|
نامه ای به یک دوست م.ساقی |
بر ناتوانی دستانت گریستم و بر تبسم پژمرده ات که "اشک" و "آه"من بود آری... بغض کوچه های بن بست و تیرگی ابرهای غربت در تو خلاصه شده اند هرچند گیسوانت بوی نارنج و بلوط می دهند هرچند پاهایت از تاکستان و جالیزار سرشارند هر چند در امتداد سپیده دم پیش میروی نمی دانم چرا تاریکی و به آفتاب که می رسی سرفه ات می گیرد؟
دوست خوبم!
در خویش زانو نزن در خویش زندگی کن و رود باش دریا و جنگل و ستاره باش خورشید باش و انگور ِ زلال و بتاب و ببار بر دشتهای ادبار و بر نمکزارهای حسرت آب باش روان و رها نه دیروز را به تفسیر پس فردا واگذارکن و نه امروز را به فردا بسپار باران که می آید، خیس درختان را ببوی و آرامش نیلوفران را سهیم شو روز که گشوده می شود آنچنان نوازش بی نیرنگ نسیم را زندگی کن تا خوشبختی در استخوان هایت رسوب کند
و آرام آرام خود را به گذر ثانیه ها بسپار و ... شاد باش
در روزهای تعطیل به در و دیوار بی کسی خیره نشو به کوچه های خلوت فحش نده و تمرکز حواس را عبادت کن
فرصتی اگر دست داد: ریش و سبیل رنگ و رو رفته ات را سلام برسان و کله ی گندیده ات را با شامپوی واقعیت بشوی اگر هم سبیل و ریش نداری ، "اَبرو" و زیرابروی ِ درهم برهم ات را سرو سامان بده و روسری ات را آنقدر محکم نبد، تا ملای ِ محله مذهبی تر شود جوش و زگیل های چسبیده بر صورتت را گم و گور کن و برای رفع خستگی چند ساعتی بیدار شو
راستی به خرید اگر رفتی قفسه ها و صندوقها را خوب ورق بزن یادت باشد فشار خون و سکته و سرگیجه نخری
دوست خوبم دوستی چیز خوبی است لذت هم بد نیست بشرطی که فلسفه اش را بدانی و اندازه اش را بشناسی دوستی مثل خواندن کتاب است اگر یک خط در میان بخوانی "خر خودتی" و اگر هم اصلا نخوانی بازهم "خر خودتی"
مسلمان اگر هستی، بدبختی ِ من نیست
لامذهب اگر هستی، ارزانی خودت باد
مذهبی - سیاسی اگر هستی آزادی یعنی "کشک"
هیچکدام اگر هستی خوشا بحال "یازده امام" و صد و بیست و چهارهزار پیغمبر!
از همه ی این حرفها گذشته دوست خوبم بر ناتوانیت گریستم و بر تبسم پژمرده ات که اشک و آه من بود.
01.12.2008
م.ساقی
باد می آید باد!
باد می آید باد! با غباری از رنج و کلافی از درد ماه در تابش خود سرگردان، کوچه در خلوت خود افسرده باغچه بغض آلود نارون آشفته دستها بیچاره پاها آواره
باد می آید باد! بادی از آنسوی رنج بشر بادی از جنس گناه و نفرین باد سرگردانی باد بی ایمانی باد ناآگاهی
باد می آید باد!
03.12.2008
م.ساقی
سکوت را بشکن
سکوت را بشکن بشکن این سکوت ِ خیره ی مرگبار را ویران کن این رنج بیشمار را
بشکن این تاریکی سرشار از بغض را درهم بکوب این فتنه ی نابکار را
سکوت را بشکن آی دیروز من ز تو سرگردان آی امروز من ز تو آواره آی فردای من ز تو آبادان
سکوت را بشکن فریاد کن خشم ِ نهفت ِ سرخ ِ ژرف را آزاد شو بند گران بیداد را بنیادکُن طاق نصرت آزادی را
سکوت را بشکن سکوت را بشکن و بشتاب میدان انتقام را
سکوت را بشکن
30.12.2008
|