جـهـا ن
بـيـنـی حـا
فـظ
++++++++++++++++++++++++
احمد
شاملو
ترجيـح
جـهـان هـسـتـی
بـه مـو ا
عـيـد
=========================================
* به نيمجو
نخرم طاق
خانقاهورباط
مراكه مصطبهايوان
و پای خم
طنبیست!
* من نخواهمكرد
ترك لعل يار
وجام می
زاهدان،
معذورداريدم
كهاينم
مذهباست!
* بهمن ،
حكايت
ارديبهشت
میگويد:
پ نهعاقلاست
كهنسيه
خريد ونقد
بهشت!پ
* ساقی!
بيارباده كهماه
صيام رفت.
درده قدح!
كهموسم
ناموس ونام
رفت.
وقتعزيزرفت،
بيا تا
قضاكنيم
عمری كهبیحضور
صراحیوجام
رفت!
درتاب توبه
چندتوانسوخت
همچوعود؟
میده! كهعمر
برسر سودای
خام رفت.
* گر زمسجد بهخراباتشدم
عيبمكن:
مجلس وعظ
درازاستو
زمان
خواهدشد.
ایدل! ار
فرصت امروز
بهفردا فكنی
مايهی نقد
بقارا كهضمانخواهدشد؟
* چنان بزد
ره اسلام
غمزهی ساقی
كهاجتناب
زصهبا
مگرصهيبكند!
زعطر حور بهشت
آننفس
برآيدبوی
كه خاك
ميكدهیما
عبير جيب
كند!
* سايهی
معشوق
اگرافتادبرعاشق
چهشد؟ـ
ما بهاومحتاجبوديم
اوبهما
مشتاقبود!
درشب قدر ار
صبوحیكردهام
عيبممكن:
سرخوشآمد
يار و جامی
بركنار تاقبود!
رشتهی
تسبيح
اگربگسست
معذورمبدار:
دستم
اندرساعد
ساقیی سيمينساق
بود!
* من كهامروزم
بهشت نقد
حاصلمیشود
وعدهی فردای
زاهد را
چراباوركنم؟
* نيستدركس
كرم و وقتطرب
میگذرد
چاره ايناستكه
سجاده بهمیبفروشيم!
* منعام
زعشق اگركنی
ای مفتیی زمان
معذوردارمات،
كهتو اورا
نديدهای
آب حيات
ومرتبت خضر
يافتی
يكبار
اگرتوخود لب
دلبر مكيدهای!
* صوفی! بيا كهشد
قدح لاله پر
ز می
طامات تابهچند
وخرافات
تابهكی؟
فردا شراب
كوثر وحور
ازبرایماست
وامروز نيز
ساقی مهروی
وجام می.
* گل ازخلوت
بهباغ آورد
مسند،
بساط زهد را
چونغنچه كنطی!
د ر مـعـا ر
ضـه بـا ز ا
هـد و صـو
فـی
=========================================
* راز درون
پرده ز رندان
مست پرس
كاين كشفنيست
زاهد
عالیمقام را.
* حافظا، می
خور ومستیكن
و خوشباش،
ولی
دام
تزويرمكن
چون دگران
قرآن را!
* ترسم كهصرفهئینبرد
روز بازخواست
نان حلال
شيخ زآب
حرام
ما!
* دلم
ازصومعهو
صحبت شيخاست
ملول
يار ترسابچه
و خلوت خمار
كجاست؟
* اگرچه باده
فرحبخش و
باد گلبيزاست
بهبانگ چنگ
مخور می، كه
محتسب
تيزاست!
صراحیئی
وحريفی گرت
بهچنگافتد
بهعقلنوش
، كهايام
فتنهانگيزاست!
درآستين
مرقع پياله
پنهانكن
كههمچو چشم
صراحی زمانه
خونريزاست!
بهآب ديده
بشوئيمخرقههاازمی
كهموسم ورع
و روزگار
پرهيزاست!
* فقيه مدرسه
دی مستبود
وفتواداد
كه می حرام،
ولی به ز مال
اوقافاست!
