|
بحران کاپیتال، عروج کمونیزم، کینیزیسم و نازیسم. آیا بازگشتیست به دهه 30؟ نوشته ای از منصور پرستار |
بحران سرمایه داری سرود فقر و گرسنگی است. سرودی که تنها گرسنگان آن را عمیقآ درک می کنند این مقاله حاوی نکات زیر است: نکته ای کوتاه در مورد تضاد موجود در سیستمهای حاکمه، نگاهی به وضعیت کنونی سرمایه داری و بحران موجود، پیامدها، رشد گرایشهای مختلف از درون این نظام، تاثیر این بحران بر ایران، نگاهی به دهه 30 میلادی و چکيده ای از کار مارکس در مورد مکانيسم تاريخی صعود و نزول شيوه های مختلف تولیدی بشريت
نکته ای کوتاه در مورد تضاد موجود در سیستمهای حاکمه
مطابق قوانین ماتریالیسم تاریخی تضاد مابین نیروهای مولد و مناسبات اجتماعی-اقتصادی در نهایت به از هم پاشیدن مناسبات تولیدی و جایگزینی آن مناسبات با مناسبات اجتماعی نوین که سازگاری بیشتری با رشد نیروهای مولد داشته باشند، خواهد شد. به عبارت دیگر تغییرات تدریجی حاصل رشد نیروهای مولد در نهایت به تحولات کیفی یا انقلاب اجتماعی در مناسبات تولیدی و تغییر یک نظام اجتماعی-اقتصادی به نظام اجتماعی-اقتصادی مترقی تر می شود. (مجموعه انسان آماده به کار، ابزار و موضوع کار (مواد اولیه، زمین)، نیروهای مولد را تشکیل می دهند)
تغییر مالکیت ابزار تولید تحولی در تاریخ تکامل اجتماعی بشر بوجود آورد و نظام های بشری را تغییر داد. مثلا تغییر نظام کمون اولیه به برده داری، از برده داری به فئودالیسم و از فئودالیسم به سرمایه داری. در نظام فئودالیستی، دهقانان که اکثراً همان بردگان سابق بودند، همچنان در تضاد با فئودالهای جدید باقی ماندند. در جامعه فئودالی نیز همانند جامعه برده داری مبارزه طبقاتی در جریان بود. بدین صورت که همچنان فئودالها از حاصل کار اضافی دهقانان بهره مند می شدند. در مراحل متکامل تر جامعه فئودالی، مالیات نقدی به تدریج جای این اشکال بهره کشی را گرفت. تضاد اساسی در این مرحله تاریخی تضاد بین دهقانان و اربابان فئودال بود. این تضاد در حادترین اشکال خود به صورت قیام های متناوب دهقانان علیه ارباب ها نمودار می شد. یکی از معروف ترین قیام های دهقانی، قیام دهقانان آذربایجان ایران به رهبری بابک خرم دین بر علیه نظام فئودالی بود. به هر حال این قیام ها تا زمانی که شرایط عینی نابودی جامعه فئودالی وجود نداشت در اثر جبر تاریخی با شکست مواجه می شدند. تنها زمانیکه نظام اجتماعی-اقتصادی فئودالی به طور جدی به صورت سدی در راه تکامل نیروهای تولید و ابزار های تولید درآمد، از طریق انقلاب های بورژوایی اروپا، نابود شد. سرمایه داری هم به یکباره ظهور نکرد. بلکه از درون جامعه فئودالی رشد کرد، به تدریج قدرت گرفت و در نهایت سیستم فئودالی را از بین برد. انقلاب صنعتی به خصوص اختراع ماشین بخار و تکامل شیوه های ذوب فلزات عامل مهمی در تحول نظام اجتماعی- اقتصادی از فئودالیسم به سرمایه داری بود. به موازات رشد نیروهای مولد، با پیدایش طبقات جدید، اندیشه های بورژوایی اومانیسم، عقل گرایی و لیبرالیسم زمینه های فکری انقلابات بورژوایی را فراهم آوردند. انقلابات بورژوایی هلند، انگلستان و فرانسه ضربات قطعی بر سیستم فئودالیسم وارد آوردند. به هر حال به تدریج سیستم سرمایه داری سیستم مسلط اجتماعی-اقتصادی جهان شد. با آمدن این نظام همچنان تضادهای جامعه بشری حل نشدند لذا در جامعه سرمایه داری دو طبقه اساسی بوجود آمدند. سرمایه داران یعنی صاحبان وسایل تولید و کار در مقابل انبوه فاقدان وسایل تولید که مجبورند برای امرار معاش خود برای سرمایه داران کار کنند یا به عبارتی نیروی کار خود را به آنان بفروشند، یعنی مزدکاران. تضاد طبقاتی در جامعه سرمایه داری، همانا تضاد بین مزد کاران و سرمایه داران است و برای حل این تضاد، تنها راه رسیدن به جامعه ای بدون استثمار رسیدن به سوسیالیسم و بعدا کمونیسم است. پس تاریخ بشری تاریخی است مملو از مبارزات طبقاتی. این مبارزات در هر نظام بشری با مشکلات و سد هایی برخورد کرده است و هر بار از طریق حاکمان سیستم وقت، شیپور "مردن" مبارزات طبقات زیر دست را بارها، به صدا در آوردند. زمانی بود که برده داران شیپور نابودی مبارزات برده ها را به صدا در می آوردند، زمانی دیگر فئودالها شیپور نابودی مبارزات دهقانان را و حالا سرمایه داری شیپور نابودی مبارزات کارگرای و کمونیستها را. اما همچنان که تاریخ نشان داده است این تضاد مابین طبقات است که زمینه های دگرگونی را فراهم میسازد.
