من مصطفي
مصطفوي نژاد فرزند محمد صفر يک شهروند تهراني مي باشم که در تاريخ
25/5/1375 به اتهام واهي و انتسابي شرکت در قتل از سوي شعبه 1 دادگاه عمومي
شهرستان گرمي از استان اردبيل که مورد نفوذ عده اي از ساکنين منطقه مي باشد
بازداشت و روانه زندان مشکين شهر و پس از مدتي به زندان مرکزي اردبيل
انتقال يافتم.
چندي پس از بازداشت حکم قصاص بنده صادر و جهت تجديد نظر به ديوان عالي کشور
ارسال و ديوان عالي کشور دوبار تاکنون اين راي را نقض نموده ،ولي دادگاه
مصراً مجدد به صدور راي خود مبني بر حکم قصاص پافشاري نموده و اين راي بار
سوم در ديوان عالي کشور تائيد و به دادگاه ارسال و در حالي که از داشتن
وکيل مدافع محروم بوده ام پس از درخواست اعمال ماده 18 از سوي حقير فعلا
پرونده در دادگاه استان اردبيل مي باشد .
اکنون 13 سال از اين واقعه مي گذرد و پرونده در هاله اي از ابهام قرار دارد
و من به جرمي ناکرده و خانواده ام نيز در ديار غربت در بدترين وضعيت و
نهايت عسر و حرج زندگي ميکنند
.
در هنگام بازداشت من ، پسرم 6 سال و دخترم 7 سال داشته اند ، دخترم اکنون
مدت يکسال مي باشد که عقد کرده اما هنوز به دلايل مشکلات اجتماعي و مالي
امکان رفتن به خانه بخت برايش فراهم نشده و پسرم بنا به وجود مشکلات روحي ،
رواني و مالي و نبود سرپرست قادر به ادامه تحصيل نبوده و رو به سوي کارهاي
خلاف آورده بطوريکه همه روز با مامورين کلانتري و انتظامي درگير مي باشد ،
همسرم با تمامي اين مشکلات و سختي ها قبولي سرپرستي فرزندان را بعهده گرفته
و در خانه اي اجاره اي با مشکلات هر روزه زندگي مي کنند .
اکنون من نميدانم ، من و خانواده ام به کدامين گناه بايد سيزده سال به
بدترين شکل تاوان بپردازيم ، اين همه انسانهايي که دم از حقوق بشر مي زنند
کجا مانده اند تا فريادهاي تظلم خواهي من و خانواده ام را بشنوند .
مصطفي مصطفوي نژاد / زندان اردبيل
11/9/87
HOME |