* نهمن ز
بیعملی
درجهان
ملولم و بس،
ـ
ملالت علما
هم ز علم
بیعملاست.
* روزه يكسو
شدو عيدآمد و
دلهابرخاست.
می بهخمخانه
بهجوشآمدو،
می بايدخواست!
نوبت
زهدفروشان
گرانجان
بگذشت
وقتشادی
وطربكردن
رندان
برخاست.
* بهمن
حكايت
اردیبهشت
میگويد:
نهعاقلاستكه
نسيهخريدو
نقد بهشت!
* خدارا،
محتسب! مارا
بهفرياد دفونی
بخش
كه ساز شرع
زينافسانه
بیقانون
نخواهدشد!
* بياای شيخ
و درميخانه
با ما
شرابیخور كه
دركوثر نباشد.
زمن بنيوش و
دل درشاهدی
بند
كهحسناش
بستهیزيور
نباشد.
بشویاوراق
اگر همدرس
مائی!ـ
كهحرف عشق
دردفتر
نباشد.
* چهجای صحبت
نامحرماست
مجلس انس؟ـ
سر پياله
بپوشان كه
خرقهپوشآمد!
زخانقاه بهميخانه
می رود حافظ ،
مگر زمستیی
زهدوريا بههوشآمد!
* بيا بهميكدهو
چهرهارغوانیكن!
مرو بهصومعه،
كانجا سياهكاراناند!
* زاهدان
بیبهرهاند
ازجرعهی كأسالكرام
ـ
اينكرامت
همره عشاق
مسكين كردهاند.
ازخردبيگانهئی
چونداند
اندربركشيد
دختر رز را كهنقد
عقل كابينكردهاند؟
* غلام همت
دردیكشان يكرنگم
نهآن گروه
كهازرقلباسو
دلسيه
اند.
* گرمن
ازميكدههمتطلبم
عيبمكن:
پيرما گفت كه
درصومعه همتنبود!
*
پيالهبركفنام
بند تاسحرگهحشر
بهمی زدلببرم
هول روز
رستاخيز!
* ريای زاهد
سالوس جان
من فرسود
قدحبيارو
بنهمرحمی
براين دل
ريش:
ريا حلالشمارند
و جام باده
حرام
ـ
زهیطريقتومذهب!
زهیشريعتوكيش!
* بیخبرند
زاهدان.ـ نقش
بخوان و
لاتقل!
مست رياستمحتسب.ـ
بادهبخواه
و لاتخف!
مفتییشهر بين
كهچون لقمهیشبهه
میخورد!ـ
يالودم اش
درازباد اينحيوان
خوشعلف!
* چوطفلان
تاكی ـ ای
واعظ !ـ فريبی
بهسيب
بوستان و جوی
شيرم؟ـ
من آن مرغام
كههرشاموسحرگاه
زبام عرش
میآيدصفيرم!
* واعظ ز تاب
فكرت بیحاصل
ام بسوخت ،
ساقیكجاست
تازند
آبیبرآتش ام؟
* بيارمی! كهبهفتوای
حافظ ، ازدل
پاك
غبار زرق بهفيض
قدح فروشويم!
* عنان بهميكده
خواهيمتافت
زينمجلس،
كهوعظ
بیعملان
واجباستنشنيدن.
مبوس جزلب
معشوقوجام
می، حافظ !
كهدست
زهدفروشان
خطاستبوسيدن.
* تسبيح
وخرقه لذتمستی
نبخشدت ـ
همت دراينعمل
طلبازمیفروشكن!
* زاهد!
چوازنمازتو
كارینمیرود
هم مستیی
شبانهو
رازونياز من
!
*
شراب لعل كش
و، روی مهجبينان
بين!ـ
خلاف مذهب
آنان جمال
اينان بين!
بهزير دلق
ملمع
كمندهادارند
ـ
درازدستیی
اين كوتهآستينان
بين!
* كردار اهل
صومعهام
كرد میپرست
اين دود بين
كهنامهیمن
شدسياه ازاو!
