اينجا زندان زنان استان گلستان است

 

كانون زنان ايراني- ترانه بني يعقوب: با چادرهاي رنگي گلدارشان دايره وار در اتاق كوچك نشسته اند. نگاهم مي كنند. نگاه هايي كه لحظه اي بر يك نقطه ثابت نمي ماند. نگاه هايي بي پناه و رميده. از چشمان بعضي هايشان اضطراب مي بارد. اضطرابي همراه با كورسويي از اميد. اينجا زندان زنان استان گلستان است.

زندان زنان استان گلستان در شهر گرگان و در حياطي پر گل و درخت بنا شده است. حياطي كه اصلاً به حياط زندان شباهت ندارد و تو را تنها به ياد طبيعت زيبا و بكر شمال ایران مي اندازد.

در ضلع شمالي اين حياط وسيع " بند زنان" قرار دارد. قسمت ديگر نيز به مردان يا بهتر بگويم پسران نوجوان تعلق دارد. به دليل مخروبه شدن زندان قبلي زنان استان گلستان و عدم ظرفيت براي زندانيان جديد تعدادی از زنان دستگير شده به زندان مركزي شهر منتقل و گوشه اي از اين زندان بزرگ را به خود اختصاص داده اند.

زنان زنداني به دليل حضور مردان هرگز اجازه حضور در حياط وسيع زندان را ندارد. آنها در بند ويژه خود محوطه كوچكي براي هوا خوري در اختيار دارند. محوطه اي كوچك و موزاييك شده بدون كوچكترين گل و گياه .در آنجا فقط آسمان آبي در انتظار چشمان خسته اين زنان است.

مسئول زندان زنان با آب و تاب قسمت هاي مختلف زندان را به من و همراهانم نشان مي دهد.

همه جا تميز و شسته و رفته است. اما سكوت مرگبار و ديوارهاي سرد و آبي رنگ و راهرو هاي تنگ و دلگير دائم اين نكته را به يادم مي آورد كه اينجا زندان است " زندان زنان".

يك حقوقدان كه در اين بازديد سهيم است ، با صدای آهسته در گوشم می گوید: هرگز نبايد چهره واقعي زندان را زماني كه مسئولان زندان خبر از بازديد گروهي از آن دارند باور كني. در اين مواقع معمولاً همه جا شسته و نظافت مي شود. در اين بازديد ها بارها به زندانيان زن گوشزد مي شود كه خوش برخورد باشند و از اوضاع گلايه اي نكنند. اين وضع معمول زندانهاي كشور در هنگام بازديد مسئولان و يا افراد ديگر است. اما واقعيت و چهره اصلي زندان چيز ديگري است.

شايد به همين دليل است كه اغلب زنان زنداني با نگاه هاي خالي و لبخندهاي مصنوعي از اوضاع زندان تعريف مي كنند.

نمي دانم چرا با شنيدن حرفهاي او و نگاه زندانیان ناگهان ياد كلاس نظريه هاي جامعه شناسي دانشگاه و نظرات فوكو مي افتم، همان جامعه شناسي كه در كلاس هايمان بارها درباره اش صحبت شده است.

فوكوجامعه جديد را" مجمع الجزاير زندان گونه" توصيف مي كند .او زندان هاي جديد و زندان بانان را نيز عناصری می‌داند كه روح انسان ها را از بين مي برند.

او در كتابش با نام مراقبت و تنبيه از مجازات هاي وحشتناك انسانها در عصر باستان ياد مي كند. اما در عين حال زندان هاي مدرن را در از بين بردن روح انسانها از آن مجازات ها دهشتناك تر مي داند .

زندان هايي كه نه به قصد عبرت براي ديگران بلكه براي اصلاح روح فرد ايجاد شده اند.

اما چقدر اين زندان ها به اصلاح روح فرد كمك مي كنند؟ نمي دانم و كار كردش را هم نمي فهمم.

سعي مي كنم اين افكار را از ذهنم بيرون كنم و به اوضاع دور و برم بيشتر توجه كنم. كه سئوال يكي از اعضاي گروه مرا در اين تصميم ياري مي رساند:" آيادر اين زندان از همه زندانيان آزمايش خون و تست هپاتيت و ايدز گرفته مي شود؟"

كه زندانبان با لبخندي گشاده و با اطمينان خاطر به كلينيك هاي مثلثي زندان كه حالا روبرويمان بعد از در ورودي زندان قرار دارد اشاره مي كند و مي گويد: در كلينيك هاي مثلثي به زندانيان خدمات بهداشتي و مشاوره اي ارائه مي شود، هر زنداني هم كه متقاضي آزمايش خون شود حتماً از او آزمايش ايدز و هپاتيت گرفته مي شود.