نگاهی به وضعیت کنونی سرمایه داری و بحران موجود
بحران اقتصادی امروز نتیجه ای است از بحران تولید اضافه. همان بحران تولید اضافه ای که در دهه 30 میلادی دنیا را به لرزه در آورد و یکی از نتایج آن بحران رشد نازیسم و شروع جنگ جهانی دوم بود. رشد اقتصادی نظام سرمایه داری در دهه های اخیر تنها و تنها از راه "ذخیره های بزرگ قرضی" ممکن بوده است که نتیجه آنهم آخر سر "کلاپس" شدن همزمان سیستمهای بانکهای کشورهای مختلف است. در گرما گرم این بحران تا بحال دو کشور سوئد و کانادا کمترین بحران را داشته اند. حاکمان اقتصادی در کشورهای پیشرفته سرمایه داری برای کم کردن و جلوگیری از بروز تاثیرات روانی دست به اقدامات مشترک و غیر مشترکی زده اند تا عوارض روانی پیامدهای بحران مالی را خنثی بکنند. بحرانی که از آمریکا یعنی سر افعی آغاز و تا دم افعی بورژوازی ادامه یافت. آمریکا با بحرانی روبرو شد که در آن هزاران بانک ورشکسته شدند، میلیونها انسان بیکار شدند، درصد بیکاری به 29 درصد رسید و تولید شرکتهای صنعتی به اندازه 60 درصد سقوط کرد. با یک زبان ساده تر می توان گفت که چرخ اقتصادی بد جوری زنگ زده و استهلاک یافته است. اما نظام هار و بیمار سرمایه داری با وجود شکستهای اقتصادی در حال یاد گرفتن و ادامه بقا خود است.
سرمایه داری از بحرانهای قبلی خود یاد گرفته است که چگونه این مراحل را بگذراند. برای مثال وقتی این بحران سراسیمه، بازار جهانی را فرا گرفت سریع بانکهای مرکزی مبلغهای هزار هزار میلیارد دلاری را وارد بازارها کردند تا به بدن بیمار این نظام آنتی بیوتیک لازم را تزریق کنند. اما در واقع امر، بر خلاف تصویری که اقتصاد دانان سرمایه داری به جهانیان نشان میدهند این بحران جدی تر از بحران سال 1929 میلادی است. بحرانی که به رشد نازیسم و شروع جنگ جهانی دوم کمک کرد. سیستم اقتصادی موجود سالهای سال است از طریق فرار به سوی قرض های مالی خود را بر سر پا نگه داشته است. بانکها و دولتها سالیانه قرض های هنگفتی را از بانکهای جهانی و مرکزی میگیرند. این بحران ها نشانه ای واقعی از حل نشدن معظلات سرمایه داری است. بن بستی که نظام سرمایه داری عموما به آن رسیده است. در تونل دور و دراز و تاریک سرمایه داری، حتی نمی توان یک نور کوچک را دید. نظام سرمایه داری برای فرار و آرام کردن وضعیت روانی جامعه، در عمق بحران خود و با وجود قرضهای سنگین پیشین خود، قرضهای سنگین تر و کمکهای اورژانسی تر را وارد بازار خود کرده است. این قرضها نه تنها به نظام سرمایه داری کمکی نمی کند بلکه وجود این نظام را بیشتر و بیشتر به لبه پرتگاه می برد. نظامی که به و سیله سود ناشی از تولید خود، خود را خفه میکند. چطور می شود حکومتها و بانکها که قبلا توانایی پرداخت قرض های خود را نداشتند از پس این قرضهای هنگفت جدید بر می آیند؟ این آغازیست برای بحرانی عمیق تر که زمینه ها را برای تغییر، از یک سیستم به سیستم جدیدتر فراهم می سازد.