* ما شيخ و
واعظ كمتر
شناسيم:
يا جام باده،
ياقصهكوتاه!
* می
صوفیافكن
كجامیفروشند
كهدرتابم
ازدست زهد
ريائی!
* زاهد! مكن
ازنسيهحكايت،
كه بهنقدم
ياریست
چوحوریو
سرائی
چوبهشتی!
* بياكه،
خرقهی من
گرچه رهن
ميكدههاست
زمال وقفنبينی
بهنام من
درمی!
* بيار بادهی
رنگين، كه
يكحكايت
فاش
بگويمو بكنمرخنه
درمسلمانی:
پـ بهخاك
پای
صبوحیكشان!
كهتا من مست
پ ستاده
بردرميخانهام
بهدربانی
پ بههيچ
زاهد
ظاهرپرست
نگذشتم
پ كهزير خرقه
نهزنارداشت
پنهانی!پ
* برتو
گرجلوهكند
شاهد بخت، ای
زاهد
ازخدا جز
میومعشوقه
تمنانكنی!
* دل بهمی
دربند،
تامردانهوار
گردن سالوسوتقوا
بشكنی.
چون ز خم
بیخودی
رطلیكشی
كمزنی
ازخويشتن
لاف منی.
خاكسانشو
درقدم، نی همچو
ابر
جمله رنگآميزیی
و تردامنی.
* بيا كهرونق
اينكارخانه
كمنشود
بهزهد همچوتوئی
يا زفسق همچومنی.
* دونصيحت
كنمات،
بشنوو صدگنجببر:
ز در عيش
درآیو بهره
زهد مپوی!
بوی يكرنگی
ازايننقش
نمیآيدباز
دلق آلودهی
صوفی به می
صاف بشوی!
مـشـر ب
خـر ا بـا
تـيــا ن
============================
* من نخواهمكرد
ترك لعل يار
وجام می
زاهدان،
معذورداريدم
كهاينام
مذهباست!
* ورای طاعت
ديوانهگان
زمامطلب
كهشيخ مذهب
ما عاقلی گنهدانست.
* حافظا! روز
اجل گر بهكفآری
جامی
يكسرازكوی
خرابات
برندتبهبهشت!
* توو تسبيحو
مصلا و ره
زهدوصلاح
منو میخانهو
زنار و ره
ديروكنشت!
صوفی آن صاف
بهشتی نبود،
زانكهچومن
خرقه
درميكدهها
رهن می ناب
نهشت.
* ساقی!
بيارباده كهماه
صيام رفت.
درده قدح!
كهموسم
ناموسونام
رفت:
وقت عزيزرفت،
بيا
تاقضاكنيم
عمریكه
بیحضور
صراحیوجام
رفت !
درتاب توبه
چندتوانسوخت
همچوعود؟
می ده! كهعمر
برسر
سودایخام
رفت.
بربوی آنكه
جرعهی جام
ات بهمارسد
درمصطبه
دعای تو هرصبحوشام
رفت.
دلرا ـ كهمردهبود
ـ حياتیزنو
رسيد
تا
بوئیازنسيم
میاش درمشامرفت.
* عشقات
رسد بهفرياد،
ورخود بهسان
حافظ
قرآن ز بر
بخوانی
برچاردهروايت
!
* حديث عشق
زحافظ شنو نهازواعظ
ـ اگرچه صنعتبسياردرعبارتكرد
ـ:
ثواب روزه
وحج قبول ،
آنكسيافت
كه خاك
ميكدهیعشقرا
زيارتكرد!
* مريد
پيرمعانم:
زمنمرنج
ایشيخ ،
چراكه وعدهتوكردیو
اوبهجاآورد !
* منو انكار
شراب؟ ـ اين
چهحكايتباشد!
غالبا اينقدرم
عقلوكفايت
باشد!
منكه شبها
ره تقوازدهام
بادفوچنگ
اينزمان
سربهرهآرم؟
ـ چهحكايتباشد؟
بندهی پير
مغانم كهزجهلامبرهاند
ـ پيرما هرچهكند
عين ولايت
باشد!