با شنيدن اين جمله تعجب مي كنم و مي پرسم" اما اگر كسي متقاضي نباشد چه؟

زندانبان با لبخندي که انگار هرگز از روي لبهایش دور نمی‌شود ادامه می‌دهد:اگر زنداني خودش رضايت به انجام آزمايش ندهد آزمايش خاصي از او گرفته نمي شود. هيچ قانون خاصي در اين باره وجود ندارد.

می پرسم: اما اگر كسي مبتلا به ايدز باشد. قطعاً تقاضاي آزمايش نخواهد داد. به اين ترتيب هرگز بيماريش براي مسئولان زندان شناخته نمي شود و به راحتي ديگر زندانيان را نيز در معرض ابتلا قرار خواهد داد.

كه این‌بار با لحنی جدی مي گويد: ديگر سيستم زندانباني و اجبار حذف شده ما فقط از افراد خيلي مشكوك قبل از ورود به زندان آزمايش مي گيريم .هيچ اجباري در اين باره وجود ندارد و هر زنداني بر اساس تمايلش آزمايش مي دهد."

بعد از ديدن كلينيك هاي مثلثي زندان كه پر از پوسترهاي آموزش پيشگيري از ايدز و هپاتيت است ! نوبت به بازديد از فروشگاه زندان مي رسد. اتاقي خيلي كوچك كه برخي از مايحتاج ضروري زندانيان را مي فروشد.

فروشگاهي كه توسط مسئولان زندان اداره مي شود و زندانيان در اداره آن بر خلاف برخي ديگر از زندانهاي كشور نقشي ندارند.

حقوقدان همراه گروه در اين باره مي گويد: يكي از مشكلات اصلي زنداني هاي ايران همين مطلب است. اينكه سيستم تعاوني در آنها وجود ندارد. تا زندانيان با كار و تلاش خود بتوانند بخشي از نيازهاي ماليشان را تامين كنند.

بسياري از زندانيان زن كه كسي را بيرون از زندان ندارند. مجبورند با امكانات محدود اينجا بسازند. چون هيچ راهي براي كسب درآمد در زندان وجود ندارد. يا اگر وجود داردسيستم مناسبي نیست.

او زماني را به ياد مي آورد كه از زنداني ديدن كرده و در آن با دختران فراري روبرو شده:" باور كنيد بسياري از اين دختران به دليل نداشتن حامي در خارج از زندان از هرگونه امكانات اوليه محروم بودند. بسياري از آنها هنوز مجبور بودنداز لباسها به ويژه لباسهاي زيري كه موقع فرار آن را بر تن داشتند استفاده كنند. یاحتی از داشتن نوار بهداشتی به تعداد کافی محروم بودند.

زني را مي شناسم كه به ازاي يك ماه كار در فروشگاه زندان فقط ماهي 700تومان دستمزد دريافت مي كند كه اين مبلغ در ازاي آن كار سخت به هيچ وجه پذيرفته شده نيست."

در زندان گرگان 110 زن زنداني حضور دارند كه بيشترين آنها نيز با جرم پخش مواد مخدر دستگير و محبوس شده اند.

به گفته يكي از مسئولان زندان اين آمار در ميان زنان بسيار بيشتر از مردان است و جرم اصلي زنان اين زندان پخش و فروش مواد مخدر عنوان مي شود.

در اين زندان زنان بر اساس جرم هايشان در سلول هاي جداگانه جاي گرفته اند. سلول هايي كوچك و تنگ كه در امتداد يك راهروي باريك جاي دارند .همان تصوير معروف از زندان که معمولا در فیلمها دیده ام.

من وارد اولين سلول اين زندان مي شوم سلولي كه زنان زنداني در آن به جرم پخش مواد مخدر دستگير شده اند.

گل نساء با آن صورت مظلوم و درد كشيده اش اولين كسي است كه نظرم را به شدت جلب مي كند. او فقط اشك مي ريزد و بر خلاف ساير زندانيان هيچ اصرار ي بر بي گناهي ندارد. و مدام چند جمله را تكرار مي كند: " ديروز دختر چهار ساله ام را ديدم، لاغر تر از دفعه قبل كه ديدمش به نظر مي آمد. بدنش پر از زخم و كبود بود. از ديروز كه ديدمش پا درد امانم را بريده و ناي راه رفتن ندارم..."

گل نساء 25 ساله به جرم پخش مواد مخدر 6 ماه قبل دستگير شده است. گل نساء زماني كه 16 سال بيشتر نداشت با اجبار پدرش كه يك دوره گرد نان خشكي است،همسر دوم مردي 50ساله شد. حاصل اين ازدواج يك دختر چهار ساله است و شايد به خاطر همين دختر است كه گل نسا امروز به جرم پخش مواد مخدر در زندان به سر مي برد.

