گرچه رئیسجمهوری اسلامی ایران پیشبینی كرده بود كه نمیگذارند
باراك حسین اوباما رئیسجمهوری آمریكا شود اما سرانجام این سیاه آفریقایی –
آمریكایی رئیسجمهور شد.
از امروز اصولگرایان ایران سعی خواهند كرد انتخابات 2008 آمریكا را بیش از آن
كه پیروزی اوباما بنامند شكست بوش بخوانند و اصلاحطلبان ایران تلاش خواهند كرد
با به فالنیك گرفتن تقارن اصلاحطلبان و دموكراتها ندا دردهند كه دوره
نومحافظهكاران پایان یافته و عصر لیبرالها آغاز شده است ولابد چون یك لیبرالدموكرات
مسیحی در آمریكا به قدرت رسیده اكنون نوبت یك لیبرال دموكرات اسلامی است كه در
ایران به دولت برسد.اما هنوز جای این پرسش وجود
دارد و كسی بدان پاسخ نمیگوید و برای تحقق پاسخ آن تلاش نمیكند كه اوبامای
ایران كیست؟ پرسشی كه در آغاز سال 1387 در سالنامه شهروند امروز طرح كردیم و
با چراغ گرد شهر گشتیم و اوبامایی نیافتیم. اما اول ببینیم كه این اوباما كیست؟
1- باراك اوباما سیاستمدار است. نه مانند الگور روشنفكر است
و نه مانند جانكری ژنرال بازنشسته. سیاستمداری در ذات خود جاهطلبی است. تلاش
برای كسب قدرت و سیادت و سروری بر دولت و ملت. اوباما به این معنا سیاستمدار
است. ادعای روشنفكری ندارد. گرچه تحصیلكرده و دانشآموخته و دانشگاهی است اما
اهل برج عاجنشینی و گوشهنشینی نیست. قدرت را خوار نمیدارد و از صفات رذیله
بشری نمیشمارد.
2- باراك اوباما جوان است. قوهای كه در پیوند با سیاستمداری
او توانمندش میكند. اودر حالی كه هنوز به پنجاه سالگی نرسیده است رئیس یك دولت
و ملت با ثروت و قدرت شده است و هیچ از اینكه او را بیتجربه و بیسابقه
بخوانند نمیهراسد. اوباما از این توان برخوردار است كه نقاط ضعفش را به نقاط
قوت تبدیل كند. بیتجربگی اوباما به او جایگاه مردی بدون گذشته را میدهد كه
شوق آزمودنش را در انسان برمیانگیزد. در عینحال اوباما آن اندازه فروتن یا
باهوش است كه با انتخاب دموكراتی پیر و محافظهكار چون جو بایدن به مخاطبانش
اطمینان دهد كه جوانی مشورتپذیر است.
3- باراك اوباما سیاه است. اما نه چون عالیجاه محمد یا مالكوم ایكس كه
از سیاه بودن ایدئولوژی ساختند بلكه همانند یك مارتین لوتركینگ دیگر كه سیاه
بودن را به فضیلتی اخلاقی تبدیل كرد. اوباما به گونهای رفتار میكند كه گویی
اصلاً سیاه نیست و اگر كسی سیاهیاش را به یادش آورد خود شرمسار شود. او آن قدر
آمریكایی است كه آفریقایی هم هست و آن قدر سیاه است كه انسان هم هست.
اوباما زیركانه از رنگ خود به عنوان نماد تفاوتش استفاده میكند؛ بدون آنكه آن
را به رخ كسی بكشد. شاید بسیاری از رایدهندگان به اوباما تنها به این دلیل به
او رای دادند كه خواستار تنوع بودند و نه حتی تغییر. اوباما رسماً و صراحتاً
بامزه است: جوان و لاغر و لیبرال و سیاه و سخنور و پروتستان و مگر این همه
چیزهای جذاب چند بار در طول تاریخ در یك فرد گردهم میآیند؟
4- باراك اوباما سخنور است. بلند و رسا و روشن سخن میگوید.
در پناه ابهامهای روشنفكرانه یا فریبهای عوامانه سخن نمیگوید. درباره عراق،
افغانستان، مالیات، مذهب، اسرائیل و فلسطین صریح حرف میزند. حرفهایش درباره
اصول دموكراسی، ضرورت آزادی، فلسفه عدالت اجتماعی، نجات جهان، اهمیت گفتوگو و
كلیاتی از این دست نیست. بلند و كشدار سخن نمیگوید. فقط خاطره نمیگوید. در
گذشته نمیماند. به آینده اشاره میكند. از عبارات مطنطن استفاده نمیكند.
