
طلبی جناح
بهشتی-
رفسنجانی- خامنه
ای معرفی
کرده، دست به
برخورد
مستقیم
به خمینی و
رژیم اسلامی
نمی زد.]
2- چریکهای
فدایی مستقل [
تحت این عنوان
در دوره فوق،
سازمان معینی
وجود نداشت.
شاید جناح
انشعابی
کوچکی از
جریان " اکثریت"
تحت عنوان "
سازمان
چریکهای
فدایی خلق
ایران-
اکثریت( جناح
چپ) مد نظر است]
3- رزمندگان
راه کارگر [
منظور
دراینجا،
سازمان
رزمنده گان
آزادی طبقه
کارگر، جریان
کوچکی در طیف"
خط 3 " است.]
4- آرمان
مستضعفین [
جریانی سیاسی-
اسلامی و
مدافع
چهارچوب فکری علی
شریعتی.]
5- راه
کارگر ( علی
اصغر ایزدی) [
نام اضافه
شده،
احتمالاً
باید چهره
اصلی از
رهبری این
جریان در دوره
فوق را مشخص کند،
تا با عنوان آمده
( راه کارگر) در
بند 3
اشتباه نشود.]
- دسته
سوم از احزاب
سیاسی کشور.
این بخش،
گروههایی را
که مخالف
رژیم ارزیابی
شده، اما دست
به اقدام مسلحانه
برای سرنگونی
حکومت اسلامی
نمی زنند،
شامل
میگردید؛ از
این رو در
مرحله
آخر سیاست
سرکوب، قرار
میگیرند:
1- حزب
توده ایران [ در این
مقطع بطور
علنی و افراطی
از همه سیاستهای
رژیم اسلامی،
بوِیژه جنگ و
سرکوب آزادیهای
دموکراتیک،
دفاع میکرد.]
2- سازمان
چریکهای
فدایی خلق
ایران (اکثریت) [
در تاریخ فوق:
سازمان
فداییان خلق
ایران- اکثریت.
این گروه در
این مقطع،
فعالانه از
سیاستهای جنگ
و سرکوب رژیم
اسلامی دفاع
کرده، و شعار "سپاه
پاسداران را
به سلاح سنگین
مجهز کنید"
آن، بر
دیوارهای
شهرها، نقش
بسته بود.]
3- حزب
رنجبران [
این جریان، از
موضع افراطی
ضد شوروی، در
کنار جناح بنی
صدر، از جنگ
ارتجاعی
حمایت میکرد.]
4- حزب
دمکرات
طرفدار کنگره
چهار (جناح
غنی بلوریان) [ جناح
انشعابی از
حزب دموکرات
کردستان
ایران در سال
1359، که در کنگره
چهارم این
حزب، از موضع حزب
توده و تحت
رهبری فرد
نامبرده در بالا،
دست به انشعاب
زد.]
5- جبهه
ملی [ جبهه ملی،
نظیر بنی صدر،
از مؤسسین
رژیم اسلامی بود.
اما در این
مقطع و بویژه
پس از استعفای
دولت بازرگان
در آبان 58، از
مرکز اصلی
قدرت به بیرون
پرتاب شد.]
------------------------------
توضیحات
از وبلاگ
جمهوری
شورایی
[1] محل
زندگی سعید،
یک خانه گروهی
با دوستان سابق
و به جناح اکثریت
پیوسته او
است. از جمله
فردی که مظنون
به لو دادن
تاریخ جشن ازدواج
سعید است، در
همین خانه
زندگی میکند.
به این موضوع
که چنین فردی
در همان خانه
ساکن است،
اشاره
مستقیمی از
سوی همسر سعید
نمیشود. اما این
فرد، در چنان
رابطه نزدیکی
با سعید قرار
دارد، که
میتواند با
لحنی نظیر
دستور و یا
ناشی از
صمیمیت خیلی
نزدیک، با او
صحبت کند. او
به سعید که
قصد تغییر
چهره و فرار
را داشته است،
میگوید " حالا
چریک بازی در
نیار! "؛ این
لحن یک مهمان نیست.
همچنین بنا به
توصیف سرور
علی محمدی،
فرد مزبور در
ضمن انتقال سعید،
تلاش میکند
بهمراه او به
کمیته برود.
چنین برخوردی
نیز معمولاً
از یک
صاحبخانه و نه
از یک مهمان،
سرمیزند.
البته
نگارنده این سطور
به این تمایل
دارد که این
نوع فداکاری!
از سوی فرد
مزبور، نوعی
بازی و تظاهری
بیش نبوده
است.
[2] نشریهی
کار، ارگان
سازمان چریکهای
فدایی خلق
ایران –
اقلیت، شماره
های 112 و 113 اواخر
خرداد 1360
[احتمالاً 24
خرداد]، تحت
عنوان " صورتجلسه
کلی جلسه
هماهنگی
مقابله با
احزاب و گروههای
ضد انقلاب". در
اینجا، این
لیست با
توضیحات داخل
کروشه [ ]
و تغییر فرمات
و شماره گذاری
از سوی این
وبلاگ، تنظیم
شده است. لیست
سازمانهای
سیاسی، بهمان
ترتیب موجود
در سند، قید
شده اند.
نگارنده، از
علامت گذاری
اضافی در درون
متن بالا به این
منظور،
خودداری
نموده است.
علامت پرانتز
و توضیح درون
آن از منبع
اصلی است، اما
ممکن است از
سوی تحریریه
نشریه کار و نه
از صورتجلسه
اصلی، ناشی
شده باشند.
برای مثال در مقابل
شماره 15 در
کنار نام حسن
غفاری، در
پرانتز،
توضیح ( عضو
شورای
سرپرستی صدا و
سیما)،
آمده، تا
احتمالاً
برای خواننده
گان نشریه، با
نام هادی
غفاری اشتباه
نشود. اما یک
چنین توضیحی
برای یک صورت
جلسه رسمی،
ضروری نیست. هیچگونه
تغییری نظیر
قراردادن و یا
جابجایی نقطه
و کما در متن
بالا، داده
نشده است.
درسند بالا،
کلمه " آخوند "
از سوی این
وبلاگ برای مشخص
کردن موقعیت
مذهبی این
عناصر، بکار
رفته است.
همچنین باید
در نظر گرفت
که لیست ردیف
شده اسامی،
نمیتواند در
ذیل صورتجلسه
به شیوه چاپ
آن در نشریه
کار و نقل آن
از طریق آقای
مصداقی
بکار رفته
باشد. از آنجا
که در
صورتجلسات
این نشستها،
مطمئمناً
موقعیت مذهبی
نظیر " آیت
الله " و نظایر
آن، درج
گردیده است.
صورت جلسات
این نشستها از
طریق نشریه
کار فدایی –
اقلیت، پخش
میشود. اما
تاکنون هیچ
اطلاعی از اینکه
این خبر چگونه
سر از نشریه
کار در آورد،
بمیان نیامده
است. شرکت
عناصری نظیر
مصطفی میر
سلیم در این
نشست و برخی
دیگر که به
احتمال زیاد
این لیست را
نزد بنی صدر
افشاء کرده
باشند حکم
میکند اما، که
این صورت
جلسات، اول
بار در نشریه
مجاهد درج
میشد. و یا فرض
کنیم، از طریق
مجاهدین سر از
نشریه کار در
میآورد. اما
در این مقطع،
مجاهدین و بنی
صدر خود در
گیر کشمکشی
حاد با "
انحصارطلبان
" بوده، وجود
چنین نقشه ای
را در صورت
اطلاع از آن،
فورا به صفحات
افشاگری
نشریات خود
میکشاندند. از
این رو احتمال
اطلاع بنی صدر
و مجاهدین از
چنین صورت
جلسه ای،
بسیار ضعیف
است. از سوی
دیگر این
احتمال که
افرادی از این
نشستها،
مستقیماً
چنین
اطلاعاتی را
به یک سازمان
کمونیستی
انقلابی
منتقل کنند،
باز هم ضعفیف
تر است. آخرین
احتمال،
اطلاع جریان " اکثریت
" از وجود چنین
نقشه ای است.
این خبر میتواند
از طریق روابط
فردی و یا
رسمی به "
اکثریت"
رسیده باشد.
وجود روابطی
میان برخی از
رفقای فدایی
با عناصر "
اکثریتی "
نظیر خانه
سعید، این
احتمال را که
سازمان فدایی-
اقلیت، بطور
غیر مستقیم،
در اواخر
خرداد، از
طریق افرادی
از " اکثریت"
به این سند
دست یافته
باشد، قوی
ترین احتمال
را میسازد. "
اکثریت " خود
در صورت جلسات
طراحی
کشتارهای
دسته جمعی آتی
در روزهای 9 و 11 بهمن
59، هنوز از امتیار
" غیر متخاصم "
بودن
برخوردار است.
ما میتوانیم
این حدس را
مطرح کنیم که
برای جریان
اکثریت، حفظ
این جایگاه،
بسیار مهم، از
این رو دست
زدن به برخی
همکاریهای
اطلاعاتی با
رژیم در این
مقطع، قابل
تصور، چه بسا
ضروری و یا
حتی اجباری
بوده است. هر چند
در تاریخ فوق،
هنوز هر
"اکثریتی"،
به یک خائن و
جاسوس تمام
عیار، تبدیل
نشده است.
شاهد آن، وجود
روابط رفیق
سعید با
عناصری از این
جریان است.
[3[
این اطلاعیه
را دادستانی
انقلاب اسلامی
رژیم، در
اواخر خرداد
سال 60 صادر
کرده، بلافاصله
بر اساس آن،
اعدامهای
دسته جمعی
زندانیان
سیاسی، آغاز
گردید. در این
رابطه نکته ای
که
متبکر اصلی
صدور این
اطلاعیه را مشخص
میکند، در زیر
درج میشود.
" بهزاد
نبوی در سال
۸۴ در این
رابطه گفت:
یک معاونت
سياسى مهمى [ در نخست
وزیری ]
بود كه آقاى [ محسن ] سازگارا
مسئول آن
بودند و خيلى
از كارهاى سياسى
هم كه بايد در
وزارت كشور
انجام مىشد
در اين معاونت
به سرانجام میرسید. اعلاميه
۱۰ مادهاى
دادستانى [ ماده 1 در
مصوبات بالا] كه
در سال ۶۰ صادر
شد، در
نخست وزيرى
تنظيم شد نه
در وزارت كشور
و يا دادستانى
بلكه توسط
معاونت سياسى [ نخست وزیری ]
" . - تأکیدات و
توضیح درون [ ]،
از وبلاگ
جمهوری شورایی.
بنقل
از مقاله آقای
مصداقی در
منبع زیر:
- برای تهیه
بخش مربوط به
سند برگزاری
جلسات طراحی
توطئه
کشتارهای
دسته جمعی
زندانیان
سیاسی، از منبع
زیر استفاده
شده است. در
منابع دیگری،
اسامی برخی
گروههای
سیاسی دیگر
نیز قید شده
است. از آنجا
که مقاله آقای
مصداقی، با ارائه
منبع این خبر،
یعنی نشریه
کار سازمان
فدایی- اقلیت
و ذکر شماره
های آن
همراه است،
نگارنده، همین
لیست را
بعنوان سند
قابل اتکاء،
درج میکند.
http://taliehmaghalat.blogspot.com/2006/05/blog-post_17.html
- در متن
بالا، علامت
پرانتز(
) و توضیحات
درون آنها، از
اصل سند درج
شده در نشریه
کار، علامت[ ] و
توضیحات درون
آنها، از
وبلاگ جمهوری
شورایی است.
--------------------------------------
طرح سرکوب
گسترده رژیم
اسلامی در
بالا، در کنار
جنگ ارتجاعی،
مشخص کننده
شرایط سیاسی
کشور در مقطع
فوق است. از
این رو برخورد
به دستگیری و
اعدام سعید
سلطانپور،
نمیتواند از درک
اهمیت این
شرایط و
تصمیمات سران
رژیم برای کشتار
کمونیستها و
مبارزین جدا
باشد.
رژیم
اسلامی،
آنگونه
که در بند 3،
صورت جلسات
بحث پیرامون
طراحی
کشتارهای
دسته جمعی
آمده است، در
پی بازداشت
پیش از موعد
چهر های اصلی
جریانات
انقلابی بود.
این بند
میگوید:
"
3- قبل
از اعلام
پانزده روزه
سپاه و کمیته، تحت
سرپرستی
برادر تهرانی، معاون
اطلاعاتی
نخستوزیر کلیه
سران گروه های
متخاصم مسلح
بالفعل
شناسایی و
دستگیر شوند، و [ آنها
]
مهلت در زندان
خواهند داشت، تا
رسماً اعلام
نمایند، که
دیگر دست به
اسلحه
نخواهند برد."(
قراردادن
کماها برای
تفهیم جمله،
تنها در اینجا
در رابطه با
اطلاعیه
دادستانی،
تأکید
و [ آنها ] از
این وبلاگ)
بازداشت
سعید، درست دو
ماه قبل از
اعلام مهلت
دادستانی صورت
گرفته،
بمثابه بخشی
از اولین گامهای
تحقق نقشه
بالا از سوی
رژیم اسلامی
است. به این
معنا، رفیق
سعید پس از
بازداشت،
میبایستی"
رسما " اعلام میکرد،
که " دیگر دست
به اسلحه
نخواهد برد"،
و این در
شرایط فوق،
چیزی جز انجام
مصاحبه تلویزیونی،
رد و محکوم
کردن سازمان
نبود. این
احتمال که
چنین
درخواستی از
او صورت گرفته
و رفیق با
قاطعیت و سریع
آن را رد کرده
است، بسیار
قوی است. بند
فوق نه فقط از
دستگیری پیش از
موعد چهره های
رهبری
سازمانها
صحبت نموده،
بلکه اعلام
میکند، قبل از
اقدام سپاه و
کمیته [ و این
یعنی
دادستانی
انقلاب
اسلامی]، " تحت
سرپرستی
برادر تهرانی
معاون
اطلاعاتی
نخست وزیر، کلیه
سران گروهها
متخاصم
بالفعل، شناسایی
و دستگیر شوند..."(
کماها،
پرانتز و
تأکید از
وبلاگ) در
اینجا دو
موضوع از
یکدیگر قابل
تفکیک هستند: 1-
سرپرستی اقدام
به شناسایی و
بازداشت پیش
از صدور
اطلاعیه
دادستانی، توسط
دولت انجام
میگیرد 2-
تأکید بر
گروههای متخاصم
مسلح، که
بعنوان یک
سازمان
سراسری و
تأثیرگذار،
قبل از همه،
سازمان فدایی-
اقلیت را در
برمیگیرد. از
این طریق
میتوان، بر
حتمی بودن
تلاش مستقیم
دولت رجایی از
طریق معاونت
اطلاعاتی آن،
برای کسب
اطلاعاتی از
محل زندگی و
رفت و آمد "
سران گروههای
متخاصم" پی
برد؛ بجز این،
چه نتیجه گیری
دیگری، ممکن
است؟ به این
ترتیب، کشف
محل زندگی
سعید و تاریخ عروسی
او نیز، نه
ناشی از سهل
انگاری سعید،
آنطور که
همسرش ادعا
میکند، بلکه
محصول یک فعالیت
با برنامه،
مشخص و
سازمانیافته
واحدهای اطلاعاتی
رژیم، در
چهارچوب
استراتژی
سرکوب همگانی
آن بود.
بازداشت
سعید در روز
برگزاری جشن
عروسی او،
تنها پس از
کشف تاریخ این
مراسم و نشانی
محل زندگی او،
صورت گرفته
است. اگر مأمورین
رژیم اسلامی
پیش از آن،
اطلاعاتی از نشانی
خانه سعید
میداشتند،
بدون تردید او
را بازداشت
میکردند. چه
دلیلی داشت،
که دادستانی رژیم
اسلامی از
نشانی محل
زندگی سعید، که
کم و بیش یک
خانه تیمی
تشکیلات نیز
محسوب میگردید
مطلع بوده،
اما او را،
عضو سازمان و
هیئت تحریریه
نشریه کار،
دستگیر
نمیکرد.
دقت
در موضوع
برگزاری
مراسم
ازدواج
و نحوه
بازداشت سعید
سلطانپور، به
تردیدهای تازه
ای در این
رابطه منجر
شده، و پاسخ
به آنها را
ضروری میسازد.
در زیر،
نوشته ای [1] از
همسر سابق
سعید
سلطانپور
سرور علی
محمدی درج
گشته، تلاش
میشود، بر این
اساس حدسیاتی
پیرامون
دلایل
بازداشت سعید
و مسئولیت
احتمالی
افراد و یا
جریانات
خاصی، مطرح
گردد.
------------------------------
روایتی
ديگر
از دستگيری شاعر
مبارز
سرور علی
محمدی
تأکیدات از
طریق خط کشی،
شماره گذاری
از طریق [ ]،
توضیحات درون
علامت[ ] و
علامت نقل قول
غیر مسقیم < >
در متن زیر،
از وبلاگ
جمهوری
شورایی است. هر
علامت گذاری و
یا توضیح در
درون ( )،
از نویسنده
مقاله است.
-----------------------
کتاب
" راز مرگ
صمد "، اثر
اشرف دهقانی
را بدست میگیرم.
نه از آن رو که می
خواهم به راز
مرگ صمد، که با
آثارش نسل
ها
را به خواندن
و اندیشیدن
واداشت، پی ببرم.
من به این
امید این کتاب
را میخوانم، که
اشرف دهقانی،" مبارزی
که نه تنها با
مقاومتش در
زندان، بلکه
با فرارش،
دیوارهای
آهنین رژیم
ستم شاهی را
شکست. " بتواند ناگفته
هایی را از
زندگی صمد، برای
مشتاقان این اعجوبه قرن
باز گوید؛ کسی که سالهای رشد
بلوغ فکری اش را
در کنار کاظم
و بهروز و صمد
گذرانده، و بهتر
می توانسته نادیدهها
را در خاطرش
حک کند. همین امید، مرا به
ورق زدن کتاب، وا می
دارد.
اشرف
با تمام
احساسات
متعهدانه، که در
خور یک مبارز
است، اولین کلام
را با " لطیف"، [کودکی
در یکی از قصه
های صمد ] و
کودکانی
خیابانی آغاز
می کند.
چشمانم را می
بندم؛ یاد لطیف، مرا
به دنیای پاک
و پر از
صداقت کودکان میبرد.
دیری
نمی پاید، که
فهرست مطالب[
کتاب]، مرا از
دنیای پر از احساس
و مسؤلانه صمد، به
جهان تهمت ها میکشاند.