فقر و گرسنگی که در حال حاضر در حال رشد است را تنها قبلا از دهه 30 میلادی دیده شده است. در حال حاضر استاندارد زندگی مردم کارگر و زحمتکش به شیوه ای چشم گیر در حال پایین رفتن است. بیکاری های جمعی در تمام گوشه و کنار دنیا ادامه خواهد داشت و هزاران هزار کارخانه و شرکت ورشکست می شوند. برای مثال از تابستان 2007 تا پاییز 2008 دو میلیون و دویست هزار نفر در آمریکا از شدت بی کاری و فقر کنونی مجبور به ترک خانه های خود شده اند. از جمله این معضلها را می توان براحتی در کشورهای آسیای، آفریقایی و اروپایی نیز مشاهده کرد.
بحران ناگهانی نظام سرمایه داری یک بار دیگر هاله ای از شک و گمان، درمورد تبلیغات زیبا و رنگارنگ این نظام که بهشت ابدیت انسانی را بنا نهاده است، بر انگیخت. این بحران دورانی است که به تجزیه و فروپاشی سرمایه داری کمک می کند تا از قلب این نظام انقلابات کمونیستی و کارگری به واقعیت نزدیک شوند. پیامد های این بحران برای ما ماهيت ارتجاعی همه فراکسيونهای بورژوازی و ماهيت جهانی بودن انقلاب پرلتری را هرچه آشکارا تر می سازد. مارکس بوضوح ماهیت سرمايه داری را تشخیص داد و همچنين آواهای فريبنده آن را افشا کرد.
ماهیت واقعی سرمایه داری را باید از یک دیدگاه مارکسیستی مورد نقد و برسی قرار بگیرد زیرا مارکس ویژگی این نظام را بارها مورد بحث و برسی قرار داده و بحران را جزو بخشی از این نظام بحساب می آورد که غیر قابل حل شدنی است. برای همين مارکس در کاپيتال بوضوح بر روی آن تاًکيد کرده است "نهايتاً دلايل همه بحران های واقعی هميشه فقر و مصرف محدود توده ها است، با توجه به گرايش توليد سرمايه داری به توسعه هر چه بيشتر نيروهای مولده، فقط اين قوه مصرف مطلق جامعه است که آن را محدود می سازد" ( کاپيتال جلد 3 قسمت 5، فصل 30 " سرمايه پولی و سرمايه حقيقی:"1, ص 615)
رويهمرفته، مارکس توانست دو روی سکه سرمایه داری را ماهرانه نشان دهد. شرايط تاريخی را که مارکس در آن زندگی ومبارزه ميکرد فاصله سالهای 1880-1840، دوره ای که مارکس فعاليت مبارزاتيش را تکامل می داد، مشخصه مسلط توليد سرمايه داری، سرعت شگرف کشفهای تکنيکی و توسعة فزايندة صنعت بود. بعد ازوقايع بزرگ 1848، مانيفست بحران قطعی را بطور عملی پيش بينی کرد. امروزه و در عمق بحران دهه اول قرن بیست و یکم در سطح اقتصاددانان بورژوایی تناقضات زیادی درمورد این بحران وجود دارد مثلا برخی ها معتقدند که این بحران نشانه بازگشت "کینزیسم" و شکست نئولیبرالیسم "فریدمانیسم" است. کینز اقتصاد دانی بود که معتقد به دخالت دولت در امور اقتصادی بود و فریدمان اقتصاددانی بود که معتقد به تجارت آزاد و عدم دخالت دولت در امور اقتصادی بود. رجوع به این نوشته: http://www.archives.web.surftown.se/?p=2676
برخی دیگر از اقتصاددانان بورژوازی معتقدند که این بحرانها به تجارب این نظام در مورد چگونگی جلوگیری از بحرانهای آتی کمک می کند. به این شیوه که این تجارب به این نظام کمک می کند که شیوه چگونگی استفاده از منابع اقتصادی را بیشتر یاد بگیرد. در درون نظام سرمایه داری جمهوری اسلامی ایران نیز گرایش بزرگی وجود داشت که معتقد بودند نظام جمهوری اسلامی ایران نظامیست جدا، مستقل و فارغ از نظام اقتصاد جهانی. این گرایش معتقد بودند که بحران سرمایه داری بر ایران تاثیر چندانی نمی گذارد. اما بر عکس این نظریه دیدیم که بحران کنونی باعث شد قیمت یک بشکه نفت از 147 دولار به کمتر از 70 دولار برسد. پیامد این بحران به این اشکال زیر بر اقتصاد ایران تاثیر گذاشت: درآمدهای نفتی بشدت کاهش پیدا کرد، تورم بشدت بالا رفت و دولت از دادن وام به مردم دچار مشکل شد، از دادن حقوق به کارمندان دچار مشکل شد، مجبور به بیکار کردن عده زیادی مردم ایران شد و غیره. در وضعیت کنونی تورم و بیکاری به حد زیادی در ایران بالا رفته است. بطوریکه کشور ایران بالاترین تورم را در سطح جهان بخصوص خاورمیانه دارد. به این شیو می بینیم که اقتصاد سرمایه داری ایران از بیخ و بن به نظام اقتصاد جهانی یا گلوبالیزاسیون جهانی وابسته است.