عوامانه و بیادبانه حرف نمیزند.
5- باراك اوباما باگذشت است. سیاستمداری به او آموخته است كه
كینهای به دل نگیرد یا اگر به دل گرفت به رو نیاآورد. رقابتهای خشمگین هیلاری
كلینتون با او را به یاد دارید؟ حرفهای زننده جو بایدن (معاون اولش) را فراموش
نكردهاید؟ اوباما همه اینها را از یاد برده است و آنها نیز از لحظهای كه
دریافتند ستاره باراك درخشیده است ذرهای از یاری او خودداری نكردند. اوباما
نیز هرگز به یاد آنان نیاورد كه روزی مقابل هم بودهاند.
ویژگیهای شخصی اوباما اما بیش از آن كه در زمره فضائل اخلاقی او قرار گیرد
برخاسته از موقعیت سیاسی اوست. حداقل پنج ویژگی فوق ریشه در نظم سیاسی آمریكا
دارد:
1- باراك اوباما اولین نطق پیروزی خود را در شیكاگو بیان كرد
به نشانه آنكه سیاستورزی خود را از این شهر شروع كرد و با این ادای دین در
واقع از نظمی تجلیل كرد كه به او امكان سیاستورزی را داده است. در واقع جامعه
آمریكا جامعهای است كه در آن امكان سیاستورزی وجود دارد. حتی اگر سیاه باشید
میتوانید در یكی از دو حزب بزرگ ایالات متحده عضو شوید و اكنون با پیروزی
افرادی مانند اوباما امیدوار باشید كه روزی مرد یا زن بزرگی خواهید شد.
شاید گفته شود محدودیت انتخاب از میان دو حزب خود نوعی انحصار سیاسی است اما
ضمن پذیرش این نقد باید گفت مگر چه نوع نظم سیاسی دیگری میتوان تصور كرد كه هم
ثبات داشته باشد و هم تحول؟
مگر در ایران بدون نزدیكی به یكی از دو جناح اصولگرا و اصلاحطلب میتوان به
قدرت رسید؟ و اصولاً اگر امكان انتخابهای متنوعی وجود داشته باشد مگر جز هرجومرج
میتوان نظامی را تصور كرد؟
2- واقعیت این است كه باراك اوباما هم یكی از نخبگان سیاسی
وابسته به نظام سیاسی آمریكاست كه اصول فكری و اجتماعی حاكم بر آن را رعایت میكند
و به اصطلاح ایرانی «خودی» نظام آمریكا محسوب میشود و از لابیها و نخبگان
حاكم متأثر است.
اما این نظم سیاسی نه در اثر اعمال زور یا برنامهریزی
مركزی كه به صورت طبیعی و تاریخی بهوجود آمده است. همانطور كه دستهای پنهان
بازار، اقتصاد را تنظیم میكنند دستهای پنهان آزادی، سیاست را تنظیم میكند.
پیدایش، چیرگی و رشد دو حزب عمده آمریكا ناشی از رانت قدرت و دولت نیست. محصول
یك تاریخچه طولانی از نزاعهای تاریخی است كه به شكل نظام حزبی و انتخاباتی خود
را نشان داده است.
3- تاریخ آمریكا تاریخ تبعیض نژادی است. اگر پیامبر اسلام در عصر
جاهلیت عرب بلال سیاه حبشی را سخنگوی اسلام قرار داد در آمریكای مدرن قرن هجدهم
بردهداری و سیاهكشی رسم زمانه بود. اما توسعه سیاسی در این كشور آمریكاییها
را ناگزیر از آن كرد كه سیادت سیاهان را بپذیرند در حالیكه ما كه پیرو مذهب و
سنت رسول رحمت هستیم حتی اگر امكان رای دادن در ایالات متحده آمریكا را داشتیم
احتمالا به مككین رای میدادیم و در ایران بعید است حاضر باشیم روزی به هممیهنان
سیهچرده جنوبی خود رای دهیم؛ نظم اجتماعی آمریكا به هر انسانی این امكان را میدهد
كه از اقلیت (نژادی، فكری، سیاسی) به اكثریت تبدیل شود.