این بار
احساسم بدون
اراده، به
همراه کتاب
پر میکشد. هر
چه میخوانم
در مییابم، که
دلایل و استدلال
های
ارائه شده، نه تنها
رازی را نمیگشاید، که معما
را پیچیدهتر
میکند. " خطایی
که آغازگرش
فراهتی بود، اشرف
دهقانی به
انجامش رساند. " [2] به
نویسنده کتاب
حق میدهم که با
تاکید بگوید، < رژیمهای شاه و
شیخ تمام همّ
خود را بکار
برده و می
برند، تا توسط نادمین
دیروز و امروزی اشان،
افکار نسل
جوان را از
اندیشیدن به
مبارزه باز
دارند.> [3] ولی در
نهایت تاسف
درمییابم، که
ایشان هم با
همان عناوینی
مخالفین
نظریات [4] خود را
خطاب میکنند، که سال ها
از حاکمان زور
و زر شنیدهایم.
قصد
من در این
نوشته
پرداختن به
راز مرگ صمد
نیست؛ چرا که
نمیخواهم
عنوان وکیل
مدافع را با
خود یدک بکشم.
و نه خود را در مقام
دادستان می
بینم، که کیفر
خواستی علیه
کسی صادر
نمایم. طبعاً
قاضی قانون نیاموختهای
چون من، نباید
به قضاوت
بنشیند.[ 5] اما از
آنجا که اشرف
دهقانی، از اول
تا به آخر
نوشتهاش، با
تمام توان میکوشد، تا
جریانات
مخالف فکری
خودش را نه
تنها خائنین
به جنبش چپ،
که قاتلان
مبارزین، به
ملت ایران
معرفی کند [ 6]، لازم
دیدم حادثهای
را که
به دستگیری و
اعدام شاعر
مبارز سعید
سلطانپور
انجامید، به
همان صورتی
که اتفاق
افتاده بود، بازگو
نمایم تا
کسانی که کتاب
را خوانده و
یا خواهند خواند،
روايت ديگری را [ هم ] شنيده، و آنگاه به
قضاوت
بنشينند.
نویسنده
در استدلالات خود،
تنها یک هدف
را دنبال میکند، و آن
اثبات خیانت
سازمان اکثریت[
در موضوع
بازداشت سعید] است؛ به
همین دلیل
می نویسد:
" به صرف
ارتباط حمزه
فراهتی با
سعید
سلطانپور، نمی
توان نقش شک برانگیز
او را در قضیه
مرگ صمد،
نادیده گرفت. " (1)
و
بعد بدون آنکه
مرگ صمد و دستگیری
سعید، ربطی به
هم داشته
باشند،
به همکاری
دوستان " اکثریتی
"
سعید
با پاسداران، تاکید
میکند.
اشرف
می نویسد :
" البته اکثریتیهایی که در آن
زمان دور سعید را
گرفته بودند، و
متأسفانه
سعید با خوش
قلبی و ساده دلی ( تاکید
از من است)، [7] آن ها را دوست
خود حساب کرده
بود، نشان
دادند که تا
چه حدّ با
سعید فاصله داشتهاند؛ و چگونگی
مرگ دردناک
سعید، تاییدی
است بر این
واقعیت. همین
دوستان " اکثریتی
"
سعید
مانع از فرار
او شدند، و
پاسداران او
را دستگیر
کرده و سپس خبر
اعدامش را به
عنوان یک
موفقیت برای [
رژیم ] خود، به
مردم ایران
اعلام کردند. (2)
همه
میدانند که
سعید صادق بود
و صمیمی، ولی
ساده دل نبود؛ ساده
دلی از درک
اندک اندیشه
مایه میگیرد، که
سعید از آن
بری بود. ارتباط
سعید با
دوستان
غیرتشکیلاتیاش، همه را
در برابر عظمت
روح او به
تحسین وامیداشت. به
خاطر بیاورید، در
مقطع انشعاب [8] با این
كه سعید موافق
نظر شما نبود، ولی
جلسهای در
خانهاش
تشکیل داد، تا
بتوانید نقطه
نظرات خود را
بیان کنید.
با این
همه، اشرف جهت
تاکید مجدد، به گفته
کسانی اشاره
میکند که
گویا، بیش از او
کینه به " اکثریت " دارند !!! [9] و به
همین دلیل، در
پاورقی کتابش
از قول همان
کسان میگوید
: " عروسی
از طریقی لو
رفته بود؛ وقتی
پاسداران
وارد مجلس جشن
عروسی میشوند، با
توجه به تعداد
زیاد شرکت
کننده در
عروسی، سعید
کاملآ امکان
فرار داشته؛ به
همین منظور
فوری خود را
به دستشویی
خانه رسانده، و سعی
میکند با
تراشیدن سبیل
و تغییر قیافه
دادن، از پنجره خانه فرار
کند. اما
متأسفانه
دوستان " اکثریتی" و
مشخصاً یکی از
آنها، مانع
انجام این
کار شد و با گفتن
اینکه < حالا، چریک
بازی را کنار
بگذار!>، باعث
دستگیری وی، توسط مزدوران
رژیم جمهوری
اسلامی میگردد. " (3) ( تمام
تاکیدات از من
است) [10] [
منظور
نویسنده،
تأکیدات خود
اوست که در
چاپ اینترنتی
بچشم نمیخورد،
و نه تأکیدات
ناشی از خط
کشی در بالا
که از وبلاگ
جمهوری
شورایی است.]
در
ابتدا باید
بگویم :
آغاز
زندگی مشترک
من،
در خانه سعید
بود. در آن جمع
که هر کدام از
ما به
دلایلی حامل
مشکلاتی
بودیم، هرگز
برخوردی پیش
نیامد. وجود
سعید، پایان
تنشها بود.
ایکاش مرا
توانایی آن
بود، تا بتوانم
از روزهایی
بگویم، که با
سعید در
خیابان فریاد
میزدیم؛ از
روزی که پس از
حمله به
دانشگاه[
اردیبهشت 59]،
بلافاصله
برای دادن خون
به زخمیها
به بیمارستان
رفتیم؛ او
اولین داوطلب
بود که روی
تخت دراز کشید. یا از
آن شب
دردناک بگویم، که
سعید به هنگام
سرودن شعری " در
رثای یاران
خلق ترکمن " به میان رختخوابهای
چیده شده در
کنار اتاق فرو
رفته بود و پس
از ساعتها، آنگاه
که سیاهی شب به
سفیدی گرایید، سرودهاش
را برایمان
خواند. از آن
روزها بگویم
که با دلسوزی
مراقب بود، تا
فرزند من در
این گیر و دار
آسیبی نبیند و
به قول خودش، سالمتر از ما
باشد. روزی
که دخترم به
دنیا آمد، از
انتخاب نامش
دچار هیجان شد
و اینکه خاطره
چاپخانه "نینا"، برای
همه کمونیستهای جهان
سوم، جاودانه
است. بارها
آرزو میکردم، ایکاش
زمستان 59 را پایانی
نبود.
اما
واقعیت امر[
بازداشت
سعید]، چه بود:
اولاّ
عروسی از طریق
او [ فرد
اکثریتی، به
روایت اشرف در
بالا]، لو نرفته بود.
سعید جایی
نبود که تاریخ
عروسیاش را
نگوید. به
خاطر دارم چند
روزی قبل از عروسی، برای
دریافت ساعتش
که خراب شده
بود، با هم به
مغازه مراجعه
کردیم.
فروشنده پس از
احوالپرسی
پرسید: " آقای
سلطانپور ! عروس
خوشبخت، ایشان
هستند ؟ " و من سر
به سر سعید گذاشتم
و گفتم: " عمو
جان برویم به
شیراز، و
خواجه حافظ را
هم خبر کنیم. " ( من او
را عمو
سعید خطاب می
کردم، بعد از او، انگشت
شمار رفقایی
که رفاقت و
مهربانی را
توام دارند،
عمو خطاب می
کنم. )
نمی
دانم آن روز
چقدر راه
رفتیم،
یکباره ایستاد
و با تحکم
گفت: " زود برگرد
خانه، بچه
گرسنه است. " و
بلافاصله
تاکسی گرفت و
مرا که مجال تصمیم
گیری
نداشتم، به
درون تاکسی هل
داد و با خنده
به راننده تاکسی
گفت: " این مادر
را به بچهاش
برسان. " و تکیه کلام
همیشگیاش، " عمو
جان تا بعد. "
کارهای مشترکی
که تا روز
عروسی میبایست
انجام شود، به
پایان رسیده
بود، و من
همواره به
سعید و قزل ( یار
تشکیلاتی
سعید) و برادر
همسرش میگفتم، این
مجلس با
سخنرانی چند
روز آینده
سعید [
احتمالاً
سخنرانی
سیاسی در یک
محل، سالن و ...]
همخوانی
ندارد، و سعید
میگفت،
بزرگان گفتهاند:
" هر سخن
جایی، و هر نکته مکانی
دارد " و همه میخندیدیم.
(در
اینجا باید
توضیح بدهم که
تا چند ماه
قبل از تولد
دخترم، ما با
سعید علیرغم
تذکرات هر دو
تشکیلات " اقلیت
و اکثریت "، در یک
خانه زندگی
میکردیم؛ خانهای
که متعلق به
سعید بود. )
بنا
به قراری که
گذاشتیم، ما [
سرور و همراهان
او ] زودتر
ازهمه، در
آنجا بودیم.
سعید خانهای
در شهرآرا
خریده بود، که به
قول خودش بتواند با همه
رفقای بی
خانمانش، در
آنجا زندگی
کنند. شهرآرا
سال 59، بیابانی بیش نبود، با چند
خانه که
بتازگی ساخته
شده بودند، و خانههایی
که در دست
ساخت بودند. بارها فکر
کردهام، اگر
سعید در همان
خیابان
فاطمی، در
آپارتمان
سابقش بود، شاید
با توجه
به شرایط آن
روزها، پاسدارها
به خود اجازه
چنین گستاخی را
نمیدادند.
به هر
صورت آفتاب
فروردین ماه،
گرمایش را
بروی شهر
پاشیده بود، که به
شهرآرا
رسیدیم . خیابان
بر خلاف
روزهای قبل، پر از
ماشین بود. ما
ناراحت و
پریشان از
دیرکرد خود، ماشینمان
را در چند
متری خانه
پارک کردیم.
به
چهره های نا
آشنا که
لبخندشان
زیاد صمیمی نبود،
برخوردیم. اطراف
خانه بوی
رفاقت نمیداد، و ما به
تصور این که
رفقای تشکیلاتی
سعید از دیدن
ما،
زیاد هم
خوشحال نیستند،
با سلامی
کوتاه به درون
خانه رفتیم. " قزل " [11] به
دیدارمان
شتافت، و هنوز
به خود نیامده
بودیم، که سعید
به ما پیوست و توضیح
داد، که " [
پاسداران] حدود
ظهر آمدند؛ دو نفر
بودند با یک
ماشین". قزل، برای
باز کردن در حیاط
رفته بود، که چند
دقیقه بعد غرغرکنان
"
همانطور که
عادت همیشگی
اش است "، به زمین و
زمان بد و
بیراه میگفت، و گفت < دو نفر
پاسدار آمده
بودند، سعید را
دو ساعتی، برای
سؤال و جواب
ببرند. به بهانه
واهی " قاچاق
ارز، یا به چیزی شبیه
این ". ولی من راهشان
ندادم، و در را
بستم.>
فکر
کردیم که حتما
چیز مهمی
نبود. مجدداً
عده دیگری مسلح
آمدند، و هر
ساعت هم بر
تعدادشان
افزوده میشد.
ما فکر میکردیم، این نا
آشنایان که
چندان تلاشی
هم در پنهان
کردن اسلحهشان
ندارند، یاران
تشکیلاتی
سعید هستند. بنابراین
بر خلاف ادعای
شما که " ...
پاسداران
زمانی حمله
کردند، که
مجلس شلوغ بود.... "، قبل از
مهمانان، پاسداران
در حیاط و
زیرزمین و حتا
خانه همسایه، اتراق
کرده بودند.
هر ساعت که به
تعداد مهمانها
افزوده میشد،
اضطراب در چشم
بیگانگان نمایانتر بود. به
بهانه
[همراه بردن] دخترم
بیرون رفتم،
مهرداد ( پاکزاد ) [12] را
دیدم که خودش
را به ما
رساند و می
خواست بداند، <چرا
رفقای
تشکیلاتی
سعید، مسلح
هستند >. دخترم
را به آغوشش دادم
و در حالی که
می گریستم، گفتم: "این ها
پاسدار هستند." و
مهرداد با
همان لحن شوخ اش
پرسید: " اینها
پاسدار عروس
هستند، یا پاسدار ؟؟؟؟ "
مرا
نه توان توضیح بود
و نه مجال آن؛ مهرداد،
دوباره به
میان جمع رفت.
زمزمههای
توام با شوخی، جای خود را
به نگاههای پر از
تردید داد، که بین
ما رد و بدل میشد.
به نزد مادر
رفتم. او با شادی
با دخترم بازی
میکرد و اشک
میریخت. به
یکباره
مهرداد
شتابان خودش
را به ما رساند، دخترم
را در آغوش
گرفت و گفت: این ها
لیستی در دست
دارند که اسم
من هم جزو آن ها
است. نگاهم کرد و
پرسید: میتوانی
اینها را
مخفی کنی؟
اخلاق مهرداد
بود که هرگز دست
خالی به جایی
نمیرفت.
روزهایی که
مسلح بود،
اسلحهاش را
با خود داشت. و
پس از آن
همواره جزوهها
و نشریات
سازمانی، که به آن
تعلق داشت " طرفداران
بيانيه 16 آذر". [13] نشریات
را گرفته و به
همراه مادر به
آشپزخانه
رفتیم؛ در آنجا، جایی
مناسب تر از دیگ بزرگی
که پر از برنج
بود نیافتم. با سرعت
آنها را زیر
برنجها جا
داده، و
مادر به کسانی
که در
آشپزخانه
مشغول کار
بودند گفت < این
دیگ را
بگذارید برای
فردا بماند، چون مهمان
زیاد داریم.>
گروه
موسیقی، که به
دعوت خانواده
سعید به جشن آمده
بودند،
مینواختند
و عدهای هم
میرقصیدند. حتا خود
سعید به همراه
آنان میرقصید، تا
شاید رفاقت و
شادی را به
فضای سنگین
جمع
بازگرداند. پاسدارها
موافقت کرده
بودند، که تا
پایان مراسم
مزاحمتی
ایجاد نکنند، و پس از
آن فقط دو ساعت
سعید را برای
سؤال و جواب
میبرند، و
خودشان هم او
را برمیگردانند.
اتفاقاً پیشنهاد رفقای" اکثریتی " سعید، و
خصوصاً همان
کسی که شما
یکی از آن ها (4) [14] خطابش
کردهاید، به پاسداران
این بود که " من و از
جمع حاضر هر
که را که شما
انتخاب کنید، با شما میآیند؛ ولی
بگذارید، سعید
امشب در اینجا
بماند. " که آنها پس از
تماس با مرکز، این پیشنهاد را رد
میکنند. باز پیشنهاد ما به
سعید این بود، که میتواند
بچه را در آغوش
گرفته، و به
همراه تنی چند
از اقوام به
بهانه هواخوری،
سعی کند از
مجلس خارج شود؛ تا
ببینیم واکنش
چیست. سعید
پاسخی نداد. پیشنهاد
تراشیدن سبیل
از طرف هر کسی که
بود، در آن
لحظه تصمیم
عجولانهای
بیش نبود. چرا که پس
از آن، پاسدارها
حتا یک لحظه هم، چشم از
سعید
برنداشتند.
دلشوره مادر و
اضطراب همه ما، به
همراه آرامشی
که در نگاه سعید
بود، فضای
آن لحظه مجلس
را پوشانده
بود. دوباره پیشنهاد از طرف
ما تکرار شد. ولی
سعید گفت، اگر
اتفاقی
بیافتد [
برای بچه، که
بایستی همراه
خود، به بیرون
میبرد.] من هرگز
خودم را نمیبخشم. پیشنهادات بعدی
را سعید
با قاطعیت به
این دلیل که ممکن
است خطری برای
رفقایش، که
اتفاقا
اکثراً یاران تشکیلاتیاش
نبودند، در بر
داشته باشد،
رد میکرد.
همه کسانی که
سعید را میشناسند، میدانند
او اهل خطر
بود؛ ولی نه به هر
بهایی. وقتی
فرمانده گروه
سپاه، تصمیم
جمع را مبنی
بر حرکت دسته
جمعی بسوی
کمیته شنید، تنها
توانست با
یاری سعید، جمع را
از این تصمیم
باز دارد. آنها
رضایت دادند، تنها
همسرش او را
همراهی کند.
لحظه موعود که
فرا رسید، آنها از
سعید خواستند، به جمع
بگوید که
آرامش خود را
حفظ کنند، و او زود
بر میگردد. آن
زمان که
دژخیمان میخواستند
سعید را سوار
ماشین کنند، باز هم
همان فرد [
اکثریتی ] مورد
نظر شما ( علیرغم
سابقه زندانی
بودنش در زمان
شاه)، می خواست با
سعید به کمیته برود، که سعید
او را از این
کار منع کرد. همهمهای
در گرفت، به
همراه شلیک تیر هوایی ...
فصل
بهار را طاقت
آن نبود، که شاهد
خاموشی
فریادی باشد، که از
گلوگاه شاعری
آزاده و مبارز
برمی خاست. با شتاب، بار این
غم را که به
سنگینی کوهها
بود، به تابستان
سپرد. در
سپیدهمان
تیرماه، گلولههای جهل
و نادانی، فریاد
شادی
برآوردند، و قلب
شاعری را
نشانه رفتند، که به
عشق آزادی محرومان
میطپید.
و
اما خورشید را
که در روز
خاکسپاری، یارای
ماندن نبود، جای
خود را به ماه
سپرد، تا
دیدگان
پرحسرت ما را
بدرقه شاعری
کند، که غزل خوان
چکاوکها بود.
مراسم
یادبود سعید، در
همان خانهای
که پناهگاه
همه یاران او
بود، برگزار گردید.
ما همگی همان
روزها هم، تهمتها
را به جان
پذیرا شدیم.
تا بدانجا، کسی که
حتی آشنایی اش با
سعید، از یک فصل [
سال]
هم تجاوز نمیکرد، همگام
با صدای پر
مهر او [
سعید]، که می خواند:
قلب
مرا بردارید
قلب
جوان من
مانند
قطب نمایی است
که
در مناطق تاریک
، خار خونینش
همیشه
در جهت انقلاب
می ماند
قلب
مرا بردارید
از
خاک های
گلگون
از
باغ خون ملٌت
این
لاله شکفته
شرقی را
بردارید (5)
فریاد برآورد، "
اکثریتیهای
خائن، از
خانه سعید
بروید بیرون!" که با
سکوت ما و
خانواده سعید و
خصوصاَُ مادر، که
حیران و خشمگین
از این همه بی
خبری [ فرد
معترض ] بود، مواجه شد. (6)
گذشت
سال ها، نه خاطره
دردناک آنروز
را از ياد میبرد، و نه
نام پر افتخار سعید
را.