ـ
* بهوشباش،
كههنگام
باد استغنا
هزارخرمن
طاعت بهنيمجو
ننهند!
* باشد ، ایدل
، كهدر ميكدهها
بگشايند
گرهازكار
فروبستهیما
بگشايند.
اگرازبهر دل
زاهد خودبين
بستند
دل قویدار!
كه ازبهرخدا
بگشايند
بهصفای دل
رندان! كهصبوحی
زدهگان
بس در بسته
بهمفتاح
دعا
بگشايند.
* يادباد آنكه
خراباتنشينبودمو
مست
وانچه
درمسجدمامروزكماست
آنجابود!
* سر خدا ـ كهعارف
سالك
نبردراه
ـ
درحيرتمكه
بادهفروش ازكجاشنيد!
ساقی بياكه
عشق
ندامیكندبلند
كه پآنكسكهگفتقصهیما
همزماشنيد!پ
* مرا
چوقبلهتوباشی
نمازبگزارم
وگرنه من
زنمازو زقبله
بيزارم
!
بهپيش روی
چوماهتو
سجدهخواهمكرد
وگر كنند بهفتوایشرع
بر دارم!
* حاشلله
كزحساب
روزحشرم بيمنيست!
ـ
فال
فردامیزنم،
امروز عشرتمیكنم.
* من ترك
عشق
شاهدوساغر
نمیكنم!
صدبارتوبهكردم
وديگرنمیكنم!
هرگزنمیشود
زسرخود خبرمرا
تادرميان
ميكده
سربرنمیكنم!
باغ بهشتو
سايهیتوباو
قصرحور
باخاك
كویدوست
برابرنمیكنم!
تلقين
درس اهل نظر
يكاشارتاست
ـ
گفتم كنايتی
ومكررنمیكنم:
حافظ ! جناب
پيرمغان
مأمن وفاست
من ترك خاكبوسییايندر
نمیكنم!
* حاليا
مصلحت وقت
درآنمیبينم
كهكشم رختبهميخانهو
خوشبنشينم
جام
می گيرم
وازاهل ريا
دورشوم
يعنی ازخلق
جهان پاكدلیبگزينم
جزصراحیوكتابام
نبوديارونديم
تا حريفان
دغارا بهجهان
كمبينم.
بسكهدرخرقهیآلوده
زدم لاف
صلاح
شرمسار رخ
ساقی و می
رنگين ام!
سربهآزادهگی
ازخلقبرآرم
چونسرو
گردهددستكه
دامن زخسان
درچينم.
* نشان اهل
خدا عاشقیست
ـ باخود دار
كهدرمشايخ
شهر ايننشاننمیبينم
!
* جهان
فانیوباقی
فدای
شاهدوساقی !
كهسلطانیی
عالمرا طفيل
عشق میبينم.
* آنبوسه
كهزاهدزپیاش
دستفراداشت
ازروی صفا
برلب پيمانه
نهاديم!
درخرمن صد
زاهد عاقل
زندآتش
اين داغ كهما
بردل ديوانه
نهاديم!
درخرقه
ازاينبيش
منافقنتوانبود
ـ
بنياد براينشيوهیرندانهنهاديم!
* خيز تاخرقهیصوفی
بهخرابات
بريم
شطحوطامات
بهبازارخرافات
بريم.
تا همهخلوتيان
جام صبوحی
گيرند
چنگصبحی بهدر
پيرمناجات
بريم
ور نهددررهما
خارملامت
زاهد
ازگلستانش
بهزندان
مكافات بريم!
شرممانباد
همازخرقهیآلودهیخويش
گربدين فضلوهنر
نام پكراماتپ
بريم!
دربيابان
هواگمشدن
آخرتاچند؟
رهبپرسيم
مگر پیبهمهمات
بريم!
قدروقت
ارنشناسددلو
كارینكند
بسخجالت كهازاين
حاصل اوقات
بريم!