4- آیا در ایالات متحده آمریكا نهاد نظارتی مانند شورای نگهبان وجود
ندارد؟ تأملی در این انتخابات نشان میدهد انتخابات آمریكا تحت نظارت دقیقی
فراتر از شورای نگهبان قرار دارد:
الف - برای نامزدی هر فرد باید از صافی حزبی سختی عبور كند كه در آن اعتقاد به
مبانی فكری و اجتماعی نظم آمریكایی مانند سرمایهداری، فردگردایی، جمهوریخواهی
و... در آزمونهایی روشن از نامزدها طلب میشود اما بهجای چند ناظر محدود یك
جمعیت بزرگ درباره نامزدها داوری میكنند. البته این امكان وجود دارد كه فردی
با اعتقادی متفاوت از این صافی عبور كند و حتی نامزد انتخابات شود مانند
لیبرتارینها و سوسیالیستها كه در انتخابات اخیر نیز نامزد داشتند اما همان
نظم طبیعی و نه نهادی حكومتی آنان را به حاشیه میراند.
ب - به هنگام مبارزه انتخاباتی جمعآوری اعانه و پول باید تحت ضابطه مشخصی
انجام گیرد. سقف جذب كمك مالی روشن است وگرچه كلاههای حقوقی برای گریز از
قانون وجود دارد اما در این انتخابات (برخلاف انتخابات ایران) حتی تعداد خانهها
و اتومبیلهای شخصی اوباما و مككین در رسانهها افشا و اعلام شد.
ج - وجود رسانههای قدرتمند در جامعه آمریكا در همین انتخابات اخیر سبب شد رایدهندگان
درباره خانواده، شخصیت، اخلاق و ضعف و قوت اوباما و مك كین اطلاعات كافی بدست
آورند و با فساد اخلاقی دختر سارا پالین، سوءاستفاده او از موقعیت شغلیاش،
جفای اوباما در حق برادرش، ثروت همسر دوم مككین و مواضع عمه اوباما آشنا شویم.
همین رسانهها بودند كه قبلاً دروغ و فساد بیل كلینتون را فاش كرده بودند.
د - انتخابات آمریكا هنوز یك روز را از سر نگذرانده بود كه نتایجش روشن شد.
شبكههای تلویزیونی و اینترنتی CNN و BBC و یورونیوز هر نیم ساعت میزان آرای
شمارش شده، درصد مرد و زن رایدهنده، جوان و پیر رایدهنده و... را بهصورت
مستقیم و زنده برای همه جهان مخابره و پخش میكردند و حتی اگر باراك اوباما شب
چهارشنبه سیر به خواب اصحاب كهف میرفت هم حضار جهان بیدار بودند و سیر رای او
را میدیدند.
بدینترتیب نهادهای مدنی و سیاسی مانند حزب و رسانه در ایالات متحده همان كاری
را انجام میدهند كه از نظر قانون در ایران برعهده شورای نگهبان نهاده شده است.
از آمیزش این نظم خودجوش و خلاقیتهای فردی است كه فردی مانند باراك اوباما در
آمریكا به قدرت میرسد. نظم سیاسی زمینه ورود اوباما را فراهم میكند اما در
نهایت این اوست كه باید بقای خود را در این صحنه رقم زند. باراك اوباما ظاهراً
آن روی سكه جورج بوش است و اصولاً مهمترین علت پیروزی او كارنامه بوش است اما
اجازه دهید كه بگوییم اتفاقاً اوباما همان نقشی را در حزب دموكرات بر دوش خواهد
گرفت كه بوش در حزب جمهوریخواه ایفا میكرد.
جورج بوش از نگاه نومحافظهكاران مهمترین رئیسجمهوری ایالات متحده آمریكا در
نیم قرن اخیر است. او گفتمان تازهای را در جمهوریخواهان ایجاد كرد كه در آغاز
به نظر میرسد نوعی تجدیدنظرطلبی چپروانه است. بوش محوریت گفتمان جمهوریخواهان
را از نفت به دموكراسی تغییر داد هرچند زیر این شعار دموكراسی مطالبات نفتی به
چشم میآمد و دم خروس معلوم بود. اینگونه شد كه جمهوریخواهان طرفدار حكومتهای
مرتجع اما ثروتمند به دنبال دموكراسیسازی رفتند و شعار دموكراتها را مصادره
كردند.