آنچه
جاودانه است
حقیقتی است، که
سرانجام
همانند
خورشید از پس
ابرها، نمایان
میگردد.
و
اما اشرف
دهقانی گرامی: فراموش
نکنیم این سخن
نیچه را، " کسی که
با هیولا
مبارزه میکند، باید
مواظب باشد، که خود
به هیولا
تبدیل نشود. " [15]
زیرنویسها: [ اصلی]
1- اشرف
دهقانی " راز مرگ
صمد صفحه 90
"
2- اشرف
دهقانی " راز
مرگ صمد صفحه 9 "
3- اشرف
دهقانی " راز مرگ
صمد صفحه 54
"
4- به
علت قطع
ارتباط من با
این فرد[
اکثریتی
مظنون به لو
دادن سعید]، از
ذکر نامش
خودداری میکنم.
ولی لازم است
بگویم، در
آن روزها
که بازار
اتهام رواج
داشت، حتا
خواهر او[
فرد بالا] هم
مدعی بود که :
داداش ددی
قاپی
لاری
آچین ، قویون
پاسدار
قارداش
لاریمیز گلسینلر
ایچری یه. ( برادرم
گفت،
درها را
باز
کنید و
بگذارید،
برادران
پاسدار ما
داخل شوند.) [
تأکید از
وبلاگ]
5- در
آستان
دلتا، آوازهای بند،
سعید
سلطانپور، سال
48
6- ضربات
مهلکی که طی
سالهای قبل از
انقلاب، بر
پیکر
صادقترین
سازمان جنبش
چپ ایران وارد
شد، موجب
گردید، که
در مقطع
انقلاب با
توجه به
ویژگی
آن و عدم
تجربه رفتاری
آزاد شده
گان از زندان
ستم شاهی،
رفقایی که حتا
تا روزهای انقلاب
در خانههای
تیمی بودند،
نتوانستند آن
چنان که
شایسته جنبش
فدایی بود، در برابر
نیرویی که
آمده بود تا
انقلاب را به
مسلخ بکشاند، موضع درستی
اتخاذ
کنند.
-------------------------------------
توضیحات
مقاله بالا از وبلاگ جمهوری
شورایی
[1] این مقاله
در مجله آرش،
شماره 84 و بدون
تاریخ، انتشار
یافته است.
تلاش نگارنده
برای یافتن حداقل
تاریخ شماره
مجله، به جایی
نرسید. از طریق
امضاء یک مقاله
دیگر در این
شماره،
میتوانم
تاریخ پس از
مه 2003 را بعنوان
یک تاریخ
احتمالی برای
مقاله خانم سرور
علی
محمدی، به
خواننده
معرفی کنم.
مقاله دیگری
در همین
شماره، دارای
تاریخ خرداد 1382
است. جدیدترین
شماره این
مجله، شماره 96-95
بتاریخ دقیق
سال 2006 در سایت
اینترنتی این
مجله، معرفی
شده است!
نشانی محل درج
مقاله مورد
بحث در شماره 84
آرش، در سایت اینترنتی
این مجله: www.arashmag.com/content/category/8/62/50
خانم سرور علی محمدی،
هم اینک در
چهارچوب جریان
"
جمهوریخواهان
دموکرات و
لائیک"، فعال هستند.
برای آشنایی
با دیدگاههای
او به گزارشی
از ایشان،
بتاریخ 10
اردیبهشت 1385،
در نشانی زیر،
مراجعه
نمایید.
http://www.sedaye-ma.org/web/show_article.php?file=src/asnad/sorouralimohammadi_04302006.htm
[2] این عبارت
در اینجا،
بصورت نقل قول
مستقیم آمده
است؛ اما منبع
آن روشن نیست.
[3] علامت < > در
این عبارت و
در سراسر متن
بالا، از سوی
این وبلاگ
قرارداد شده، باید نقل
بمعنی از یک
منبع را تداعی
کند؛ از آنجا
که نویسنده اصلی،
در برخی
موارد، نقل
قولی را بدون
قرار دادن آن
در درون
علامت
نقل
قول
مستقیم " "،
ارائه
داده
است.
[4] خانم سرور
علی محمدی،
موضوع برخورد
اشرف دهقانی
به " اکثریت"
را به برخورد
به " مخالغین نظریات
خود" تنزل
میدهد. این
جریان دست
همکاری
فعالانه با یک
رژیم فاشیستی
زده، در ریختن
خون دهها هزار
نفر از مردم
ایران شریک
است. " جریان "
اکثریت " یک
مخالف نظری
صرف نیست.
[5]
نویسنده
مقاله،
پرداختن به
راز مرگ صمد و
بحث سیاسی-
حقوقی
پیرامون آن
را، از کسی که
"قاضی
نیاموخته "
نیست، نمی
پذیرد. گویا در
این صورت،
عنوان
"وکیل" را "
یدک " کشیده، در "
مقام
دادستان" بر
آمده،
و
"کیفرخواستی
علیه کسی صادر"
کرده است." در
همین جا اشاره
کنم که کار
نگارنده این
سطور،
اتفاقاً "
پرداختن به
راز مرگ " سعید
است؛ "
قاضی " آموخته
ای نیست،
ضرورتی هم به
آن نمی بیند و
صدور
کیفرخواست
شخصی هم،
موضوع کارش
نیست،
قضاوت رسمی
پیرامون چیزی
و یا کسی هم
ارائه نمی
دهد. برای بحث
خود اما، کاملاً
آزاد بوده، در
استفاده از حق
آزادی بیان، به
سیاست صرفه
جویی، متوسل
نخواهد گشت. حق
آزادی بیان،
پیرامون این
یا آن قانون و
حکم قضایی و
اثبات ضد
انسانی بودن
آن، حق اولیه
همه شهروندان
است. با
ادعای نکته
بالا از سوی
خانم سرور علی
محمدی،
معلوم نیست
چرا اینهمه
ژورنالیستهای
غربی، مدام در
حال کشف این
یا آن توطئه و
قتل و قانون
شکنی بوده،
حتی احکام
دقیق قضایی هم
در بحث خود
صادر میکنند.
دموکراسی نمیتواند
حق انسان را
به شناخت
مسائل
اجتماعی محدود
کند به این
بهانه که این
حوزه، حوزه
تخصص شما
نیست. نگاهی
به نوع
موضوعات و مسائل
مطرح شده در
رسانه های
غربی، باید
برخی از ما را
وادار کند، تصورات
اشراف
منشانه
و " نخبه
گرایانه " خود
را ناشی از
درک ابتدایی
از موضوع حق
مردم در آزادی
بیان، تصحیح
کنیم. معلوم
نیست چگونه
میتوان به
اینهمه اتفاق
و جنایت و
احکام
بربرمنشانه
در رژیم
اسلامی
برخورد کرد، اگر
برای برخورد
به آنها،
میبایستی عنوان
" قاضی آموخته
" بودن را
" یدک" کشید! با منطق
خانم سرور علی
محمدی، چیز
زیادی از حق
آزادی بیان،
بعنوان حقی
برای توده های
مردم، باقی
نمی ماند.
در دوره اخیر
بویژه، بخشی
از لیبرالهای
مرتجع ایرانی
که تاریخی جز
تبهکاری و
جنایت پشت سر
ندارند، به
دیگران درس"
فرهنگ گفتگو"
داده، آنها را
از این یا آن اظهار
نظر به بهانه
مغایرت آن با
نظامات حقوقی
در غرب، منع
میکنند. این
روش
سرکوبگرانه
که خانم علی
محمدی هم، در
سهم بری از آن
بی نصیب
نمانده است
اما، چیزی جز
محدود ساختن
حق آزادی بیان
برای توده های
مردم، و تبدیل
آن به
انحصار
چاپلوسان
دستگاههای
دولتی در غرب
نیست. البته
که اشرف
دهقانی مجاز
است پیرامون
چند و چون مرگ
صمد بحث کرده،
قضاوت خود را
مطرح نماید.
فقط یک " نخبه"
سرکوبگر
ایرانی، چنین
قضاوتی از سوی
یک فرد عادی و یا فعال
کمونیست را به
قضاوتی حقوقی
و یا فرمان
دولتی تعبیر
کرده، آن را
ممنوع خواهد
نمود. خانم
علی محمدی مرز
روشنی با این
برداشت
سرکوبگرانه لیبرالیسم
ارتجاعی
ایرانی از حق
آزادی بیان توده
های مردم،
ترسیم نمی
کند.
[6] خانم سرور
علی محمدی،
اصرار دارد که
مشکل اشرف
دهقانی
با
جریان "
اکثریت"، مشکل
او با یک "
مخالف نظری"
است. در
حالیکه "
اکثریت" نه به
دلیل نظرات
آن، بلکه
بدلیل همکاری
آن با یک رژیم
فاشیستی، نزد
چپ انقلابی و
اکثریت بخش
آگاه جامعه
ایران، منفور
است.
سازمان
پیکار، یک
جریان مخالف
نظری بود؛ اما
اکثریت یک
جریان همدست
یک رژیم ترور!
آیا درک این
حقیقت مشکل
است؟
[7]
تأکید ذکر
شده اما، در
چاپ اینترنتی
مقاله، بچشم
نمی خورد.
[8] در
اینجا خانم
سرور علی
محمدی، احتمالاً
به انشعاب
اوائل سال 58،
که در جریان
آن رفقا اشرف
دهقانی و
عبدالرحیم
صبوری از
سازمان جدا
شدند،
میپردازد.
موضوع به
انشعاب بزرگ
اقلیت- اکثریت
مربوط نیست؛ از آنجا
که اشرف
دهقانی، پیش
از انشعاب
بزرگ، از
سازمان جدا
شده بود. بر اساس
بیان
نویسنده،
رفیق سعید در
جریان جدایی
رفیق اشرف در
تاریخ فوق، در
نشستی در خانه
خود،
پیرامون
مسئله انشعاب
آنها با او،
بحث کرده است.
[9] خانم
علی محمدی
حقیقتاً برخی
موارد در دفاع
از یک جریان
خیانتکار،
سنگ تمام
میگذارد. برای
خانم علی
محمدی، داشتن
کینه به " اکثریت
"، این جریان
سقوط کرده به
بربرمنشی
اسلامی در
سالهای
کشتارهای
دسته جمعی،
آنقدر عجیب است
که آن را به سه
علامت تعجب[ !!!]
آراسته کرده،
انتظار دارد
تعجب سه باره خواننده
را هم
برانگیزد.
چطور میتوان
به سالهای 59 به
بعد، بویژه
سال 60 فکر کرد و
تا مغز
استخوان از " اکثریت"،
کینه بدل
نگرفت؟
در اینصورت معلوم
نیست، چه
رفتاری تعهد
به ارزشهای
انسانی، چه رفتاری
خصومت با
انسانیت است.
[10]
تأکید ذکر
شده اما، در
چاپ اینترنتی
مقاله، بچشم
نمی خورد.
[11] رفیق
ابوالفضل قزل
ایاق، عضو
سازمان
چریکهای
فدایی خلق
ایران- اقلیت،
در روز 31
شهریور سال 60، بدنبال
یک درگیری
مسلحانه با
مأمورین رژیم
اسلامی، در
شهر رشت جان
باخت.
[12]
مهرداد پاکزاد در
سال 1356 پس از
آزادی از
زندان رژیم
سلطنتی، به خارج
از کشور رفته،
با سعید
سلطانپور در
عرصه مبارزات
سیاسی و
فرهنگی در
خارج، دست به
همکاری میزند.
آنها در سال 57،
با یکدیگر به
ایران بازمیگردند.
از این طریق
رابطه سعید با
او، بر زمینه
های شخصی و
انسانی از
گذشته استوار
بوده، ربطی به
گرایشات سیاسی
خاصی نداشته
است. بویژه
اینکه،
مهرداد بنوبه
خود، یک اکثریتی
تیپیک نبوده و
به حفظ
رابطه دوستی شخصی
خود با سعید،
نیاز داشته
است. مهرداد
پاکزاد در
جریان انشعاب
جناح علی
کشتگر از سازمان
اکثریت( فرخ
نگهدار) در
آذر ماه سال 1360، به
جناح انشعابی
پیوست، که تا
دوره ای تحت
عنوان "
طرفداران
بیانیه 16 آذر"
فعالیت کرده،
سپس فعالیت
سیاسی خود را در
همین چهارچوب
و
تحت عنوان
" سازمان
فداییان خلق
ایران"، ادامه
داد. مهرداد
پاکزاد در این
سازمان،
بمثابه عضو
مشاور کمیته
مرکزی انتخاب
و یا منصوب
میشود.
او در 16 آبان 1362،
شبانه در منزل
خود در تهران
بازداشت شده، بمحض
انتقال به
زندان، تحت
شکنجه های
هولناک، قرار
میگیرد. عاقبت
مأمورین
جنایتکار
رژیم اسلامی،
مهرداد پاکزاد
را در
مرداد 1364، به
جوخه اعدام
میسپارند.
اختلافات
این گروه
با جناح فرخ
نگهدار،
آنطور که علی
کشتگر در مقاله
ای در نشانی
زیر بیان
میکند، نه در
مخالفت با
همکاری
جنایتکارانه "
اکثریت " با
رژیم
اسلامی، بلکه از
نزدیکی"
اکثریت" به
حزب توده و
دنباله روی از
شوروی ناشی
میگردید. از
دید آقای کشتگر،
این سیاست
اکثریت، به "
استقلال
چپ"آسیب میزد!
[استقلال از
لاجوردی
ضرورت نداشت!] به این
ترتیب،
همکاری این
جریان تبهکار
با آدمکشان
اسلامی،
حداقل تا
امروز، مشکل
اصلی جناح علی
کشتگر نبوده
است. در مقاله
پایین
همچنین،
کشتگر به دروغ
آشکار و
عوامفریبی
محض متوسل
شده، ادعا
میکند،
سازمان
اکثریت حتی در
سال 60..." مورد
حمايت وسيع
روشنفکران و
اقشار ميانی
جامعه ايران
بود،" و
فقط
بدلیل
دنباله روی رهبری
آن از شوروی " ظرف
چند هفته و يا
چند ماه مثل
برف، زير
آفتاب تموز آب
شد."
معلوم نیست دلیل
پشتیبانی
ادعایی مردم
از " اکثریت "
در این تاریخ،
چه چیزی است؟ تبدیل
شدن به
دنبالچه یک
ماشین ترور
مذهبی- عصرحجری،
و شرکت در
بربریت یک
رژیم
فاشیستی، چگونه
قادر است،
پشتیبانی توده
ای را برای یک
جریان سیاسی (
حتی مدعی چپ و
کمونیسم!!)
بدنبال
آورد!؟ آقای
کشتگر، امروز
مدافع روش و
شیوه زندگی غربی،
باید تا این حد
یاد گرفته
باشد
که " انسان، منطقی -
عقلانی، بنفع
خود، از موضع
منافع و نیازهای
خود در
چهارچوب عرف
موجود - عمل میکند.
ماکس وبر.
برای" اکثریت
روشنفکران و
اقشار میانی "
مدرن جامعه،
در مقطع
تیربارانهای
دسته جمعی،
حکومت شلاق و
ارتجاع فوق
تصور مذهبی، چگونه
میتوانست
حمایت از یک
سازمان همدست
همه این
جنایات، از
حداقلی از
مبنای عقلی،
برخوردار
شود؟
http://www.mihan.net/96/mihan-96-17.htm
[13] در
اینجا بیان
خانم سرور علی
محمدی، اندکی
نارسا است. او
از اطلاعیه
های مربوط به "
طرفداران
بیانیه 16 آذر"
در دست مهرداد
پاکزاد، صحبت
میکند. اما در
این تاریخ ( فروردین
60)، هنوز چنین
انشعابی در
جریان اکثریت
شکل نگرفته است.
اساساً 16 آذر،
مربوط به 16 آذر
سال 60 میباشد.
احتمالاً
خانم سرور علی
محمدی از
پیوستن بعدی
مهرداد
پاکزاد به
جناح علی
کشتگر، که در
اوایل بعنوان"
طرفداران
بیانیه 16 آذر"
معروف شدند، این
نتیجه را گرفته
است. این حقیقت
دارد که آقای
پاکزاد، به
جناح
طرفداران بیانیه
16 آذر( بعدها:
سازمان
فداییان خلق
ایران) پیوست.
در این رابطه
همچنین به
توضیح بند 8 در
بالا مراجعه
شود.
[14] " یکی از
آنها..." در
اینجا اشاره
به گفته اشرف
دهقانی است که
اکثریتها،
مانع از فرار
سعید( از طریق
تراشیدن ریش)،
تحت عنوان "
چریک بازی"،
گشته بودند.
[15] خانم سرور
علی محمدی در
توصیه به اشرف
دهقانی برای
مراقبت خود از
خطر هیولا
شدن! اندکی کم لطفی
میکنند. بنا
بتجارب، آنها
که مبارزه با
هیولا را رد
کرده، آن را
به صفت " ضد
امپریالیسم و
سوسیالیسم"
مزین ساخته، با
یک رژیم
فاشیستی، حتی
ارتجاعی تر از
نوع کلاسیک
آن، دست به
همکاری زده، پرونده
ای سنگین از
تبهکاری، فضاحت
بیسابقه در
تاریخ سیاسی
قرن بیستم،
ولگد مال کردن
بدیهی ترین
ارزشهای انسانی
را، بر جای
گذاشتند.
برخورد بالا، بسیار
اشراف منشانه
و چیزی جز
تبرئه همدستان
یک رژیم ترور،
اضافه بر آن،
فخر فروشی برای
قربانیان آن و
نصیحت
روشنفکرانه
به آنان نیست؛
حتی وقتی
گوینده آن،
چنین قصدی از
بیان آن
ندارد. از
این گذشته،
خانم سرور علی
محمدی،
امروزه یک
سوسیال
دموکرات، حد
اقل بهتر بود
برای درس دادن
به اشرف
دهقانی، به
مارکس و انگلس
مراجعه میکرد
و نه به
فیلسوف
فاشیسم و
نژادپرستی،
نیچه!
- در
سراسر متن
بالا، علامت [ ] و اشارات
درون آن، از
سوی این وبلاگ
بکار رفته است.
اشارات درون
علامت فوق،
بعضاً ادامه
دستوری و
مفهومی کلمه
قبلی از اصل
متن، و برخی
نیز توضیحاتی
نظیر زیرنویس
را شامل
میگردند.
خواننده نکته
سنج، با اندکی
دقت و تغییر
لحن خواندن
مطلب، این
مشکل را حل
کرده، به
اینوسیله،
زحمت انتقال
توضیحاتی از
این نوع را به
زیر نویس، از
دوش نگارنده
این سطور برداشته
است!
- برخی
نارسایی های
چاپی کوچک در
متن، از سوی
وبلاگ رفع شده
است.