" شوهرم حتي يك قران پول هم به من و دخترم نمي داد. باور كنيد خانم من و دخترم مدام گرسنه بوديم. زن اول شوهرم هرگز نمي گذاشت شوهرم به ما لقمه اي نان دهد. خودش چهار بچه داشت و چشم ديدن كودك من را نداشت.... اوايل ازدواجم بافتني مي بافتم و مي فروختم. اما همين زن با خدعه هایش مانع اين كار شد. اصلاً از كار خلاف مي ترسيدم.... خيلي مي ترسيدم ... اما شما بگوييد با شكم گرسنه مي توان ساخت. بچه چهار ساله كه توان گرسنگي كشيدن ندارد...

آهي مي كشد و قطرات اشك را كه بر صورتش نشسته پاك مي كند:" با تشويق خواهرم كلثوم مجبور به اين كار شدم." و به زني در چند قدمي خود اشاره مي كند ." كلثوم خواهرم هم دو ماه پيش به زندان افتاد."

زن سياه چرده ای كه كلثوم نام دارد. نگاهم مي كند و با حركت سر سخنان خواهرش را تصديق مي كند:" پدرم فقط مي خواست از شر ما خلاص شود البته چاره اي هم نداشت نان خور اضافي كه نمي خواست. به همين خاطر من راهم به يك مرد خلافكار و معتاد شوهر داد. مردي كه خودش از من مي خواست مواد مخدر بفروشم. تا هزينه هاي اعتيادش تامين شود.

من هم وقتي شرايط خواهرم را ديدم او را تشويق به فروش و پخش مواد مخدر كردم. آخه راه ديگري بلد نبودم. اما خيلي زود به دام افتاد.
كلثوم چادرش را كنار مي زند و دست هايش را كه هنوز جاي زخم و داغ هاي شوهرش بر آنها باقي است نشانم مي دهد: " همين مرد بود كه مرا به فروش مواد مخدر مجبور كرد."

گل نسا بی توجه به حرفهای خواهرش چادر رنگ و رو رفته اش را بر سر جابه جا مي كند: " الان سرنوشت خودم اصلاً مهم نيست به فكر دختر بيچاره ام هستم."هق هق گريه امانش را مي برد:" دلم براي او مي سوزد كه هر روز با يك زخم تازه بر بدن به ديدنم مي آيد. آن زن و مرد رحم ندارند...

گل نسا در زندان بافتني مي بافد. بافتني هايي كه گاه زندانيان ديگر از او مي خرند:" هر چه از اين راه پول در مي آورم به شوهرم مي دهم تا خرج بچه ام كند... پول زيادي نيست. اما نمي دانم آن مرد پولها را براي بچه ام خرج مي كند يا نه؟"

در بند زنان چه در قسمت فروش مواد مخدر و يا ديگر قسمت ها, زنان زيادي را مي بيني كه ادعا مي‌كنند بدون هيچ گناهی و با حيله و نيرنگ ديگران به زندان افتاده اندو چنان اين موضوع را با قاطعيت برايت عنوان مي كنند كه تقريباً از اين بابت مطمئن مي شوي.

اما اشرف گرامي زادگان ،حقوقدان كه در اين بازيد حضور داشت ،در اين باره نظر ديگري دارد:" اينكه اين زنان قربانيان جامعه و شرايط بي رحم آن هستند هيچ ترديدي وجود ندارد. اما اينكه همه آنها بي گناه به زندان افتاده اند چندان صحيح نيست. چون بر پرونده اغلب اين زندانيان كار كارشناسي دقيق انجام شده است".


كبري زن 34 ساله نيز به جرم پخش مواد مخدر در زندان به سر مي برد: " شوهرم افغاني بود .او سال قبل من و دختر15 ساله ام را رها كرد و به افغانستان بازگشت. من و دخترم هم چون هيچ راهي براي گذران زندگي نداشتيم . به فروش مواد مخدر روي آورديم. الان نمي دانم دخترم حديثه تنها و بي كس در اين شهر چه مي كند."
روسري‌اش را بر سر جابه جا مي كند: لابد چند روز ديگر او هم از اين جا سر در مي آورد. چهار ماه است كه از او بي خبرم...

ندا 14 ساله اما به جرم روابط نامشروع دستگير شده:" من در مشهد زندگي مي كنم. با دوستم به اينجا آمدم ،به من قول ازدواج داده است. باور کنید. من از اینجا بدم می آید . تو نمي داني من كي از اينجا مي روم ؟و اين سئوال را آنقدر تكرار مي كند كه آهنگ صدايش تا روزها در گوشم مي ماند.

دور تا دور اتاق چهار زانو با چاردهاي گلدارشان نشسته اند. با چشمان منتظر نگاهمان مي كنند. نگاه هايشان از غم و اندوه پر مي شود وقتي بيرون رفتنمان را مي نگرند....

Taraneh@irwomen.com

منبع: کانون زنان ایرانی ۱۵ آذر ۱۳۸۴

 

HOME