باراك اوباما گرچه در همان گام اول و نطق اول اعلام
كرده كه قصد دارد سربازان آمریكا را از عراق بیرون بكشد اما چارهای جز برخورد
مدبرانه با میراث بوش ندارد با این تفاوت كه گفتمان مبارزه با نقض حقوق بشر را
جایگزین گفتمان مبارزه با سلاح هستهای میكند. آمریكاییها اولین تجربه
دخالتهای نظامی را در دوره بیل كلینتون دموكرات طی كردند كه در بوسنی به نفع
حقوق مسلمانها دخالت كرد، راهی كه باراك اوباما نیز ادامه خواهد داد.
ایالات متحده آمریكا در نیم قرن اخیر بزرگترین نیروی خارجی مداخلهكننده در
اوضاع داخلی ایران و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تسخیر سفارت آمریكا در تهران
مهمترین دشمن جمهوری اسلامی بوده است. اما این بدان معنا نیست كه نباید از حریف
خود بیاموزیم. این آموزهها میتواند از منظر اعتقاد به نظام جمهوری اسلامی و
اذعان به تفاوتهای عقیدتی آن با ایالات متحده آمریكا باشد و بدون كوچكترین
ربطی به بحث روابط ایران و آمریكا و حتی در جهت عكس بهبود روابط برای تقویت و
توسعه ایران به كار آید:
1- چرا با گذشت سی سال از حیات جمهوری اسلامی و با وجود آنكه
رهبران این نظام خود از سران حزب (جمهوری اسلامی) بودند هنوز ایران فاقد نظم و
نظام حزبی است؟ در ماههای اخیر سرشناسترین اصولگرایان مانند علی لاریجانی و
غلامعلی حدادعادل صراحتا از فقدان نظام حزبی در كشور گله كردند، فقری كه كشور
را با تحولات پیشبینیناپذیر، تغییرات سینوسی و مخاطراتی ناشی از بحران
كارآمدی روبهرو كرد كه گاه موجودیت نظام سیاسی را در خطر قرار میداد.
به راستی اگر در ایران نظام حزبی برقرار بود رئیسجمهور
سابق، سیدمحمدخاتمی میتوانست از یاران خود گله كند كه با او هماهنگ نیستند یا
هوادارانش میتوانستند از او انتقاد كنند كه به وعدههای خود عمل نكرده است؟
اگر در ایران نظام حزبی برقرار بود محمود احمدینژاد میتوانست اینگونه خارج از
صف به قدرت برسد و با اراده شخصی نیمی از كابینه را تغییر دهد؟
2- چرا با گذشت به طور تقریبی هر سال یك انتخابات در ایران
هنوز معیار و ملاك نامزدی در انتخابات مختلف روشن نیست و بسیاری از افراد به
صورت یك در میان یا به تناسب زمان اجازه ورود به انتخابات نامزدی را مییابند؟
آیا نمیتوان با تعریف ضوابط یا صحه گذاشتن بر عرف عمومی تصویری روشن از نامزدی
در انتخابات به دست داد تا از موضع حفظ نظام و حریم شورای نگهبان حتی آن را در
معرض داوریهای متناقض درباره نامزدها قرار نداد؟
3- اصول نظام سیاسی آمریكا روشن است. اما آیا اصول نظام سیاسی ایران
هم تعریف شده است؟ آیا درباره اصل ولایت فقیه، اقتصاد اسلامی، حكومت قانون،
آزادی بیان و... تعریف مشتركی وجود دارد؟ آیا بین مشی اقتصادی نظام در دهه 60 و
مشی اقتصادی آن در دهه 70 و نیز امروز وجه اشتراكی وجود دارد در حالی كه هر یك
خود را نظام اقتصاد اسلامی میخوانند.