-
علائمی نظیر
کما ( ، )، نقطه و
یا ( ؛ )،
هر کجا که
ضروری تشخیص
داده شده بکار
رفته، یا
اندکی جابجا
شده اند. از آنجا
که باز چاپ
مقاله خانم
علی محمدی،
تنها هدف انتشار
یک سند را
دنبال نمیکند.
- در متن فوق،
همه جا کلمه
اکثریت، در
درون علامت "
"
قرار داده
شده است؛ از
آنجا که نباید
با اسم عام
اکثریت،
اشتباه گردد.
بدیهی است، در
صورت وجود نام
کامل این
جریان و یا
عنوان "
سازمان"، این
دیگر غیر
ضروری خواهد
گشت.
-------------------------------
در
بحث زیر تلاش
میشود، برخی
حدسیات بر
اساس مدارک
عینی، همچنین
متکی بر شرایط
سیاسی دوره
فوق، مطرح
گردد. این همچنین
تلاشی است،
برای بررسی
تاریخچه
سازمان
چریکهای
فدایی خلق
ایران- اقلیت
و نقش گرایشات
محفلی در آن،
که در نتیجه
اقدامات
تبهکارانه
آنها، چپ
انقلابی به
شرایط
پراکنده گی و
ضعف کنونی،
سوق داده شد.
نگارنده
این سطور تلاش
میکند برای
بحث پیرامون
مقاله خانم
سرور علی
محمدی، از
روشی تبعیت
کند که مانع
از پراکنده
گویی شده، به
موارد مشخص
طرح شده از
سوی سرور در
پاسخ به بحث
اشرف دهقانی،
اشاره گردد.
برای انجام
بحث اما، باید
به
واقعیتی
مستقل از ترتیب
مطرح شدن
مسائل در
مقاله نویسنده،
مراجعه کرد. شروع
بحث به روالی
است، که او در
روز برگزاری جشن،
از رسیدن به
خیابان محل
خانه سعید،
شروع به ارائه
آن میکند. در
لابلای نکاتی
که راوی در این
لحظات بازگو
میکند،
میتوان به
سایر نکات
مطرح شده در
آغاز، انتها
و یا
زیر نویسها
نیز اشاره و
یا برخورد
کرد.
شرایط
امنیتی خاص
پیش
از ورود به
جزئیات این
بررسی، باید
بر حقیقتی، بی
چون و چرا
تأکید کنیم.
ما با سه
موضوع بمثابه
عناصری بنوعی
مرتبط
در حادثه
بازداشت
سعید، سرو کار
داریم:
1- کمیته
مرکزی سازمان
چریکهای
فدایی خلق
ایران- اقلیت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
2- کمیته
مرکزی سازمان
اکثریت
3- واحد
اطلاعاتی
نخست وزیری
رژیم اسلامی [
دولت رجایی ]
دو
جریان بالا
یعنی کمیته
مرکزی دو
سازمان، از
محل سکونت
سعید، از
تعداد و هویت
ساکنین خانه
او، از روز
برگزاری جشن
ازدواج
و احتمالاً
از اسامی
مهمانان این
مراسم، مطلع
هستند. این
میزان
اطلاعات نباید
لزوماً در سطح
همه اعضای
کمیته مرکزی دو
سازمان، به
یکسان باشد.
اما در هر
بررسی، باید
این را بعنوان
یک واقعیت در
نظر گرفت.
عنصر
سوم، یعنی
واحد
اطلاعاتی
نخست وزیری اما،
نمی تواند به
میزان دو بخش
بالا دارای اطلاعاتی
از این مراسم
باشد. به
احتمال بسیار
زیاد، دارای
اطلاعات مهمی
نظیر آدرس محل
سکونت سعید و
نام مهمانان
این مراسم
نیست. این
نهاد اگر
دارای
اطلاعات کافی
در این زمینه
بود، میبایستی
حد اقل
بلافاصله پس
از تصویب نقشه
بازداشت ها و
تهاجم دسته
جمعی، دست به
این اقدام
میزد. این
بمعنی
اقداماتی،
حداقل از اواخر
زمستان سال 59
را شامل
میگردد.
مأمورین اطلاعاتی
رژیم، بدنبال
دستگیری
مسئولین اصلی
سازمان فدایی-
اقلیت بودند.
در اولین
مرحله روشن
است، چهره
هایی که بدلیل
موقعیت
اجتماعی،
قابل دسترس
بودند، در
معرض دستگیری
قرار داشتند.
از این رو
تلاش رژیم
برای جمع آوری
اطلاعات و بازداشت
سعید، نتیجه
منطقی
سیاستهای
رژیم اسلامی
در این شرایط
است.
سازمان
فدایی، پیش از
انشعاب و قبل
از همه از طریق
فرخ نگهدار و
مصطفی مدنی،
با دولت موقت
بازرگان، در
سطح سخنگوی
این دولت [
صادق
طباطبایی ]، روابطی
قانونی و رسمی
داشته است.
حدس اینکه
چنین رابطه ای
با دولت
رجایی، که از
دید جریان "
اکثریت "، یک
دولت مردمی و
ضد
امپریالیست
ارزیابی میشد
ادامه پیدا
کرده، حتی
تحکیم یافته،
به عقل زیادی
نیاز ندارد.
حال اگر
معاونت
اطلاعاتی
همین دولت،
خود مسئول
سازماندهی
شناسایی "
سران گروههای
متخاصم " گشته
است، در
اینصورت برای
این معاونت،
استفاده از
چنین رابطه ای
با جریان "
اکثریت " برای
کسب اطلاعات،
کاملاً قابل
انتظار است.
مگر اینکه "
برادر
تهرانی"، نه
یک فرد
اطلاعاتی و
معاون نخست
وزیر، بلکه
احمقی نظیر
برخی از اعضاء
سازمان فدایی-اقلیت،
در سال 64 در
کردستان تصور
شود! در اینجا
تنها یک مانع
وجود دارد و
آن اینکه ادعا
شود، چنین
خواستی از سوی
دولت رجایی از
جریان "
اکثریت " مطرح
گشته؛ اما این
سازمان آن را
رد کرده است.
اثبات این
میزان از تعهد
به مردم، برای
" اکثریت "،
اصلاً ساده
نیست؛ هر چند
لزوماً نباید
آن را فوراً
رد کرد. از آنجا
ک خود این
جریان 2 ماه
بعد از
بازداشت سعید،
داوطلبانه،
رسماً و از
طریق نشریه
آن، از اعضاء
سازمان خود
میخواهد،
فعالانه با
ارگانهای
اطلاعاتی و
سرکوب رژیم
برای نابودی
"گروههای
متخاصم مسلح "
همکاری کنند.
سازمان
اکثریت نمی
تواند در
فروردین ماه
سال 60، از خواست
رژیم برای
انتقال
اطلاعات
پیرامون مسئولین
سازمان
فدایی-اقلیت
طفره برود،
اما به یکباره
پس از 2 ماه،
خواب نما شده،
به شکل افراطی
به همکاری
اطلاعاتی با
رژیم اسلامی
روی آورد. عوامل
عینی متعددی،
مستقل از این
یا آن مدرک و
شاهد مشخص، بر
وجود سطحی از
همکاری اطلاعاتی
سازمان
اکثریت با
رژیم اسلامی،
در مقطع
بازداشت سعید
دلالت میکنند.
عوامل متعدد دیگری
از لو رفتن
لیست نام
مهمانان
مراسم عروسی،
از طریقی
آگاهانه،
حکایت میکنند.
از آنجا که "
اکثریتیهایی"
در سطح
کادرهای
مسئول این
جریان، با
سعید هم خانه
هستند، درز
کردن چنین
اطلاعاتی نزد
اعضاء کمیته
مرکزی "
اکثریت "، قبل
از همه برای
فردی نظیر فرخ
نگهدار [ بهر
حال مستقل از
هر قضاوتی
پیرامون این
سازمان ]، یک
احتمال واقعی
است.
خواننده
علاقمند به
موضوع، اگر
بحث " شرایط
امنیتی خاص" را
در اینجا،
ایجاد نوعی
پیشداوری
امنیتی علیه
جریان " اکثریت
" تلقی کند،
دچار اشتباه
خواهد شد. از
آنجا که نمی
توان موضوع
بازداشت یک
کادر شناخته
شده سازمان
فدایی – اقلیت
را در شرایط
فوق بررسی
کرد، بدون
آنکه پیشاپیش
بر وجود شرایط
امنیتی خاصی
حول این سازمان،
اشاره شود.
روشن است، این
میتواند به
ایجاد نوعی
پیشداوری در
دنبال کردن
بحث هم منجر
گردد. اما
توضیح ارائه
شده در اینجا،
باید خواننده را به
لزوم طرح آن و
نه به نیت
ایجاد یک
قضاوت فوری
پیرامون نقش
جریان خاصی در
بازداشت
سعید، آشنا
سازد. صرفنظر
از اینکه، هیچ
تلاشی برای
ایجاد
پیشداوری
منفی نسبت به "
اکثریت"،
نمیتواند به
میزان واقعیت
همدستی این
سازمان با
رژیم اسلامی،
بد بینی و
پیشداوری علیه آن
ایجاد کند.
نمی توان از
طرح این مسئله
ضروری در آغاز
بحث طفره رفت؛
صرفاً به این
دلیل که امکان
ایجاد یک
پیشداوری
علیه جریان معینی
وجود دارد.
همچنانکه
توضیح شرایط سیاسی
جامعه نیز که
پیش از بحث
مزبور طرح شده
است، در رابطه
با سیاستهای
رژیم اسلامی،
همین هدف را
دنبال میکند.
بر زمینه
روایت سرور
علی محمدی
تأکیدات و
توضیحات درون
[ ]، از
وبلاگ جمهوری
شورایی است.
سرور
علی محمدی، در توضیح
حادثه میگوید:
" کارهای مشترکی
که تا روز
عروسی میبایست
انجام شود، به
پایان رسیده
بود، و من
همواره به
سعید و قزل ( یار
تشکیلاتی
سعید) و برادر
همسرش میگفتم، این
مجلس با
سخنرانی چند
روز آینده
سعید [
احتمالاً
سخنرانی
سیاسی در یک
محل، سالن و ...] همخوانی
ندارد، و سعید
میگفت،
بزرگان گفتهاند:
" هر سخن
جایی، و هر نکته مکانی
دارد ".
"
... بنا
به قراری که
گذاشتیم، ما [ سرور
علی محمدی و
همراهان او ] زودتر
ازهمه [
مهمانان]، در
آنجا بودیم "
او
سپس اضافه
میکند:
"...
خیابان
بر خلاف
روزهای قبل، پر از
ماشین بود. [
توجه کنیم:
هنوز مهمانان
نیامده اند !] ما
ناراحت و
پریشان از
دیرکرد خود، ماشینمان
را در چند
متری خانه
پارک کردیم."
روشن
است که
ناراحتی او از
دیرکرد خود،
موردی ندارد.
از آنجا که
حقیقتاً،
مهمانان هنوز
نیامده اند؛
بویژه اینکه
خود او در
بالا تأکید
میکند که ما
بنا بقرار، "
زودتر از همه "،
در آنجا
بودیم. آنها
که پیش از سرور
و همراهان او
در خانه و
اطراف آن حاضر
بودند، خیل
پاسدارانی
بودند که با
اتوموبیلهای
احتمالاً
شخصی در اطراف
محل مستقر
شده، در حال
کنترل خانه
برای جلوگیری
از خروج افراد
مظنون، قبل از
همه، جلوگیری
از خروج سعید
هستند. از این
گذشته به این
موضوع توجه
کنیم که در
محاسبات
نیروی سرکوب،
این احتمال که
افراد مسلحی
از اعضای سازمان،
برای محافظت
از مراسم جشن
حضور داشته
باشند، نیز
وجود داشته
است. در غیر
اینصورت چه دلیلی
وجود داشت،
برای بازداشت
یک شاعر، آنهم
متهم به قاچاق
ارز و نه
قاچاق اسلحه،
اینهمه نیرو، در تمام
طول خیابان،
حتی خانه
همسایه،
مستقر گردند؟
سرور
در بخش بعدی
نوشته خود،
این موضوع را
صراحت
میبخشد؛ آنجا
که میگوید:
" ...به
چهره های نا
آشنا که
لبخندشان
زیاد صمیمی نبود،
برخوردیم. اطراف
خانه بوی
رفاقت نمیداد، و ما به
تصور این که
رفقای تشکیلاتی
سعید از دیدن
ما،
زیاد هم
خوشحال
نیستند، با
سلامی کوتاه
به درون خانه رفتیم. "
پس
مشکوک بودن
اوضاع پیش از
ورود همسر
سعید به خانه،
بازهم روشن تر
میشود. این "
چهره های نا
آشنا " با
لبخندهای غیر
صمیمانه،
همان " برادران
پاسدار"
هستند.
مهمانان یک
عروسی، آنهم
عروسی یک
شاعر، البته
که با وجود
آشنا نبودن
حتی، چهره
هایی صمیمانه
خواهند داشت؛
آنها به عروسی
یک شخصیت هنری
و شناخته شده
آمده اند، چرا
باید ماتم
بگیرند!
صرفنظر از
اینکه باید با
اطمینان گفت،
همه مهمانان
دعوت شده،
برای سعید و یا همسر
او، آشنا و
شناخته شده
بودند. درک
غریزی سرور از
اینکه " اطراف
خانه، بوی
رفاقت
نمیداد"، بازهم
تأکیدی بر
محاصره خانه
توسط
پاسداران است.
سرور با
اینحال، آنها
را از ناچاری
به خوش بینی
سیاسی! رفقای
تشکیلاتی
سعید قلمداد
کرده، با "
سلامی کوتاه "
به آنها [
پاسداران] به درون
خانه خود
میرود.
سرور
در توضیح لحظه
ورود خود به
خانه، از بصدا
در آوردن زنگ
درب خانه،
صحبتی نمی
کند. بلکه آنها
" با سلامی
کوتاه " به
افرادی در
کنار درب خانه،
که " لبخندشان
زیاد صمیمانه
نبود"،
بلافاصله به
داخل خانه
میروند؛ پس
درب خانه باز
بوده است. در
حالیکه بنا به
روایت قزل که
بمحض ورود
برای او شرح
میدهد، قزل در
حوالی ظهر [
فرض کنیم حدود
ساعت 30،11]
پس از بازکردن
درب و اطلاع
از حضور
پاسداران
برای بازداشت
سعید،
درب خانه را
به روی آنها
بسته است. این
چه کسی است که
دوباره درب
خانه را برای
پاسداران،
باز کرده
است؟ و
بویژه، چرا
درب خانه باز
مانده، مهم تر
از آن،
پاسداران در
کنار آن ایستاده
اند. در اینجا
ادعای خواهر
فرد
مظنون که
برادرم گفت "
درها را باز
کنید، تا
برادران
پاسدار ما،
داخل خانه
شوند"، راه
پاسخ به سوال
طرح شده را
اندکی هموار
میکند. این
همان موردی
است که در
توضیح بند 4 در
زیر نویس
مقاله سرور،
از قول خواهر
فرد "
اکثریتی"
مظنون آمده
است. در واقع
فرد
"اکثریتی"،
بنا به ادعای
خواهرش، از
دیگران
خواسته است،
در را باز
کنند که پاسداران،
داخل شوند. این
باید به بازکردن
درب خانه پس
از بستن آن از
سوی قزل مربوط
باشد. اگر قزل
درب خانه را
باز گذاشته و
پاسداران داخل
خانه
میبودند،
دیگر چه نیازی
به طرح چنین ادعایی
از طرف خواهر
او پیدا
میشود؛
صرفنظر از
اینکه هم سعید
و هم قزل، بر
بستن درب خانه
توسل قزل در
اولین تلاش
پاسداران،
اشاره
میکنند؛
بویژه اینکه
در لحظه ورود
سرور هنوز حضور
پاسداران در
داخل خانه
مشهود نیست؛
درغیر
اینصورت باید
بنوعی به همین
موضوع هم از
سوی سعید و
قزل، اشاره
میشد. در
حالیکه، آنها
پس از صحبت
پیرامون
رویداد فوق،
به این نتیجه
میرسند: " فکر
کردیم که
حتماً چیز مهمی
نبود".
سرور در
آغاز، تنها به
صحبت سعید و
قزل و موضوع
زنگ درب خانه
توسط
پاسداران، در
حدود ظهر
اشاره میکند.
پس از ورود
به
خانه، سرور
بلافاصله از طریق
سعید و قزل،
از آمدن 2
پاسدار با یک
اتوموبیل در
حوالی ظهر،
مطلع میشود.
پاسداران
خواهان
انتقال سعید
به کمیته، به
اتهام قاچاق
ارز " یا چیزی
شبیه این"
بودند.
باید پس از
بستن درب خانه
توسط قزل،
یکبار دیگر
پاسداران زنگ
درب خانه را
به صدا در
آورده باشند؛
حال پس از
رفتن به مرکز
خود، و یا
اندکی کنار
کشیدن از درب
خانه و یا برقراری
یک تماس بی
سیمی با مرکز
خود. در این
نوبت زنگ دوم،
فرد "
اکثریتی" از
دیگران خواسته
است، درب خانه
را باز کنند،
تا " برادران
پاسدار ما "
وارد خانه
شوند. بویژه
اینکه هنوز
مهمانان
نیامده اند و
نمی توان ادعا
کرد، که زنگ
خانه مرتباً
به صدا در
آمده و درب خانه
باز و بسته
میشد. پس از باز
شدن درب خانه،
بعد از زنگ
دوم توسط
پاسداران،
دیگر موضوع حل
میشود؛
به این ترتیب
که پاسداران
وارد حیاط شده،
حتی در
زیر زمین
خانه، مستقر
میشوند. پیش
از آن هم که
بنا به اعلام
سرور، حتی در
خانه همسایه "
اتراق" کرده
بودند. ما
میتوانیم در
بازسازی
شرایط این
رویداد، لحظه ورود
سرور به خانه
را حدود 30،12 تا
13،00 فرض کنیم.
بویژه اینکه،
او زمان رسیدن
خود به خانه
را، لحظه ای
توصیف میکند که " آفتاب
فروردین ماه،
گرمایش را
بروی شهر
پاشیده بود."
سرور
در زیر نویس
مقاله خود، به
وجود بازار
داغ شایعات در
رابطه با
چگونگی
بازداشت سعید
اشاره میکند.
از فحوای کلام
او و همچنین
نظر خواهر فرد
مظنون
"اکثریتی"،
میتوان حدس زد
که همه شایعات
به نقش
احتمالی
سازمان
اکثریت در
بازداشت سعید،
بر میگردد.