خاك كویتو ،
بهصحرایقيامت
، فردا
همهبرفرق
سر ازبهر
مباهات بريم
كوس ناموس
تو بركنگرهیعرش
زنيم
علم عشقتو
بربام
سماوات بريم!
* واعظ ! مكن
نصيحت
شوريدهگان
، كهما
باخاك
كویدوست بهفردوسننگريم!
* بيا تاگلبرافشانيمو
میدرساغراندازيم
فلكراسقفبشكافيمو
طرح نو
دراندازيم
شراب
ارغوانیرا
گلاباندرقدح
ريزيم
نسيم
عطرگردانرا
شكردرمجمراندازيم!
اگرغم
لشكرانگيزد
كهخون
عاشقان
ريزد
منوساقی
براوتازيمو
بنيادش
براندازيم!
چو دردستاسترودیخوش،
بزنمطرب
سرودیخوش
كهدستافشان
غزلخوانيمو
پاكوبان
سراندازيم!
بهشتعدناگرخواهی
بياباما بهمیخانه
كهازپای خمات
يكسر بهحوض
كوثر اندازيم!
يكی ازعقلمیلافد
يكی طاماتمیبافد
ـ
بيا كاينداوریهارا
بهپيش داور
اندازيم!
* صوفی! بياكه
خرقهیسالوس
بركشيم
وين نقش زرقرا
خط بطلان بهسركشيم
نذروفتوح
صومعه دروجه
می نهيم
دلق ريا بهآب
خرابات بركشيم
بيرونجهيمسرخوشو
ازبزم مدعی
غارتكنيمبادهو
شاهدبهبركشيم!
سر خداـ كهدر
تتق غيب
منزویست ـ
مستانهاش
نقابزرخساره
بركشيم!
عشرتكنيم،
ورنه بهحسرتكشندمان
روزی كهرختجان
بهسرایدگر
كشيم!
فردا اگرنهروضهیرضوانبهمادهند
غلمانزغرفه
حورزجنت بهدركشيم!
* مانگوئيمبد
و ميل بهناحقنكنيم
جامهیكس
سيهو دلق
خود ازرقنكنيم
رقم مغلطه
بر دفتر دانش
نكشيم
سر حق بر ورق
شعبده ملحقنكنيم
.
* عاشقشو
ارنه روزی
كارجهانسرآيد
ناخوانده
نقش مقصود
ازكارگاه
هستی.
* چو هرخبركهشنيدم
رهیبهحيرتداشت
ازاينسپس
منوساقیو
وضع بیخبری !
* برو می نوشو
رندیورزو ترك
زرقكن ایدل
كزاينبهتر
عجبدارم
طريقیگربياموزی
.
* گرازآن
آدميانی كهبهشتات
هوساست
عيش
باآدميیچند
پریزادهكنی!
* بهخلدم ،
زاهدا دعوتمفرمای
كهاينسيب
زنخ زانبوستان
به!
مـجـا د له
بـا مـد عـی
ا ز طر يـق بـا
و ر هـا ی خـو
د ا و :
==================================================================
* برو ای زاهد
و بر دردكشان
خردهمگير
كهندادند
جزاين تحفهبهما
روز الست
:
آنچه
كردندبهپيمانهیما
نوشيديم
اگرازخمربهشتاست
گرازبادهیمست
.
* سهووخطای
بنده
چوگيرنداعتبار
معنای
عفوورحمت
آمرزگار چيست
؟
* عيب رندان
مكن ایزاهد
پاكيزهسرشت!
كهگناه
دگران
برتونخواهندنوشت.
من اگرنيكاماگربد
،
توبروخودراباش!
هركسی
آندرود
عاقبتكار كهكشت.
گرنهادتهمهايناست،
زهی پاك
نهاد!
ورسرشتاتهمهايناست،
زهی نيك سرشت!