4- آیا نظام سیاسی ایران از نخبگان سیاسی خود حمایت میكند؟
آیا سعی میكند آلترناتیوهای درونی خود مانند اوباما را پرورش دهد؟ آیا سعی میكند
با اصلاح مشكلات داخلی نخبگان خود از حذف آنان به وسیله یكدیگر جلوگیری كند؟
چگونه است كه یك مدیر شهری در آغاز دهه 70 با حمایت همه اركان نظام به چهره اول
و امید آینده كشور تبدیل میشود و در پایان همان دهه به زندان میرود؟
5- آیا همانگونه كه در آمریكا رسانهها (كه همه غیردولتیاند) اصول
نظام سیاسی را رعایت میكنند و با سرمشق حاكم نمیجنگند، نظام سیاسی ایران نیز
توانسته است با رسانهها به تفاهم برسد و در چارچوب مشخص ضمن آنكه از وفاداری
آنها به نظم سیاسی مطمئن شود آزادی و اختیار عمل آنها را هم تضمین كند؟
آیا رسانههای ایران حق دارند همانگونه كه رسانههای آمریكا نقش نظارتی بزرگی
در این جمهوری بر عهده دارند، این نقش را برای پاسداری از نظم سیاسی موجود بر
عهده گیرند و بدگمانی حاكمیت را برنیانگیزند؟
اما نقد نظم سیاسی ایران فقط نقد حاكمیت نیست، نخبگان سیاسی هم تلاشی برای
ایفای نقش خود به عنوان سیاستمداران حرفهای نمیكنند:
1- ایرانیان از فقر سیاستمداران حرفهای رنج میبرند. همه
سیاستمداران ما در حرف مدعی گریز از سیاست هستند. سعی میكنند خود را زاهد نشان
دهند و از قدرت بیزار. اما در عمل مشتاقترین فرد نسبت به قدرت هستند. جاهطلبی
پنهان دارند اما ادعای درویشی میكنند. خود را از جنس اهل فرهنگ میخوانند اما
مشتاق قدرت هستند.
2- ایرانیان از حزب گریزان هستند. رفتار حزبی را به معنای پیروی از
دیگران و دونشأن خود میدانند. به تكروی افتخار میكنند و چون رای مردم را به
دست میآورند آن را مرهون خویش میشمارند نه مدیون جمعیتی از همراهان كه به
آنان رای میدهند.
3- ایرانیان از تفاوت میهراسند. ترجیح میدهند همرنگ جماعت شوند تا اینكه حرفی
متفاوت بزنند. تابع جو عمومی هستند و تحمل پرداخت هزینه برای حرفهای متفاوت را
ندارند. سیاستمداران ایرانی در خلوت خود عامهگرا هستند و با عادات عمومی مردم
زندگی میكنند اما در جلسات خویش را روشنفكری تمامعیار معرفی میكنند.
4- سیاستمداران ایرانی عاشق كلیات هستند. از ورود به جزییات
هراس دارند. هرگز سعی نمیكنند درباره موضوع مشخص، موضع مشخص بگیرند. ترجیح میدهند
برای اظهار فضل هم كه شده از آغاز تاریخ و مقدمات فلسفه شروع كنند و به امروز
ختم كنند اما درباره هیچ چیز روشنی حرف نزنند. نظریهپردازی درباره سازندگی و
اصلاحات و عدالت را بر حرف زدن درباره جاده شمال، بازداشت یك روزنامهنگار یا
كاهش ارزش پول ترجیح میدهند؛ وظایفی كه دقیقا بر عهده یك سیاستمدار است.
5- سیاستمداران ایرانی حافظه خوبی دارند و اینجاست كه نقطه قوت آنها
به نقطه ضعفشان بدل میشود. حافظهای كه به جای درسآموزی از گذشته به انبار
كینه تبدیل میشود. سیاستمداران ایرانی هرگز چیزی را فراموش نمیكنند. همیشه
فكر میكنند روزی برای انتقام وجود دارد و همیشه در فكر آن روز هستند. بر گذشتهها
صلوات نمیفرستند، از نعمت فراموشی برخوردار نیستند چنان كه اختلافهای شخصی را
حتی بر اختلافهای فكری ترجیح میدهند.
اعتراف میكنم پرسش من در نوروز 1387 درباره اینكه اوبامای ایران كیست؟ پرسش بیحاصلی
بود. ایران اوبامایی ندارد. نه اصلاحطلبان و نه اصولگرایان. ایالات متحده
آمریكا مظهر امپریالیسم، استعمار نو، تبعیض نژادی مدرن، سرمایهسالاری،
فردگرایی و دشمنی با نظام سیاسی ایران است. اما در درون خود این امكان را ایجاد
كرده است كه هر از گاهی با لینكلن یا كندی یا اوباما چهره خود را بازسازی كند.
آمریكاییها دشمن خارجی بسیار دارند اما دشمن خانگی
ندارند. آنان دشمنان خانگی خود را به دوستان ابدی بدل كردهاند. اجداد اوباما
200 سال پیش اگر در آمریكا میزیستند بردههایی بیش نبودند اما امروز بازمانده
آن بردگان رئیسجمهور آمریكا میشود. بردهای ارباب شد. آنان دشمنان را به
دوستان تبدیل كردهاند چرا ما دوستانمان را به دشمنان تبدیل میكنیم.
http://www.shahrvandemrouz.com/content/3603/print.aspx
HOME |