سرور در بند 4
از زیر نویس
مقاله خود،
ذکر میکند:
" به علت قطع
ارتباط من با
این فرد [
اکثریتی
مظنون به لو
دادن سعید]، از ذکر
نامش خودداری
میکنم. ولی
لازم است
بگویم، در آن روزها
که بازار
اتهام رواج
داشت، حتا
خواهر او[ فرد
بالا] هم مدعی
بود که : داداش
ددی قاپی لاری
آچین ، قویون
پاسدار
قارداش
لاریمیز گلسینلر
ایچری یه. (
برادرم گفت، درها
را باز کنید و
بگذارید،
برادران
پاسدار ما
داخل شوند.)"
سرور
اما توضیح نمی
دهد که چرا
خواهر فرد
مظنون، چنین
اتهام سنگینی
را به برادر
خود وارد میاورد؟
آیا میتوان
ادعا کرد که
خواهر او چنین
دروغی را در
مورد برادر
خود، رواج
میدهد؟ با هیچ
منطقی نمی
توان آن را
باور کرد.
خواهر او،
نباید دختر
کوچکی باشد که
صرفاً محض تمسخر
و متلک پرانی
به برادر خود،
چنین جمله ای
را بر زبان
آورده باشد.
از آنجا که
کلمه " مدعی بود
"، که سرور در
مورد او بکار
میبرد، به یک
فرد بزرگسال و
کم و بیش آگاه
به مسائل
اشاره دارد. سرور
همچنین این
ادعای خواهر
فرد مزبور را
طرح میکند؛
اما صریحاً آن
را رد نکرده، او
را متهم به
دروغ گویی
نمیکند.
نگارنده این سطور
از این رو،
وجود چنین
موردی را،
یعنی خواست
فرد "
اکثریتی"
مظنون برای
بازکردن درب
خانه جهت
ورود "برادران
پاسدار" او
را، بعنوان یک
فاکت موثق بحساب
آورده، آن را
نشان دهنده
اطلاع
پیشاپیش فرد "اکثریتی"
از رسیدن
پاسداران
ارزیابی
مینماید. این
نظیر آن است
که یک مهمان
به محلی دعوت
شده و میزبان
منتظر او
نشسته، در
موعد معینی، صدای
زنگ درب خانه
را بطور
اتوماتیک به
آمدن همین
مهمان نسبت
میدهد.
میتوانیم با
اندکی اغماض و
رفع اتهام از
احتمال اطلاع
پیشاپیش فرد
مزبور، یک ظن
دیگر را نیز
مطرح کنیم، و
آن اینکه: فرد
اکثریتی از
موضوع بصدا در
آمدن زنگ توسط
2 پاسدار برای
انتقال سعید
مطلع شده،
بستن درب توسط
قزل را اما رد
کرده است.
وقتی که درب
خانه برای
دومین بار به
صدا درآمده
است، از
دیگران خواسته
که درب خانه
را باز کنند.
احتمالاٌ
برای او،
بدبینی به
پاسداران
ضرورتی نداشته
و
برخورد قزل
را نوعی بی
ادبی و یا "
چریک بازی"
بحساب آورده
است. در
اینصورت او
متهم به
همکاری
پیشاپیش برای
بازداشت سعید
نخواهد شد،
اما
بدلایل سیاسی،
ورود
پاسداران به
خانه را خالی
از اشکال
دیده، حتی
الزام سعید به
اطاعت از حکم
پاسداران را
بعنوان یک
اقدام ضروری و
قانونی،
توصیه کرده
است.
سرور
پیش از این
نیز در همین
مقاله، بر
ممانعت فرد
مظنون " اکثریتی
"، از تغییر
چهره و فرار
سعید اشاره
میکند. اشاره
او در این
زمینه البته
مبهم است، اما
نظر اشرف
دراین زمینه
را رد نمیکند.
بنابراین به
اعلام خواهر
فرد مزبور، او
پاسداران را
به درون خانه،
راه داده است.
از سوی دیگر
خود او مانع
از فرار سعید
شده است. در هر
دو مورد، بیان
سرور، رد چنین
احتمالاتی
نیست. بلکه
بطور سرسری،
اهمیت آنها را
در کل موضوع
تنزل داده، از
کنار آنها
میگذرد. فرد "
اکثریتی"
چطور میتواند
خواهان
بازکردن درب و
ورود برادران
پاسدار خود
شود؟ مگر خانه
فوق خانه یک
عضو کم و بیش
مخفی یک
سازمان
انقلابی و
مخالف رژیم
نیست!؟ بجز
اینکه اقدام
او، با نوعی
محاسبات توأم
است؟
توضیحات
بعدی سرور از درون
خانه، از سویی
روشنگر، از
طرف دیگر، با
تناقضاتی
همراه است. در
اینجا، سرور
از لحظه ای
صحبت میکند که
او در داخل
خانه است؛ دقایقی
پس از آنکه
سعید و قزل،
موضوع آمدن دو
پاسدار در
حوالی ظهر را
برای او بازگو
کرده اند. در
عین حال او میگوید
" فکر کردیم که
حتماً چیز
مهمی نبود". در
اینجا باید با
اطمینان،
ضمیر " ما " را
به هر سه،
یعنی سرور،
قزل و سعید،
نسبت داد.
یعنی هر سه
نفر، موضوع را
غیر مهم و تمام
شده، تلقی
میکنند. اما
آمدن افراد
مسلح ادامه
مییابد.
البته سرور آن
را با تعجب،
بیان میکند.
درحالیکه خود
در توصیف لحظه
ورود به
خیابان،
افرادی با
مشخصات فوق را
در کنار درب
خانه دیده
است. سرور
اضافه میکند،
" ما فکر
کردیم، این
نا آشنایان...
یاران
تشکیلاتی
سعید هستند... " و در
ادامه برای رد
نظراشرف،
تأکید میکند
که " قبل از
مهمانان،
پاسداران در
حیاط و زیر
زمین و حتا
خانه همسایه،
اتراق کرده
بودند." آیا
سعید، قزل و
احتمالاً
رفقای دیگری
از تشکیلات
سازمان فدایی-
اقلیت هم، پس
از ادامه حضور
افراد مسلح،
نظیر سرور فکر
میکردند؟
یعنی اینکه
فکر کردیم، "آنها
رفقای
تشکیلاتی
سعید هستند "؟ " ما " در
اینجا اما
روشن نمیکند،
آنها دقیقاً
چه کسانی
هستند؟ آیا
اگر قرار بود،
افراد مسلحی
از سازمان فدایی
در مراسم حضور
داشته باشند،
سعید و قزل
پیشاپیش از آن
مطلع نمی
بودند؟ بدون
هیچ تردیدی
سعید و قزل،
در جریان یک
چنین تصمیم
تشکیلات،
قرار
میگرفتند.
صرفنظر از
اینکه یک فرد
کمونیست و
مبارز در آن
شرایط، بویژه
از سازمان
فدایی، نمی
بایستی در
تشخیص یک فرد
مسلح و اینکه
او یک رفیق
تشکیلاتی است
و یا یک
پاسدار، دچار
مشکل بزرگی
شود. اساساً
نه فقط نگاه،
قیافه، حالات
و رفتار، بلکه
نحوه برخورد
به سلاح همراه
خود، تشخیص
این تفاوت را بسیار
ساده میسازد.
بر فرض که
افراد مسلحی
از سوی سازمان
فدایی در
خیابان و حیاط خانه
حضور داشتند،
چرا " چندان تلاشی
هم در پنهان
کردن اسلحهشان" نداشتند؟
از این رو
اعلام اینکه " ما
"، پاسداران
را با رفقای
تشکیلاتی
سعید اشتباه
گرفتیم،
نمیتواند
شامل سعید،
قزل و رفقای احتمالی
از سازمان در
مراسم باشد.
احتمالاً
بخشی از افراد
حاضر از جمله
سرور در نگاه
اول چنین
تصوری کسب
کرده اند. از
این گذشته،
سرور به این
اشاره میکند
که " هر ساعت
که به تعداد
مهمانان
اضافه میشد،
اضطراب در چشم
بیگانگان [
پاسداراران]
نمایانتر
بود." به اینترتیب،
بعد از مدتی
برای او و دیگران
روشن شده است
که آنها
پاسدار هستند
و او همین را
هم، به مهرداد
اطلاع میدهد.
در اینجا اما
اشاره به این
تناقض در
توصیف حوزه
شمول " ما"، و
مستثنی ساختن
سعید و قزل از
حاملین این تصور،
این سوال را
مطرح میسازد،
پس سعید و قزل
ودیگران چه
تصوری از
موضوع حضور
افراد مسلح در
حیاط و
زیر زمین و ...
داشته، دست به
چه اقداماتی
زدند؟ با توجه
به اینکه خود
آنها، در حدود
ساعات ظهر با
بستن درب خانه
به روی
پاسداران، از
حضور آنها در
محل مطلع شده
بودند. ما در
بازسازی
رویداد، باید
فرض را بر این
قرار دهیم که
پس از رد کردن
پاسداران و
سپس باز شدن
دوباره درب به
روی آنها [ از
سوی هر کسی]،
برای سعید و
قزل روشن
میشود که خانه
در محاصره
است، و افراد
مسلح هم،
پاسدار هستند.
از این طریق
میتوان
مشغولیت فکری
آنها را در
این
لحظه،
چگونگی حل این
مشکل، و یا
چگونگی فرار
سعید، فرض
کرد. بنابراین
برخلاف تصور
سرور که موضوع
تلاش برای
فرار سعید را
کم اهمیت ساخته،
و زمان طرح
شدن آن
را دیر شده
ارزیابی کرده
است، این
موضوع در آن
لحظه برای
سعید،
احتمالاً قزل
و رفقای
تشکیلات،
کاملاً اهمیت
داشته است. این اما
نظر سرور را در
این رابطه
تأیید نمی
کند؛ از آنجا
که میگوید، " ... چرا که
پس از آن، پاسدارها
حتا یک لحظه هم، چشم از
سعید
برنداشتند..." باید
پیش از آمدن
پاسداران به
درون اتاق و
به میان جمع،
سعید دست به
اولین تلاش
برای فرار زده
باشد. از آنجا
که او پس از
حضور وسیع
پاسداران در
حیاط خانه، بر
خلاف سرور و
مهرداد، کاملاً
مطمئن بوده که
آنها رفقای
تشکیلات نیستند.
حال اگر تلاش
سعید برای
تغییر چهره و
فرار به لحظات
قبل از این
مربوط گردد، در
اینصورت
امکان مخالفت
فرد
"اکثریتی"
با فرار او،
به یک احتمال
واقعی نزدیک
میشود. به این
موضوع باید
اضافه کرد که
فرد " اکثریتی"
همچنین،
میتوانست به
همدستی برای
فراری دادن
سعید متهم
گردد. ممانعت
از ایجاد چنین
مشکلی برای
خود، احتمالاً
میتواند یک
انگیزه واقعی
در جلوگیری او
از فرار سعید،
محسوب شود.
"...هر
ساعت که به
تعداد مهمانها
افزوده میشد،
اضطراب در چشم
بیگانگان نمایانتر بود."
در
اینجا سرور به
یک واقعیت
اشاره میکند.
پاسداران قبل
از مهمانان
آمده اند، تا
بدون درگیری و
آرام، سعید را
بهمراه خود ببرند.
اما موفق به
انجام آن
نشده، ضمن
اشغال کامل خانه،
هر لحظه شاهد
افزایش
مهمانان
هستند. آنها
نمی دانند،
آیا در این
حالت قادر به
انجام ساده و
بدون درگیری
مأموریت خود
خواهند شد؟
آنها همچنین
مطلع نیستند،
آیا با آمدن
مهمانان
جدیدی، افراد
مسلحی نیز به
جمع اضافه
شده، از این
طریق امکان
درگیری
مسلحانه برای
آنها
را بدنبال
خواهد آورد؟
در حالیکه
قرار نیست،
برای دستگیری
یک شاعر به
علت یک اتهام
ساده، کار به
درگیری
مسلحانه بکشد.
بوِیژه اینکه
نقشه
رژیم اسلامی
برای
بازداشت " سران "
گروهها، پیش
از صدور مهلت 15
روزه دادستانی،
نباید بیموقع
علنی گردد. از
این رو، سعید
نه به اتهام
فعالیت سیاسی
ضد رژیمی،
بلکه باید به
اتهامی گمراه
کننده،
بازداشت شود.
سرور
پس از اطمینان
از مشکوک بودن
اوضاع، تلاش
میکند از
وضعیت سر در
آورد. در این
رابطه او
مینویسد:
" به
بهانه [
همراه بردن] دخترم
بیرون رفتم،
مهرداد ( پاکزاد ) را
دیدم که خودش
را به ما
رساند و می
خواست بداند، < چرا
رفقای
تشکیلاتی
سعید، مسلح
هستند >. دخترم
را به آغوشش دادم
و در حالی که
می گریستم، گفتم: " این ها
پاسدار هستند." و
مهرداد با
همان لحن شوخ اش
پرسید: " اینها
پاسدار عروس
هستند، یا پاسدار ؟؟؟؟ "
روشن
نیست منظور
سرور از "
بیرون رفتن "،
کجاست؟ فرض
کنیم، او از
اتاق پذیرایی
و جشن، به حیاط و یا به
خیابان میرود.
در هر حالت
شرایط طوری
است، که او
نیاز به یک
بهانه، برای
خروج از محل
خود دارد.
یعنی افراد مسلح
چنان در همه
جای خانه حضور
دارند، که
بدون اجازه و
یا تعقیب
آنها، نمی
توان جایی
رفت. در حالیکه
مهرداد در این
لحظه، هنوز
تصور میکند،
چرا " رفقای
تشکیلاتی
سعید، مسلح
هستند"!؟،
برای سرور اما
شکی باقی
نمانده که "
اینها پاسدار
هستند". سرور
در نقل قول از
گفته خود در
آن لحظه،
البته که
امانت کلام را
رعایت کرده
است. اما او در
این لحظه فردی
است 20 ساله و یا
حتی جوان تر.
اگر او با
تجربه سیاسی-
تشکیلاتی و
زندگی خود در
این سن،
قادر به
تشخیص این
حقیقت
میگردد، پس
سعید و قزل و یا
سایر رفقای
احتمالی
سازمان در
جشن، باید
بمراتب پیش از
او به حساسیت
شرایط پی برده
باشند. بوِیژه
خوش باوری
مهرداد روشن
میکند، "
اکثریتی"
بودن، نه فقط به لحاظ
سیاسی راست
بودن، بلکه
ممانعت
آگاهانه از
ایجاد تصورات
بدبینانه به
احتمال بروز
خطر از ناحیه
رژیم را هم،
معنا میداد.
این نقطه ضعف
در رفقای "
اقلیت "
نمیتوانست
وجود داشته
باشد؛ حداقل
به این شدت
نمی توان ادعا
کرد. این بخش
از توضیح
سرور، بازهم
این احتمال را
محکم میسازد
که سعید
مدتها پیش از
سرور و
دیگران، از
وجود خطر
مطمئن شده،
بطریق اولی،
راه حل فرار
از خانه
برای او،
مطرح شده است.
حضور
پاسداران پیش
از آمدن
مهمانان، خود
دلیلی است بر
اینکه، این یک
اقدام
سازمانیافته
و آگاهانه
بوده است.
مأمورین رژیم
بسختی و با صرف
انرژی و وقت
به آدرس سعید
دست یافته
بودند و حاضر
نبودند، با
انجام یک سهل
انگاری کوچک،
این فرصت طلایی
را از دست
بدهند. طبق
اعلام برادر
سرور [ رفیق
جانباخته،
قزل] به او، که
خود خیلی زود
به خانه آمده،
حدود ظهر 2 نفر
پاسدار برای
به همراه بردن
سعید، مراجعه
میکنند. پس در
اصل، قرار بر
بازداشت
سعید، پیش از
آمدن مهمانان
و آغاز جشن
عروسی بوده
است. در این
لحظ، سعید و
قزل در خانه
بوده، از وجود
لیستی در دست
پاسداران،
هنوز خبری
نیست. با امتناع
سعید از طریق
پاسخ رد قزل
به پاسداران،
شرایط تغییر
میکند. طوری
که بتدریج بر
تعداد پاسداران،
مرتباً اضافه
میشود.
بگفته سرور، پیش از
آمدن
مهمانان،
پاسداران در
حیاط خانه، در
زیرزمین، حتی
در خانه یکی
از همسایگان
مستقر شده
اند.
"
به
سراغ مهرداد
رفتم و گفتم، او و
همه کسانی که
نامشان جزء لیست
است، سعی
کنند جشن را
ترک کنند. ولی
مهرداد گفت که < دیر
شده، حالا اگر
کسی مهمانی
را ترک کند، شک میکنند. >"
از
این لحظه به
بعد ظاهراً
موضوع برای
همه علنی
میشود. مهرداد
از لیستی در
دست پاسداران
صحبت میکند.
اقدامات
شتابزده برای
پنهان کردن نشریات
همراه او صورت
میگیرد.
پاسداران
اعلام میکنند،
که تا آخر
مراسم مزاحم
نمیشوند.
حتی
جمع حاضر،
پیشنهادی
مبنی بر حرکت
همگانی به
همراه
پاسداران
ارائه میدهد.
اما گویا خود
سعید و
فرمانده
پاسداران با آن
مخالفت
میکنند. سعید
هر پیشنهادی
را که متضمن
خطری برای
دیگران
میبود، رد
میکند. پاسداران
میپذیرند،
همسر سعید، او
را همراهی
کند. سپس آنها از سعید
خواسته اند، جمع
را به حفظ
آرامش دعوت
کند، از آنجا
که: " او زود بر
میگردد". لحظه
انتقال سعید،
کار به همهمه و شلیک
تیرهوایی
کشیده شده
است، که
دقیقاً علت آن
روشن نیست. در
توضیحات همسر
سعید، از
فاصله حرکت
مشترک او با
سعید تا
کمیته، چیزی
گفته نمی شود.
همچنین او
اشاره میکند،
که سعید دو
بار با مادرش
ملاقات داشته
است؛ اما
توضیح نمی دهد،
چرا امکان
ملاقات سعید
با او ایجاد
نشد؟
تناقضاتی در
پاسخ سرور علی
محمدی به اشرف
دهقانی و در
روایت خود او
سرور
در رد ادعای
اشرف دهقانی
میگوید "
عروسی لو
نرفته بود"، و
گویا سعید
خودش تاریخ
عروسی را همه جا
علنی کرده
است. اما
سرور، خود ضمن
توضیح ماوقع،
از این صحبت
میکند که بنا
بگفته مهرداد
پاکزاد،
پاسداران
لیستی در دست
داشته اند، که
اسم مهرداد هم
در آن لیست
قرار داشته
است. بنابراین
موضوع فقط
تاریخ عروسی
نیست که بنا به
حدس همسرش،
ممکن است از
طریق خود سعید
پخش شده باشد.