برعمل تكيهمكن
خواجه، كه
در روز الست
توچهدانی
قلم صنع بهنام
ات چهنوشت؟
نااميدممكن
ازسابقهی
لطف ازل:
توچهدانی كهپس
پرده چهخوباستوچهزشت؟
* برو ای
زاهدو دعوتمكنم
سوی بهشت
كهخدا
خودزازل بهر
بهشتم نسرشت!
منعمازمیمكن
ایصوفیی صافی!
چهكنم
گرخدا طينت
مارا بهمی
صاف سرشت؟
حافظا! لطف
حق ار باتو
عنايتدارد
باشفارغ ز
غم دوزخوشادیی
بهشت!
* مكن بهنامهسياهی
ملامت من
مست:
كه آگهاست
كهتقدير
برسرشچهنوشت؟
* بيار بادهی
گلگون! كهپير
ميكده ، دوش
بسی حديث
غفورو رحيمو
رحمان گفت!
* آن شد،
ایخواجه! كهدرصومعه
بازمبينی :
كار ما با رخ
ساقیو لب جام
افتاد.
من زمسجد بهخرابات
نهخودافتادم،
اينم از روز
ازل حاصل
فرجامافتاد.
چهكند كز پی
دوران نرود
چون پرگار
هركه در
دايرهی گردش
ايام افتاد؟
* ما و می و،
زاهدان و
تقوا ـ
تا يار سر
كدام
دارد!
* دركارخانهئیكه
ره علم وعقل
نيست
وهم ضعيفرای
فضولی
چراكند؟
* نصيب ماستبهشت.
ای خداشناس،
برو
كهمستحق
كرامت گناهكاراناند.
* هاتفی
ازگوشهی
میخانه، دوش
گفت:پ ببخشند
گنه، میبنوش!
پ لطف الاهی
بكند كارخويش
پ مژدهی رحمت
برساند سروش.
پ عفو خدا بيشتر
ازجرم ماست
پ نكتهی
سربسته چهدانی؟
خموش!
پ اين خرد
خام بهميخانهبر
پ تا می لعل
آوردش خوشبهجوش!پ
* عيبام
مكن بهرندی
وبدنامی، ای
فقيه!
كاين بود
سرنوشت
زديوان قسمتام.
* هستاميدم
كهعلیرغم
عدو، روز جزا
فيض عفوش
ننهد بارگنه
بردوشام.
* نيستاميد
صلاحی زفساد
حافظ
چون كه
تقديرچنين
رفت چهتدبيركنم؟
* برو ای زاهد
وبر دردكشان
خردهمگير!
كارفرمای قدر
میكنداين،
من چهكنم؟
* ازنامهی
سياه نترسم،
كهروزحشر
بافيض لطفاو
صد ازايننامه
طیكنم!
* مكن دراينچمنام
سرزنشبهخودروئی:
چنان كهپرورشاممیدهند
میرويم.
* بارهاگفتهام
وباردگرمیگويم
كه:پ من دلشده
اينره نهبهخود
میپويم.
پ
درپس آينه
طوطیصفتام
داشتهاند
پ آنچه
استاد ازل
گفتبگو
میگويم.
پ مناگرخارم
اگرگل، چمنآرائی
هست
پ كهازآندست
كهمیپروردم
میرويم!پ
* مكن بهچشم
حقارت نگاه
درمن مست
كهنيست
معصيتوزهد
بیمشيتاو.
بهشتاگرچه
نهجای گناهكاراناست
بيارباده كهمستظهرم
بههمتاو!
بياكه دوش،
بهمستی،
سروش عالم
غيب
نويد داد كهعاماست
فيض رحمتاو
دلا طمعمبرازلطف
بینهايت
دوست
كهمیرسد همهرا
لطف بینهايت
او!
* نصيب من
چوخراباتكردهاست
الاه
دراينميانه
ـ بگو،
زاهدا!ـ مراچهگناه؟
كسی كهدرازلاش
جام می نصيبافتاد
چرا بهحشر
كنند اينگناهازاو
واخواه؟
* بد رندان
مگو ایشيخ و،
هشدار
كهبا
حكم خدائی
كينهداری!