مطئمناً سعید
در هیچ کجا،
از جمله نزد
ساعت فروش
ادعایی، لیست
مهمانان خود
را برای جشن
عروسی،
توزیع نکرده
است. دادستانی
مرکز، بعنوان
صادر کننده
مستقیم حکم
بازداشت
سعید، چگونه
به لیست
مهمانان
مراسم عروسی،
دسترسی پیدا
کرده است؟
ممکن است ادعا
شود، پیش از
این و بطریقی،
اسامی ساکنان
خانه بجز سعید
هم، برای
مأمورین رژیم
روشن بوده
است. اما مهرداد
پاکزاد که خود
از وجود این
لیست صحبت میکند،
ساکن همان
خانه نیست.
مطمئناً
اسامی دیگری
بجز او هم در
این لیست قرار
داشتند، که
ساکن خانه
سعید نبوده
اند؛ از
جمله فرد "
اکثریتی"، که
متهم به لو
دادن سعید
است. اما مورد
مهرداد، یک
مورد تأیید
شده از سوی سرور
است. مهرداد،
نشریاتی
بهمراه داشته
که در لحظه
احساس خطر،
برای پنهان
ساختن آنها از
سرور، کمک
میخواهد. اگر
او ساکن همین
خانه بود، همراه
داشتن این
نشریات غیر
ضروری میبود.
او میتوانست
بعنوان یکی از
ساکنین( فرضی)
خانه، این
نشریات را در
جایی پنهان
کرده باشد. از
این گذشته از
فحوای کلام
سرور که میگوید
" مهرداد، دست
خالی به جایی
نمی رفت" نیز مشهود
است، که او
ساکن خانه
سعید نیست؛
بلکه به آنجا
آمده است. از
این طریق روشن
میشود که فردی
از همان خانه،
بنوعی لیست
مهمانان را به
بیرون
منتقل کرده
است. او نباید
مستقیماً این
لیست را در
اختیار دادستانی
قرار داده
باشد. اما این
احتمال، که لیست
مهمانان از
طریق او به
دست افراد
واسطه رسیده
است، یک
احتمال جدی
است. از این پس
دیگر انتقال
آن به
دادستانی
چندان مشکل
نیست. به این
موضوع باید
اضافه کرد، که
خانه سعید،
محل زندگی
افرادی با
موقعیتهای
مشابه
تشکیلاتی،
تجارب مشابه
کار سیاسی،
کاراکتر و
روحیات کم و
بیش هم سطح در
دو سازمان " اقلیت"
و " اکثریت"
است. تفاوت
چشمگیر در این
زمینه ها،
زندگی
مشترک افراد
سیاسی
در یک خانه
را غیر ممکن
میسازد. از
این رو حدس
اینکه
"اکثریتیهای"
ساکن خانه
سعید، در
موقعیتهای
نزدیک به
کمیته مرکزی
سازمان خود و
یا در رابطه
با چنین
افرادی
بودند، دور از
انتطار نیست.
برای نمونه،
مهرداد
پاکزاد در این
تاریخ یک کادر
اکثریتی و یکی
از مهمانان،
پس از انشعاب
جناح کشتگر از
جناح فرخ
نگهدار در آذر
60، بعنوان عضو
مشاور کمیته
مرکزی جریان
انشعابی،
تعیین میگردد.
همچنانکه
در بالا آمد،
اشرف دهقانی
در بحث خود
این ادعا را
مطرح میکند که
" عروسی از
طریقی لو رفته
بود". اما سرور
بجای پرداختن
دقیق به جوهر
بحث اشرف، به
ابتکار خود،
بحث را به
موضوع پخش خبر
عروسی توسط
خود سعید وصل
میکند! اشرف
در این بخش
ادعا میکند که
سعید شروع به
تغییر چهره و اقدام
به فرار از
طریق پنجره
مینماید. اما
یکی از " اکثریتیها
"( همان فرد
مظنون)، این
اقدام را به "
چریک بازی"
منتسب ساخته،
سعید را از
توسل به فرار
منع میکند.
این استدلال
اشرف ظاهراً
به جمله اول
او که
"عروسی از طریقی
لو رفته بود"،
مربوط نیست؛
بلکه او
ممانعت از فرار
سعید توسط فرد
اکثریتی را
بنوعی به یک
فرمان بیرونی
به عناصر
همفکر خود آن
فرد، منتسب میکند؛
حداقل باید
اینطور تفسیر
شود. از این
طریق،
جلوگیری از
فرار سعید،
بطور غیر
مستقیم به
موضوع لورفتن
روز برگزاری جشن
عروسی ربط
پیدا میکند؛
به این معنا،
که لو دهنده
این موعد، در
عین حال در
نزد مأمورین
رژیم متعهد
شده است که
مانع از فرار
سعید، در صورت
اطلاع او از
حضور مأمورین
در خانه او گردد؛
اگر هم
مستقیماً
متعهد نشده، اما
خود را موظف
به انجام آن
میداند. اما
سرور به این
محتوای بحث
اشرف نمی
پردازد. او
اعلام میکند،
فرار سعید
عملی نبوده،
از آنجا که
پاسداران حتی
یک لحظه هم،
چشم از او بر
نداشتند. به این
ترتیب بحث او در
این بخش، به
این احتمال
یعنی احتمال
لو رفتن تاریخ
برگزاری
عروسی، از
طریق فردی از
همان خانه نمی
پردازد. اعلام
اینکه خود
سعید موضوع را
به بیرون داده
است، باز هم
توضیح مناسبی
نیست؛ بدلیل
وجود لیستی از
مهمانان غیر
ساکن در خانه،
که توضیح آن
در بالا گذشت.
مهرداد
پاکزاد به
وجود لیستی در
دست فرمانده
نیروهای
مسئول
بازداشت سعید و
همچنین نام
خود او در این
لیست، اشاره
میکند.
چنین لیستی،
بدون هیچ
تریدی، وجود
داشته است.
اعلام آن از
سوی سرور و
تلاش مهرداد برای
پنهان ساختن
نشریات همراه
خود، این حقیقت
را کاملاً
اثبات میکنند.
چرا چنین
لیستی وجود
داشته است؟
آیا قرار بر
بازداشت همه
افراد موجود
در این لیست
بوده است. خیر! از آنجا که
فقط سعید
بازداشت شده
است. میتوان
حدس زد که
اسامی دیگر،
عمدتاً به
اسامی "
اکثریتیها "،
و یا نوعی
تهدید جمع، چه
بسا برای
گمراه کردن
دیگران از هدف
اصلی، مربوط
بوده است. حداقل
این در مورد
مهرداد، روشن
است. پس
در این لیست،
اسامی
اکثریتیهای
مهمان هم وجود
دارد، اما آنها
بازداشت نمی
شوند. سرور
هیچ اشاره ای
به اینکه
پاسداران
شروع به
بازجویی
کرده، یا از
افراد کارت
شناسایی برای
یافتن عناصر
موجود در لیست
خود طلب نموده
اند، نمیکند. پس
پاسداران
بطور جدی
بدنبال سایر
افرادی که نامشان
در لیست قرار
دارد،
نمیگردند. اما
آنها به
اینوسیله به
جمع تفهیم
میکنند، اگر
دست به مقاومت
بزنند، هر کس
دیگری هم که
اندکی سیاسی و
فعال است،
بازداشت
میشود؛ این
احتمال اول در
این زمینه.
وجود اسامی
دیگری در لیست،
آنهم "
اکثریتی"،
میتواند نوعی
تلاش، برای ایز
گم کردن محسوب
میشود. خود
پاسداران و یا
فرد رابط
آنها( اطلاع
رسان مستقیم و
یا غیر مستقیم)،
با وارد ساختن
نام اعضایی از
این سازمان در
این لیست، خود
را از تیر رس
همکاری
اطلاعاتی با
رژیم، مبرا
میساختند؛
این احتمال
دوم. کدام فرد،
حقیقتاً
لیستی از
اسامی دوستان
نزدیک، آنهم سیاسی
خود را، برای
بازداشت شدن
در اختیار پلیس،
قرار میدهد؟
قرار دادن نام
" اکثریتیها " در
لیست افراد
بازداشتی،
تنها میتواند
از ابتکار و
محاسبات
مأمورین
اطلاعاتی
رژیم ناشی شود.
اما آنها
زمانی قادر به
انجام چنین
ابتکاری
میبودند، که
لیست کامل اسامی
مهمانان
مراسم عروسی
سعید و سرور
را در دست
میداشتند. در
این صورت برای
تضمین اینکه
قادر به
بازداشت او در
یک جمع و عدم
ایجاد سوء ظن در
درون آن جمع
علیه افراد
خاصی گردند،
به ابتکاری از
نوع بالا،
یعنی تهیه
لیستی از نام
افراد دیگری
هم، نیاز پیدا
میکردند. این
لیست نه بطور
واقعی و نه
سهواً، نمی
توانست از سوی
سازمانی که
سعید عضو آن
بود، لو رفته
باشد؛ این
احتمال در
کمترین حدی
هم، نمیتواند
بحساب آورده
شود.
همان
منبعی که روز
مراسم ازدواج
سعید را لو
میدهد، در عین
حال حامل
اطلاعاتی از
آدرس محل
سکونت و لیست
کاملی از مهمانان
بیرونی عروسی
نیز هست. به
احتمال زیاد
در این لیست،
نه نام سایر
ساکنین خانه،
بلکه لیست
اسامی
میهمانان
موجود، قرار
داشته است.
وجود روابط
عاطفی میان
ساکنان خانه و
غیر ضروری
بودن بازداشت
آنها، فی المثل
اعضاء ساده
تشکیلات برای
رژیم در این
مقطع،
احتمالاً
منبع اطلاعات
را از ردیف
کردن نام آنها
در لیست خود،
منصرف ساخته
است. همچنین
فراموش نشود،
اگر قرار بر
بازداشت همه
عناصر سیاسی
فعال در این
مراسم میبود،
اولین فرد
برای بازداشت،
رفیق قزل
برادر سرور
میبود. یک
چنین اقدامی
اما برای سرور
فشار روحی
خارج از توان
به او را موجب
میگشت. از
آنجا که در
روز عروسی او،
همسر و برادرش
بازداشت
میشدند.
میتوان حدس
زد، اطلاع
دهنده دلیلی
برای ایجاد
اینهمه مشکل
برای سرور علی
محمدی( در این
مقطع یک
" اکثریتی")
نمی دیده است.
مسئولیت
کمیته مرکزی
سازمان
چریکهای
فدایی خلق
ایران- اقلیت
سعید
سلطانپور نه
فقط یک مبارز
پرسابقه و کادر
کمونیست،
بلکه یک شخصیت
فرهنگی-
اجتماعی، با
روابط
توده ای
گسترده در
جامعه بود. برای
سعید، بدلیل
موقعیت
اجتماعی خاص
او، عکس العمل
سریع در برابر
تشدید شرایط
ترور، امکانپذیر
نبود. یک
هنرمند با
چنین روابط
طبیعی در محیط
اطراف خود،
قادر به گسستن
یکباره از
شرایط زندگی
علنی، و واکنش
سریع به یک
چرخش سیاسی
بزرگ در جامعه
نیست. این
وظیفه کمیته
مرکزی سازمان بود، که
او را از
برگزاری
مراسم نیمه علنی
ازدواج، به
هرترتیب ممکن
منع میکرد. کمیته
مرکزی
سازمان، تحت
هیچ شرایطی،
نباید با
برگزاری این
مراسم موافقت
میکرد؛ حتی
اگر بکارگیری
تدابیر
تشکیلاتی
خاصی، ضروری
میگشت. اما
مسئولین
سازمان نه فقط
دست به چنین
تلاشی
نمیزنند،
بلکه حتی
تعدادی از
نزدیکان به سازمان
نیز در این
مراسم حضور
داشتند؛
حداقل شرکت
یکی از اعضاء
سازمان در این
جشن کما بیش
علنی، رفیق
ابوالفضل قزل
ایاق [ برادر
همسر سعید ]،
اعلام گردیده
است.
در
تمام دوران
سلطه رژیم
ترور،
مراسمهایی برای
بزرگداشت یاد
سعید
سلطانپور
برگزار گردیده
است. محافلی
که ننگ انحلال
سازمان سعید
سلطانپور را
بر پیشانی خود
دارند، تکرار
مکررات را
ادامه داده،
با برگزاری
مراسم یادبود
او کسب و کار
میکنند. اما
آنها به
حاضرین در
مراسمهای خود
توضیح
نمیدهند که
چگونه در چنان
مقطعی از
شرایط سرکوب،
یک چهره
شناخته شده
سازمان، میتوانست
مراسم نیمه علنی
ازدواج در
خانه خود
برگزار کند؟ درست
در همین مقطع،
چندین نفر از
اعضای
سازمان، از آن
میان حسین طالقانی
[1]، در زندان
بسر میبردند.
آنهم مراسمی
که بخشی از
مهمانان آن
را، دوستان
سابق سعید که
به جریان "
اکثریت "
پیوسته
بودند، تشکیل
میدادند. دوستان
دروغین سعید،
امروز از هر
توضیحی پیرامون
نحوه و چگونگی
بازداشت سعید
طفره میروند،
از آنجا که
شیوه کار
سیاسی کنونی آنها،
حتی عقب مانده
تر از دوره
فوق است.
شرایط
بازداشت سعید
سلطانپور،
دوره ای است
که بیش از 1 سال
از کشتار
رهبران شوراهای
ترکمن صحرا و 7
ماه از شروع
جنگ ارتجاعی،
گذشته است. با
اینحال، برای کمیته
مرکزی اسیر
محفلیسم و
لاابالیگری،
هنوز جدی بودن
شرایط سیاسی
قابل درک نیست
و کادر شناخته
شده سازمان،
مجاز به
برگزاری
مراسمهای
نیمه علنی در
روز روشن [
درخانه کما
بیش تیمی خود]
در تهران سال
60، 2 ماه
پیش از آغاز
کشتارهای
دسته جمعی،
آنهم بدون
هیچگونه حفاظتی
از سوی بخش
امنیتی
سازمان،
میگردد.
تشدید
شرایط سرکوب
در جامعه،
باید قبل از
همه برای
کمیته مرکزی
سازمان، روشن
میبود. میتینگ
قیام و سیاهکل
در میدان
آزادی تهران در
17 بهمن سال 59، و
تهاجم به آن
بویژه با
آماده گی قبلی
نیروهای
سرکوب، به
آشکارترین
وجهی، تغییر
توازن قوای
سیاسی در
جامعه، طی
ماههای منتهی
به این روز را
بظهور رسانده
بود. بین 100 تا 150 هزار
شرکت کننده [
به روایتی بیش
از این] این
میتینگ را،
فقط فعالین و
یا مدافعین
سازمان تشکیل
نمیدادند.
بلکه بخشی از
جمعیت، متعلق
به اقشار آزادیخواه
جامعه بود، که
بطور غریزی
ضرورت حمایت
از سازمان،
برای مقابله
با شرایط
تشدید سرکوب
را درک کرده
بودند.
در
این میان، محفل
جناح توکل، "
سازمان
فداییان-
اقلیت"، هر از
گاهی، به موضوع
انتشار سند
طراحی
کشتارهای
دسته جمعی از
سوی رژیم در
نشریه کار
دوره فوق
اشاره کرده،
بخیال خود از آن
بهره برداری
میکند. تکرار
مداوم و
احمقانه این
موضوع از سوی
این محفل، نه
شاهدی
بر هوشیاری
کمیته مرکزی
وقت، بلکه
بویژه سند بی
کفایتی آن در
درک اوضاع
سیاسی جامعه،
محسوب میگردد.
گروه فوق بجای
تکرار خسته
کننده موضوع
مورد اشاره،
باید توضیح
دهد، اعضاء
کمیته مرکزی
تا چه میزان
نسبت به تغییر
شرایط سیاسی
حساس بوده، و
چه عکس العملی
در قبال
گزارشات متعدد
فعالین و
دوستداران
سازمان، نشان
دادند؟ اینکه
آنها امروز،
بیگانه با
تاریخ سازمان،
بیربط به
جامعه ایران،
و فاقد هر
گونه صلاحیتی
برای
پاسخگویی به
اقدامات
کمیته مرکزی
دوره فوق
هستند، البته
جای انکار
ندارد. تشدید
شرایط اختناق
در جامعه،
بدون کشف این
گزارش هم قابل
درک بود؛ اما،
کمیته مرکزی
سازمان، با سهل
انگاری و حرکت
لاک پشتی خود،
قادر به درک واقعی
حوادث پیش رو
نگردید.
بازداشت ساده
واعدام رفیق
سعید
سلطانپور
نیز، یکی از
عواقب سلطه
محفلیسم
روشنفکرانه و
انفعال حاکم
بر کمیته
مرکزی بود.
علیرغم آنکه،
میتینگ 17 بهمن
با شدت سرکوب
شده، عضو
سازمان و
کارگر
کمونیست،
رفیق جهانگیر
قلعه
میاندوآب در
پی بازداشت در
آن نیز، تحت
شکنجه های
هولناک، جان
باخته بود.
جنایت
رژیم اسلامی و
اعدام رفیق سعید،
کمیته مرکزی
وقت سازمان در
این دوره،
همچنین اعضاء
نزدیک به این
ارگان را، از
طرح سوالات و
خواست پاسخ به
آنها، مصون
نمیکند. علاوه
بر آن، فکر
کردن به موضوع
بازداشت سعید
و پاسخ به
پرسشهای طرح
شده، دیگر کسی
را با
خطرات امنیتی
هم، مواجه
نخواهد ساخت.
بر
اساس اطلاعات
علنی شده از
سوی جناحهای
مختلف جدا شده
از سازمان،
افراد زیر از
اعضای کمیته
مرکزی وقت
سازمن محسوب
شده، از ترور
افسارگسیخته
رژیم اسلامی،
نجات یافته
اند:
1-
حیدر تبریزی
2-
عباس توکل
3-
مهدی
سامع
همچنین
افراد زیر، بر
اساس اطلاعات
علنی شده از
سوی خود و یا
جناحهای جدا
شده از
سازمان،
بعنوان اعضاء
نزدیک به
کمیته مرکزی
وقت و یا
دوستان
نزدیک سعید،
محسوب
میگردند:
1-
مستوره
احمدزاده 2- الف –
رحیم 3- حماد شیبانی 4-
رسول
آذرنوش
5- عباس هاشمی 6-
پرویز نویدی 7 -
یدی
شیشوانی 8-
حسین زهری ( بهرام)
9-
محسن
یلفانی
( هنرمند) و ...
بنا
به اظهارات
محسن یلفانی
در یک بحث
اینترنتی، او
در جشن عروسی
سعید حضور
داشته، و شاهد
تلاش سعید
برای فرار
بوده است. او
همچنین ناظر
برخورد برخی
از اعضاء
سازمان در این
جشن، به موضوع
دستگیری رفیق
سعید هم هست.
بنا به گفته
محسن یلفانی،
رفقایی از
سازمان به
سعید قول داده
اند، در اولین
شماره نشریه
کار، خبر دستگیری
او را درج
کرده، آن را
محکوم کنند !!!
این بحث در یک
آدرس
اینترنتی تحت عنوان
اتاق " اتحاد
سوسیالیستها
در پالتاک "
صورت گرفت، و
از تاریخ آن
باید حد اقل
یک سال گذشته
باشد.
بر
پایه بحث خانم
سرور علی
محمدی،
پرسشهای زیر
را میتوان در
مقابل اعضاء
وقت کمیته
مرکزی سازمان
و یا افراد
مطلع قرار
داد. سوال
شونده گان،
میتوانند به
سوالات طرح
شده، بهر
دلیلی پاسخ ندهند.
علیرغم این
حقیقت اما،
دست زدن به یک
تلاش برای
شناخت گوشه
های ناروشن
تاریخچه
سازمان فدایی-
اقلیت، منتفی
نمی گردد.
1- آیا
کمیته مرکزی
وقت سازمان،
از موضوع
برگزاری جشن
ازدواج نیمه
علنی رفیق
سعید، اطلاع
داشت؟
2- آیا
کمیته مرکزی
وقت، با
انجام
این مراسم،
به شکلی که
قرار بر
برگزاری آن
بود، موافقت نموده
است؟
3- در صورت
مخالفت و یا
موافقت با آن،
چه دلایلی در
رد و یا
تأیید آن،
ارائه شده
است؟
4-
آیا کمیته
مرکزی وقت
سازمان دست به
اتخاذ تدابیری،
از هر نوع، در
رابطه با
برگزاری نیمه
علنی جشن
ازدواج سعید
میزند؟
5-
بنا به اظهار
عباس هاشمی [
عضو تحریریه
نشریه کار در
دوره فوق] در
مقاله ای در
مجله آرش [شماره
های گذشته]،
مقالات رفیق
سعید در نشریه
کار، مداوماً و
به شکلی
افراطی،
سانسور میشده
است. رفیق سعید
در جلسات
تحریریه
نشریه کار،
همواره به این
امر اعتراض
نموده است.
آیا رابطه
رفیق سعید و کمیته
مرکزی
سازمان، به
این دلیل دچار
مشکلاتی بود؟
در صورت وجود
چنین
مشکلاتی، آیا
کمیته مرکزی،
جنبه امنیتی موضوع
مراسم ازدواج
سعید را به
حال خود رها
کرده، از
پرداختن به آن
پرهیز میکند؟
آیا خود رفیق،
تمایلی به
دخالت کمیته
مرکزی در
موضوع نحوه
برگزاری
مراسم ازدواج
خود را نداشته
است؟
6-
خانه رفیق سعید
در شهر آرا
تهران، که در
این دوره بنا
به اظهار همسر
او، " بیابان"
و جز چند خانه
نیمه تمام در آن
وجود ندارد،
قرار دارد.
آیا کمیته
مرکزی و یا
بخش امنیتی
آن، با سکونت
رفیق در چنین
منطقه ای، که دارای
پوشش امنیتی
طبیعی نیست،
موافق بوده است؟
7- آیا
بخش امنیتی
سازمان، از
این موضوع
مطلع بوده و
نظر موافق و
یا مخالف از
سوی آن طرح
میگردد؟
اساساً آیا یک
ارزیابی، از
نقطه نظر
امنیتی از
موضوع
برگزاری نیمه
علنی مراسم
ازدواج رفیق
سعید وجود
داشته؟ حال از
سوی
خود او و یا هر ارگانی
از سازمان؟
8- آیا
برای بخش
امنیتی سازمان،
وظیفه ای در
سطح حفاظت از
مراسم جشن مطرح
بوده و یا همه
چیز به حال
خود رها
میشود؟
9- آیا
از اعضاء
کمیته مرکزی
سازمان، و یا
کادرهای
نزدیک به این
ارگان، کسی در
این مراسم،
حضور داشته
است؟
10- در صورت
حضور اعضاء
سازمان و یا
رفقای نزدیک
به به
کمیته مرکزی،
آیا آنها
اقدامی برای
نجات رفیق
سعید صورت
میدهند؟
11-
آیا عضوی از
کمیته مرکزی
سازمان به این
مراسم دعوت
شده است، اما
بدلایل
امنیتی از
شرکت در آن
منع شده و یا
به تشخیص خود،
در مراسم شرکت
نداشته است؟
12- آیا از
اعضاء وقت
کمیته مرکزی و
امروزه در
خارج از کشور،
کسی در این
مراسم حضور
پیدا میکند؟
13- آیا
میتوان ادعا
کرد، اعضایی
از کمیته
مرکزی و یا
کادرهای
سازمان در
مراسم حضور داشتند[
که احتمال آن
زیاد است] اما
برای پرهیز از
دردسر سازی
برای خود، در
مقابل فشار
اکثریتیها
برای ممانعت
از فرار سعید،
مقاومت نمیکنند.
بعبارت
دیگر،
برای اینکه
خود بازداشت
نشوند،
ابتکار عمل
کمک به رفیق
سعید را به اکثریتیها
واگذار
میکنند!!؟
14- آیا در
خانه سعید
تلفن وجود
نداشت؟ اگر
وجود داشت،
آیا کسی نمی
توانست
رفقایی از سازمان
را در طرف
دیگر شهر، از
وضعیت پیش
آمده مطلع
سازد؟
15- از حدود
ظهر تا حوالی
غروب [
تقریباً 5
ساعت]، پاسداران،
منطقه و خانه
را بوضوح تحت
کنترل دارند.
آیا برای
اعضاء سازمان
در داخل خانه،
برای مثال
رفیق قزل، این
امکان وجود
ندارد که خبری
از موضوع
بازداشت
احتمالی سعید
به اعضاء کمیته
مرکزی در
تهران، ارسال
کنند؟
16- فرض
کنیم، رفیق
سعید به خواست
" اکثریتیها "
نمیبایست فرار
کند. اما
اعضاء و
فعالینی از
سازمان در
مراسم جشن
میتوانستند
این فکر را
عملی کرده،
خود از خانه
خارج شده،
تشکیلات و یا
بخشی از
هواداران دانشجویی
و دانش آموزی
را در تهران،
از موضوع محاصره
خانه سعید با
خبر کنند. آیا
تلاشی در این
سطح صورت
گرفت؟
17- اگر
چنین
اطلاعاتی، در
رابطه با محاصره
خانه رفیق
سعید، به
اعضاء کمیته
مرکزی رسیده
است، آنها دست
به چه
اقداماتی زده
اند؟
18-
آیا پس از
بازداشت رفیق
سعید، کمیته
مرکزی سازمان،
دست به تشکیل
یک جلسه فوق
العاده میزند؟
در صورتی که
چنین نشستی در
طی دو ماه
اسارت رفیق
انجام گرفت،
آیا یک گزارش
رسمی به این
کمیته ارائه
شد؟ گزارش،
حاوی چه نکات
و مسائلی در
رابطه با
بازداشت رفیق
سعید بود؟
کمیته مرکزی
چه تصمیماتی
برای آزادی
رفیق سعید
اتخاذ نمود؟
آیا ارگان،
نهاد و یا
فردی از سازمان،
در رابطه با
علل بازداشت
رفیق سعید، از
سوی کمیته
مرکزی وقت،
مورد
بازخواست،
انتقاد و یا
توبیخ واقع
گردید؟
19- کمیته
مرکزی سازمان
در طی 2 ماه
بازداشت رفیق
سعید، چه
اقدامات عملی
برای نجات او
انجام میدهد؟
آیا بطور رسمی
و یا از
کانالهای غیر
رسمی، با
ادارات رژیم
برای آزادی او
تماسی برقرار
میشود؟
20-
آیا کمیته
مرکزی
سازمان،
اطلاعات
دقیقی از محل
زندانی بودن
رفیق سعید در
زندان اوین
داشت؟ او
دقیقاً در
کدام بند
زندانی بود؟ بطور
مسلم،
او در یک بند
موقت و یا
انفرادی
زندانی بود.
آیا کمیته
مرکزی سازمان
از نکته و یا
موضوعی در این
رابطه اطلاع
داشته، و قادر
به برقراری
سطحی از تماس
با رفیق
میگردد؟
21-
بنا به اعلام
همسر سعید،
رفیق سعید در
روزهای آینده
یک " سخنرانی
"، در پیش
داشت. آیا
کمیته مرکزی
سازمان از این
موضوع اطلاع
داشت؟
این سخنرانی
در کجا و حول
چه موضوعی بود؟
22-
پس از بازداشت
رفیق سعید، چه
کسی بعنوان
جانشین او، به
عضویت هیئت
تحریریه
نشریه کار پذیرفته
میشود؟
23- در
فاصله
بازداشت رفیق
سعید، نماینده
صلیب سرخ بین
المللی [ در
مرکز ژنو]، از
زندان اوین
بازدید بعمل
آورد. نگارنده
این سطور
بهمراه
دیگران، از
جمله زندانیانی
بود که [ در بند 2
عمومی اوین]،
ضمن توضیحاتی
برای نماینده
صلیب سرخ، از
او درخواست نمود
حتماً از
وضعیت سعید
سلطانپور،
اطلاعات کسب
نموده،
خواهان آزادی
او گردد. بنا
به اظهار
نماینده صلیب
سرخ، در همه
بندهای عمومی
دیگر اوین
نیز، این
درخواست در
رأس خواسته های
زندانیان
سیاسی قرار
داشته، آنها
با اطمینان از
سعید
سلطانپور،
همچنین محسن
فاضل و محمد
رضا سعادتی،
بازدید
نموده، از آن
گزارش تهیه
خواهند نمود.
آیا کمیته
مرکزی سازمان
پیش از بازدید
این هیئت از
زندان، با آن
تماس برقرار
نموده است؟ آیا
گزارشی از این
بازدید از
مرکز این نهاد
در ژنو [ هم
اینک نیز قابل
دریافت ]
درخواست شده
است؟
24- سرور
علی محمدی، از
دو بار ملاقات
سعید با مادرش
صحبت میکند. اما
چرا خود او،
بعنوان همسر
سعید به
ملاقات او
نرفته است؟ او چه تلاشی
در این زمینه
صورت داده
است؟ حال
ملاقات و یا
مراجعه به
مراکز دولتی و
ادارات.
25-
سرور علی
محمدی از
اعضاء اکثریت
در این تاریخ،
همچنین
مهرداد
پاکزاد و
عناصر دیگری
نزدیک به
کمیته مرکزی
این سازمان،
آیا دست به اقدامات
عملی برای
آزادی سعید
میزنند؟
بویژه اینکه،
پاسداران
اعلام کرده
اند، او را پس
از 2 ساعت بر
میگردانند.
26- به
نقل از یکی از
هواداران
سازمان
مجاهدین، او در
روز تحویل
جنازه ها در روز
اول تیر 60 در
مرکز
پزشکی
قانونی تهران
حاضر میشود؛ برای
تحویل گرفتن
جنازه رفیق
سعید اما، هیچ
فردی حضور
نداشته است! طوری که
او بناچار
بهمراه فرد
دیگری، جنازه
رفیق سعید را
برای
خاکسپاری
تحویل میگیرد.
آیا این گزارش
درست است؟ آیا
سازمان و یا
افرادی از
خانواده سعید
برای تحویل
گرفتن جنازه
رفیق مراجعه
نموده اند؟ اگر خیر،
دلیل آن چه
بوده است؟ در زیر
منبع خبر
بالا.
http://www.mojahedin.org/martyrs/43.html
توضیحات از
وبلاگ جمهوری
شورایی
[1] عضو سازمان
رفیق حسین
طالقانی، در
سال 1359
در تهران
بازداشت، و پس
از تحمل 8 سال
زندان، در
کشتارهای
دسته جمعی
تابستان سال
67، در زندان
گوهردشت، به
جوخه اعدام
سپرده شد. او
برخلاف
محفل بازان
حرفه ای و
بیگانه با
ارزشها و
سنتهای اومانیستی
فدایی، رفیقی
پرتلاش و خلاق
و توانا،
صمیمی و
عمیقاً قابل
اعتماد،
مسئولیت پذیر
و سرشار از
خصلتهای یک
کمونیست
نمونه بود. حسین
طالقانی در
زندانهای
رژیم اسلامی
در تهران و
کرج، چهره ای
بسیار آشنا،
یک سازمانده
هوشیار و
اعتماد
برانگیز برای
همه زندانیان سیاسی،
و بعنوان یک
انسان، نظیر
برادری پرتجربه
و قابل اتکاء
برای هر
زندانی
سیاسی، بویژه
زندانیان
جوان تر از
خود بود. از
میان بازداشت
شده گان قبل
از 30 خرداد سال
60، کسی
نام و یاد
حسین طالقانی
را فراموش
نخواهد کرد.
بدون تردید،
حضور او در
صفوف سازمان
در خارج از
زندان،
میتوانست نقش
مؤثری در
آگاهگری، برای
جلوگیری از
ویرانگری
باند توکل-
زهری از یکطرف
و اپوزیسیون
نظیر آن، جناح
مدنی – شیبانی
از طرف دیگر
ایفا کند.
حسین طالقانی
در محله نازی
آباد تهران به
دنیا آمده و
رشد کرده،
علیرغم تحصیل
در خارج از
کشور اما،
هرگز به
روحیات و
عادات شبه
روشنفکری
محفل بازان
سلطه گر،
خودستا و
ریاکار،
آلوده نشد.
صبور و صمیمی
و با احترام
حقیقی به
شخصیت هر فرد
مقابل خود،
تلاش میکرد با
خونسردی برای
معضلات شرایط
مبارزه و
مقاومت در
زندان، راه حل
پیدا کند.
همفکری با
دیگران، ارزش
گذاری به
شخصیت افراد،
خودی و یا
غیرخودی، و
ادب و نزاکت
مردمی در هر
مناسبات ساده
ای با او، به
چشم میخورد. حسین
طالقانی،
چیزی بنام
سانسور و
سرکوب نظرات،
دروغ و تحریف
حقایق، محفل
بازی و دسته
بندیهای شبه
مافیایی، و تحقیر
شخصیت دیگران
را نمی شناخت
و با جنجال
آفرینی و ظاهر
سازی بجای کار
حقیقی،
بیگانه بود.
درست همان
خصوصیاتی که
عناصر منحل
کننده سازمان
ما، کمترین
بهره ای از
آنها
نداشتند؛
کمترین بهره
ای!
موضوع
برخورد " تحکم "
آمیز سعید به
همسر خود
خانم
سرور علی
محمدی در اثبات
این ادعای نادرست
که سعید، خود
در لو
رفتن روز
مراسم عروسی
مقصر است، به
موضوعی در جنب
آن نیز اشاره
میکند. "... به خاطر
دارم چند روزی
قبل از عروسی، برای
دریافت ساعتش
که خراب شده
بود، با هم به
مغازه مراجعه
کردیم.
فروشنده پس از
احوالپرسی
پرسید: " آقای
سلطانپور ! عروس
خوشبخت، ایشان
هستند ؟ " و من سر
به سر سعید گذاشتم
و گفتم: " عمو
جان برویم به
شیراز، و
خواجه حافظ را
هم خبر کنیم. "
" نمی
دانم آن روز
چقدر راه
رفتیم،
یکباره ایستاد
و با تحکم
گفت: " زود
برگرد خانه،
بچه گرسنه
است. " و
بلافاصله
تاکسی گرفت و
مرا که مجال تصمیم
گیری
نداشتم، به
درون تاکسی هل
داد و با خنده
به راننده تاکسی
گفت: " این مادر
را به بچهاش
برسان. " و تکیه کلام
همیشگیاش، " عمو
جان تا بعد. "
اشاره
سرور، به فرزند
آنها در خانه
مشترک مربوط
است، اما دلیل
پرداختن به آن
در این بخش از
صحبت او، باید
حکمت خاصی داشته
باشد. از آنجا
که پس از طرح
مسئله گپ زدن
آنها در ساعت
فروشی، طرح
شده است. از
دید نگارنده،
سرور بنوعی
تلاش میکند،
سعید را فردی
حامل
خصوصیاتی
معرفی کند که
گویا تحمل
انتقاد های
سازنده، مبنی
بر ضرورت رعایت
مسائل
امنیتی
را نداشته است.
تلاش کنیم این
قسمت بحث سرور
را با حدسیاتی
از سوی خود،
بازسازی کنیم.
سرور
در توضیح
بالا، بطور
غیر مستقیم به
سعید میفهماند،
که او مسائل
امنیتی را
رعایت نمی کند.
هضم این نوع
متلک
دوستانه، اما
دارای بار سیاسی،
برای سعید
مسلماً ساده
نیست؛ از این
رو به آن فکر
میکند. او به
این نتیجه
میرسد که همسر
او، یک فرد 20
ساله و با سطح تجربه
سیاسی و زندگی
کمتر، به او،
فردی دارای دو
برابر تجارب
شخصی و سیاسی
او، درس رعایت
مسائل امنیتی
میدهد! آنهم
نصیحت یک
هوادار جوان اکثریت
به یک کادر
پرتجربه
اقلیت! این
بتدریج سعید
را به موضع
نوعی تلافی
دوستانه این
نوع متلک
پرانی سوق
میدهد. نتیجه
اینکه به این
تدبیر میرسد
که همسر او هم
بجای خیابان
گردی غیر
ضروری بهمراه
او و
دادن آموزش
رعایت مسائل
امنیتی به او،
آنهم در برابر
چشمان
دیگران،
بهتراست به
خانه رفته،
بچه شیرخواره
خود را
سرپرستی کند!
همچنین به این
موضوع باید
اضافه کرد،
ایجاد یک پیش
داوری، مبنی بر
اینکه سعید
اهمیتی برای
نقش اجتماعی
زن قائل
نبوده، نباید
از طرف خانم
سرور، القاء
گردد. سعید او
را نه برای
خانه داری و
دوری از جامعه،
بلکه برای
رسیده گی به
وضعیت یک بچه
شیر خواره، که
براساس
نرمهای مدرن
تربیتی کنونی
حتی، تماس
مداوم با
مادر، بهترین
امکانات رشد
شخصیت فردی او
را تأمین
میکند، فرا
خوانده است.
در اینجا چیزی
که چهره سعید
را بمثابه فردی
که گویا از
موضع
مرد
سالارانه و " تحکم
" آمیز با همسر
خود برخورد
نموده معرفی نماید،
وجود ندارد.
میتوان با
برخورد سعید
موافق و یا
مخالف بود.
اما سرور آن را سند هوشیاری
امنیتی خود و
لاابالیگری
سعید در این رابطه
قرار داده،
سعید را متهم
به برخورد نابرابر
و استفاده از
اتوریته مرد
علیه یک زن،
برای پوشاندن
ضعف خود در
عدم توانایی تحمل
انتقاد غیر
مستقیم او در
این رابطه،
معرفی میکند. این
یک بازسازی
فرضی واقعیت
است. لزوماً
نمیتواند
تماماً منطبق
بر واقعیت
باشد. اما
تلاشی است
برای پاسخ به
طرح یک احتمال
نادرست از سوی
سرور و اینکه
گویا او
اطلاعات
کاملی از
اهمیت مسائل
امنیتی داشته
است و سعید با
سهل انگاری
نسبت به
هشدارهای
امنیتی او،
برخورد نموده
است.
--------------------------------------
خانم
سرور علی
محمدی نه فقط
در اینجا،
بلکه در کل
گزارش خود از
روز حادثه، خود
را فردی مسلط
و آگاه به
مسائل، طرف
صحبت و مشورت
مهمانان
سیاسی،
و سعید را
فردی که چندان
دخالتی در
حوادث روز جشن
ندارد، معرفی نموده
است. او از
سعید در طول
جشن ازدواج در
خانه خود، در این
موارد یاد
میکند:
1- لحظه ای
که سرور از
شهر به خانه
آمده است.
سعید و قزل،
موضوع آمدن
پاسداران را
به او اطلاع
میدهند.
2- گویا
سعید و قزل
بهمراه سرور
فکر میکنند،
افراد مسلحی
که همه جا "
وول میخورند "
رفقای
تشکیلاتی
سعید هستند.
از دید نگارنده
این سطور،
سعید و قزل،
هرگز نمی
توانستند دارای
چنین
تصوری بوده
باشند.
3-
با وجود حضور
وسیع
پاسداران و
اعلام قصد آنها
مبنی بر
بازداشت
سعید، اما
سعید مشغول
رقصیدن برای
شکستن جو غم و
اندود در میان
جمع است!
4-
گویا سعید هر
راه حلی را که
برای نجات او
پیشنهاد
میشود، رد
میکند! و خود
داوطلبانه به
همراه
پاسداران به
راه می افتد!
سرور
علی محمدی،
خود را بمثابه
نقش آفرین
اصلی در شناخت
اوضاع معرفی
میکند. جای
سعید، که تجارب
مبارزه سیاسی
تشکیلاتی
بمراتب
بیشتری نسبت
به او در پشت
سر دارد، در
کلیه بحث،
تقریباً خالی
است! معلوم
نیست یک
هوادار جوان "
اکثریت " که
سازمان فاقد
حداقلی از
شعور سیاسی
آن، از یک
رژیم ترور
پشتیانی
میکرد، از کجا
اینهمه تجربه
و توانایی
تشخیص مسائل
را کسب کرده
است، که در
خانه سعید،
فرماندهی
اوضاع را بدست
گرفته و
مهرداد
پاکزاد، عضو
بعدی کمیته
مرکزی جریان
کشتگر حتی،
برای کسب
تکلیف به او
مراجعه میکند؟ او حتی اعلام
میکند به
مهرداد توصیه
نموده است،
همه آنها که
اسامی شان در
لیست قرار
دارد، خانه را
ترک کنند و در
مقابل او،
مهرداد برخورد
محافظه
کارانه کرده،
آن را رد میکند!
خانم سرور
علی محمدی،
تصویری غیر
واقعی از موقعیت
و نقش خود در
دوره فوق بدست
داده، توانایی
و تجارب سعید
را تنزل داده،
نقش او را در
شناخت شرایط و یا
ارائه راه حل،
در سایه قرار
میدهد. اما
سرور نمیگوید
که آیا سعید
هم از قرق شدن
محل، توسط پاسداران
مطلع شده است
و یا خیر؟ و چطور
باید تشخیص
شرایط و انجام
این یا آن اقدام،
بر دوش او و
مهرداد( هر دو
اکثریتی )
افتاده باشد؟
مگر سعید در
مورد حادثه ای
که مستقیماً
مربوط به او و
در خانه او
روی میداد،
قدرت فکر کردن
و صحبت و
ارائه راه حل
نداشت؟ حتی
سرور ادعا
میکند، با
وجود حضور
افراد مسلح در
همه جا، از
جمله در اتاق
جشن، باز هم
سعید و قزل و
دیگران متوجه
خطر نشده اند
و این سرور
علی محمدی
است، که در حال
" گریستن "،
برای مهرداد
روشن میسازد،
" اینها
پاسدار
هستند".
سرور
علی محمدی در
موضوع
بازداشت
سعید، کم و بیش،
نظیر اعضاء احتمالی
سازمان فدایی-
اقلیت در این مراسم، دچار
سهل انگاری
شده است. حتی امکان
برخورد فرصت
طلبانه از سوی
هرکسی،
چه بسا تمایل
برای قربانی
کردن سعید برای
نجات برخی
مهمانان
"مهم" را نمی
توان بطور
کامل رد کرد.
هیچیک از شرکت
کننده گان در
این مراسم،
نباید مدال افتخار
به سینه خود
نصب کند؛ از
جمله خانم
سرور علی
محمدی.
در حالیکه او
در این مقاله
با لحن یک
متخصص و آگاه
به مسائل صحبت
کرده، از
دیگران
طلبکار بوده،
آشکارا رفیق
سعید را مسئول
بازداشت خود،
حتی اقدام
داوطلبانه در
تسلیم شدن به
پاسداران
نشان میدهد.
او اما توضیح
نمیدهد چرا در
طول 2 ماه
بازداشت
سعید، بعنوان
همسر او، حتی
یکبار هم موفق
به ملاقات او
نشده است؟ در
حالیکه مادر
سعید، حداقل
دو بار با
فرزند خود،
دیدار کرده
است. در دوره
مورد بحث،
ملاقات
زندانیان،
بعضاً بطور هفتگی
بوده، حتی
وجود
تلویزیون و
روزنامه در زندان
اوین، هنوز
کاملاً عادی
بود. همچنین،
سرور چرا
اینهمه وظیفه
دفاع از سازمان
" اکثریت " را
بر دوش خود،
احساس میکند؟
این سازمان در
دوره فوق،
فعالانه از
رژیم اسلامی،
حمایت نموده، کمترین
سهمی در دفاع
از حقوق
دموکراتیک
مردم ایران
نداشت. برای
یک سوسیال
دموکرات امروزی،
دفاع از یک
سازمان
دنبالچه یک
رژیم فاشیستی،
در یک دوره
سرنوشت ساز، با
چه انگیزه ای
صورت گرفته،
دارای چه
جذابیتی است؟
آیا صرفاً با
این انگیزه که
در بازداشت
سعید، باید
همه راهها را
به خود سعید
ختم نمود و نه
احتمالاً نقش
دیگران؟ دفاع
افراطی سرور
از " اکثریت "
در این رابطه،
این تصور را
ایجاد میکند
که او
آگاهانه،
موضوع را به
عرصه
اختلافات
سیاسی
میکشاند، تا
یک تبهکاری
امنیتی (
آگاهانه و یا
ناشی از
اشتباه) از
سوی کسی و یا
جریانی را در
حاشیه قرار
داده،
پرداختن به آن
را بی اهمیت
سازد.
نگارنده
این سطور
معتقد نیست که
به بحثی همه
جانبه در این
زمینه، اقدام
کرده است. اما
این یک آغاز،
برای پرداختن
کامل به موضوع
بازداشت و
اعدام سعید
سلطانپور است.
میتوان شانه
بالا انداخت و
اعلام کرد،
رژیم اسلامی
دست به سرکوب
گسترده
مخالفین زده،
سعید هم
قربانی این
ددمنشی گشت.
اما این، جای
یک بررسی مشخص
در این رابطه
را پر نمیکند. برای
تسهیل بحثهای
بعدی در این
مورد، برخی حدسیات،
اطلاعات و یا
سؤالات در زیر
طرح میشوند.
امید که
دوستانی را به
دنبال نمودن
شناخت جزئیات
این موضوع،
تشویق نماید.
نکاتی برای
تکمیل بحث از
سوی
علاقمندان به
موضوع
1- در
مراجعه اول
پاسداران،
احتمالاً فقط
قصد بازداشت
فوری سعید،
قبل از شروع
مراسم عروسی
در میان بوده
است. با عدم
بهمراه رفتن
او اما،
پاسداران
دوباره
برمیگردند. احتمالاً
آنها دستور
دریافت
میکنند که به هر
ترتیب وارد
خانه شده،
اوضاع را تا
همراه بردن
سعید، تحت کنترل
قرار دهند. در
این حالت
موضوع لیست
اسامی
بازداشت
شونده گان را
بعنوان نوعی
تهدید به بازداشت
"اکثریتیها "
و سایرین، از
این طریق وادار
کردن آنها به
موافقت با
همراه بردن
سعید بکار
گیرند.
این قوی
ترین احتمال
در مورد لیست
اعلام شده است؛
از آنجا که
کسی بر اساس
این لیست
بازداشت نشده
است.
2- سعید در
چند روز
آینده، یک
سخنرانی(
احتمالاً سیاسی)،
در پیش داشته
است. به این
موضوع، سرور
اشاره میکند،
آنجا که
میگوید: " ... من
همواره به
سعید و قزل ( یار
تشکیلاتی
سعید ) و برادر
همسرش میگفتم، این مجلس
با سخنرانی
چند روز آینده
سعید فرق
دارد...".
بازداشت
سعید در این
سخنرانی
سیاسی و با
حضور
هنرمندان و
نویسنده
گان،
برای
مأمورین
سرکوب رژیم
ساده نبود. از
این رو،
بازداشت او
در مراسم
ازدواج او
انتخاب میشود.
3- بازداشت
پیشاپیش سعید
در مراسم جشن
عروسی باید در
عین حال،
برگزاری
مراسم علنی و
سخنرانی او را
هم غیر ممکن
میساخت.
بمصداق: با یک
تیر دو نشان
زدن
4- در
مراجعه اول،
چرا سعید خانه
را ترک نمی
کند؟
این ناشی از
خوش بینی او
است و یا
حقیقتاً باور
میکند، که
موضوع در سطح
طرح چند سوال
است؟ و یا
اینکه، از
همان لحظه،
تلاشهای
اولیه سعید
برای فرار،
شروع شده است؟
5- موضوع
تلاش برای
فرار سعید یک
موضوع واقعی
است. اما
اعضاء سازمان
حاضر در خانه،
چه برخوردی به
این مسئله
میکنند؟
6- با توجه
به بحث اشرف
دهقانی، آیا
نمی توان حدس
زد، که رفقایی
از این گروه [
چریکهای
فدایی خلق
ایران] هم در مراسم
جشن حضور
داشته اند؟
7- سعید با
همسرش از
ماهها قبل در
یک خانه زندگی
میکرد، و
فرزند
آنها در
زمستان سال 59
به دنیا آمده
بود.
8-
پاسداران
برای یک
مأموریت کلی و
بازداشت هر
کسی که در جشن
حاضر بود،
مرجعه نکرده بودند.
بلکه تنها،
فرد تعیین
شده، یعنی سعید
سلطانپور را
هدف گرفته
بودند. همچنین
عدم تهاجم و
عدم دستگیری
افراد دیگر که
میتوانست از
میان آنان هم "
چیز دندان
گیری"
بدستشان
بیفتد، نشان
میدهد، که یک
اقدام کاملاً
حساب شده مد
نظر بوده است. آیا
این بر وجود
یک توافق از
پیش با جریان و یا فرد
لو دهنده، دلالت
نمی کند؟ به
این معنی که نهاد
مربوطه رژیم،
متعهد شده
باشد،
مزاحمتی برای
بقیه مهمانان
ایجاد نکند.
9- هدف،
دستگیری
سعید، بی
سروصدا، بدون
مقاومت و بدون
درگیری بوده
است. آیا خود
این نیز، از
یک توافق پشت
پرده حکایت
نمیکند؟ آیا
اطلاعات
دهنده، چنین
تضمینی را طلب
نکرده است؟
10-
اگر پاسداران
همه افراد مشکوک
را با خود
میبردند،
احتمالاً
چندین نفر از
اعضای سازمان
هم
درمیان آنها،
وجود میداشت. آیا
همین امر،
سعید را بنوعی
به موضع
فداکاری برای
جلوگیری از
بازداشت
دیگران سوق
نمی دهد؟
11- انبوه
پاسداران در
محل را میتوان
با دلایل زیر
توضیح داد:
-
جلوگیری از
مقاومت
مسلحانه ناشی
از مقابله
تشکیلات برای
نجات یک کادر
خود
-
شناسایی
مهمانان برای
مراحل بعدی بازداشتهای
برنامه ریزی
شده
- مقابله
با مقاومت
احتمالی
مهمانان
12- چرا
پاسداران در
حیاط، زیر
زمین و خانه
همسایه، مستقر
شده بودند. آیا
آنها احتمال
نمی دادند،
افراد مسلحی
از سازمان در
زیر زمین
خانه، پنهان
شده اند؟ از
آنجا که بهر
حال، این حدس
برای نیروهای
رژیم شکل
میگیرد، که
عناصر مسلحی
از تشکیلات در
محل حضور
خواهند داشت.
13- چیزی از
بازرسی خانه،
و بردن وسایل
شخصی و کتاب و
نشریه در
مقاله سرور،
وجود ندارد.
14- ظاهراً به
مهمانان
برخورد
مؤدبانه ای
میشود.
احتمالاً
بدون اجازه،
داخل اتاقهای
خانه نمی شوند.
در گزارش
سرور، اشاره
ای به گشتن و
کنترل اتاقهای
خانه از سوی
پاسداران
نشده است.
15-
پاسداران
ملبس به لباس
شخصی بوده، تلاشی
هم برای مخفی
کردن سلاحهای
خود نداشتند.
16-
پاسداران
بدنبال بهانه،
برای درگیری و
پیله کردن به
کسی نبودند. بازداشت
سعید، هنوز
بکارگیری یک
سیاست سرکوب
خشن نیست.
17- لیست
مهمانان در
نزد
پاسداران، در
کجا و از سوی
چه کسی تهیه
شده است؟ پاسخ به
این سوال روشن
میکند که روز
مهمانی و
اسامی
مهمانان، از
طرف یک فرد
وارد و مطلع،
و خود در
موقعیت جدی
تشکیلاتی، به
دادستانی رژیم
و یا یک فرد
واسط، گزارش
شده است. در
این لیست، نام
افراد مسئول
در
تشکیلاتهای
اقلیت و اکثریت،
که احتمال
حضور آنها در
مهمانی میرفت، قرار
داشته است. نام
مهرداد
پاکزاد، مسلم
است.
18-
پاسداران از
وجود یک لیست
افرادی که
باید بازداشت
شوند، صحبت
کرده اند.
روشن است که
این با ادعای
آنها مبنی بر
بازداشت سعید
به اتهام " قاچاق
ارز" و سپس
برگرداندن او
پس از 2 ساعت در تناقض
قرار دارد.
19- چرا
پاسداران
فردی را که خود
را تحویل
میداده تا
سعید
بازداشت نشود،
با خود نمی
برند؟ بهر حال
او هم آدم
مهمی بوده
است! آیا به
این دلیل که
فرد مزبور یک
اکثریتی بوده
و طبق دستور،
آنها نمی
بایستی
بازداشت
میشدند؟ و یا
شاید
پاسداران
مطئمن نبودند،
که فرد
اکثریتی،
نظیر سعید،
دوباره قادر
به بازگشت
شود؟
در حالیکه
نمی بایستی از
این گروه، کسی
دچار مشکل جدی
میگشت؟
20-
پاسداران پس
از اینکه
احتمال
میدهند،
احتمال فرار
سعید وجود
دارد، حتی یک
لحظه از او چشم
برنمی دارند.
21- آیا به
یقین، کسی از
مهمانی خارج
نمی شود؟ آیا
از کادرهای اصلی
سازمان، کسی
در مراسم شرکت
نداشته است؟ چطور
میتوان تصور
کرد که
در عروسی یک
عضو برجسته
سازمان و یک
شخصیت
اجتماعی،
هیچیک از
کادرهای
سازمان مهمان
نبوده است؟
22-
چند نفر در
مهمانی مراسم
ازدواج حضور
داشته اند؟
بهر حال،
مهمانان دعوت
میشوند و به
تعداد آنها باید،
غذا، میوه و
ظرف غذا تهیه
کرد. آیا نمی توان
امروز لیست
کاملی از
مهمانان این
عروسی را تهیه
کرد؟
23- اینکه
فرمانده گروه
پاسداران
اعلام میکند، سعید
را طی دو ساعت
برمیگردانند،
با هیچ منطقی
در آن لحظه
سازگار نیست.
بنا به اعلام
سرور علی
محمدی، پاسداران
پیش از آمدن
مهمانان،
تمام خیابان،
حیاط و
زیر زمین خانه
وحتی خانه
همسایه را قرق
کرده بودند.
اینمهمه، نمی
تواند تنها
برای 2 ساعت
سوال و جواب و
برگرداندن
دوباره سعید
باشد. روشن
است که فضای " اکثریتی"
در خانه، تا
چه میزان در
ایجاد
خوشبینی به ادعای
مأموران رژیم
مؤثر بوده
است. سرور در
تمام مقاله
خود عاقبت
توضیح
نمیدهد، پس از 2
ساعت که سعید
برنگشت، او و
یا
اکثریتیهای
ظاهراً
فداکار، دست
به چه اقدامی
زدند؟ همین
امر این شک را
تقویت میکند،
که بنوعی
توافق ناگفته
میان حاضرین
تشکیلاتی در جشن،
برای به همراه
رفتن داوطلبانه
سعید وجود
داشته است. به
احتمال بسیار
زیاد، آنها به
این حقیقت پی
برده بودند که
سعید برای
همیشه
بازداشت
میشود و نه
برای 2 ساعت
سوال و جواب.
***
***
***
www.j-shoraii.blogspot.com www.behkish.blogfa.com www.kapital.blogfa.com damawand58@yahoo.com
سرنگونی
رژیم ترور
اسلامی –
اعلام
آزادیهای
عمومی –
فراخوان
کنگره شوراها
کنگره
شوراها یک
کنگره عمومی
است، که در
لحظات
سرنگونی رژیم
اسلامی، از
تجمع نماینده
گان شوراها،
سندیکاها و
اتحادیه ها، کمیته
ها، نهادها و
ارگانهای
صنفی و
دموکراتیک
همه اقشار و
طبقات سهیم در
سرنگونی رژیم
اسلامی، در
داخل کشور
تشکیل میگردد.
این کنگره، از
قدرت گیری
سازمان مجاهدین
و سلطنت
طلبان،
بمثابه
جریانات ارتجاعی و سرکوبگر ممانعت
بعمل آورده،
راه سوء
استفاده از
خلاء قدرت
برای شروع
کشمکشهای
قومی، توسل
به
تخریب و
انتقام جویی را سد
نموده، خطوط
کلی نظام
سیاسی آتی را
روشن ساخته،
موعد
انتخابات
ارگانهای
دائمی در کشور
را
معین میکند.