ضعف و درماندگی این نظام برای ما این را آشکار می کند که نظام موجود برخلاف تمام درندگی ها و غرشهای سهمگینش، از درون نظامیست گندیده و در حال زوال تدریخی خود است. هر بحران و هر شکاف در درون این نظام، تولد و رشد نظام جدید یعنی نظام سوسیالیستی و کمونیستی را مهیا می سازد. استثمار و از خود بيگانگی قبلا در دوران برده داری و فئوداليسم و قرن نوزدهم سرمايه داری هم وجود داشته است، اما سوسياليسم در هيچ کدام از اين دوره ها نمی توانست بوجود بیايد. برای اينکه سوسياليسم به واقعيت بپيوندد نه تنها بايد ابزار محرکه اش ( طبقه کارگر و ابزار تولید ) به اندازه کافی تکامل يافته باشند بلکه سیستمی که سوسياليسم جايگزين آن میشود (سرمايه داری) بايد از تکامل دادن نيروهای مولده باز ايستاده باشد، بايد به يک مانع رشد يابنده ای در مقابل نيروهای مولده تبديل شده باشد. در یک کلام می شود گفت بايد وارد دوران زوال خود شده باشد. همین زوال را سیستمهای ماقبل سرمایه داری طی کردند. مثلا نظام فئودالیستی از قلب نظام بردداری سر بر آورد و نظام سرمایه داری تنها گزینه ای بود که جای نظام به بن بست رسیده فئودالیسیتی را بگیرد.
نيروهای مولده ای که در اختيار جامعه است، ديگر نه تنها به رشد مناسبات بورژوائی و مالکيت او کمک نمی کند بلکه بر عکس آنقدر رشد کرده اند که مناسبات بورژوائی جلوی رشد آنها را می گيرد. هر بار که نيروهای مولده به برانداختن اين موانع اقدام می کنند، سراسر جامعه بورژوائی را دچار اختلال ميسازند و موجوديت مالکيت بورژوائی را به خطر می اندازند. عرصه مناسبات بورژوائی چنان تنگ شده است که ديگر نمی تواند ثروتی را که خود آفريده است در خود جای دهد. پس بورژوازی با چه وسيله ای بر بحرانها چيره می شود؟
برمی گردیم به دهه 30 میلادی. بعضی تفاوتها بین سالهای 1929 با سال 2008 وجود دارد که نمی توان آن رادر سطح نظام سرمایه داری دید، بلکه این فرق را در آگاهی طبقاتی، طبقه کارگر می شود احساس کرد. احساس و اراده او به مبارزه طبقاتی. سرمایه داری در دهه 30 بر پرولتاریای جهانی چیره شده بود. انقلاب 1917 روسیه، خرد کردن صفوف پرولتاریای آلمان بین سالهای 1918 و 1923 و پیدایش استالین و انقلاب متقابل فاشیستها، تاثیراتی در مبارزات کارگری گذاشت. واقعیتهای بحران توانست مبارزات طبقاتی را بر انگیزد. مانند مبارزات بیکاران و کارگران ماشین در آمریکا یا اعتصابات عمومی در فرانسه در سال 1936. اما متاسفانه همه این مبارزات موجب این نشد که سرمایه داری خون آشام در جنگ جهانی دوم، از جنایاتش کوتاهی کند. امروز شرایط خیلی فرق می کند. طبقه کارگر خود را وارد فاز جدیدی از مبارزات انقلابی ساخته است. این بحران جدید می تواند مرحله جدید و قدم تازه ای را در میان طبقه کارگر باز کند و این طبقه را رو به انسجام بیشتر برای رسیدن به هدف مشترک سوق دهد.
اما متاسفانه این تنها جنبش کارگری و جنبشهای رادیکال اجتماعی نیستند که در بحران نظام سرمایداری رشد می کنند. از آنجا که بحران اقتصادی، فقر، گرسنگی، بیکاری و تبعیض بیشتر را با خود به دنبال می آورد پدیده دیگری را نیز در درون خود می زاید و آن هم رشد و گسترش راسیسم و نازیسم جدید است. تجربه بحران سال 1929 نمونه برجسته ای است بعنوان یک استدلال. دنیای غرب با وارد شدن در مراحل گوناگون بحرانهای مالی، باعث بیشتر جان دادن به ایده های خارجی ستیزی یا دیگری ستیزی، شده است. رشد راسیسم و نئونازیسم در دهه های 70، 80 و 90 میلادی در عمق بحرانهای این سالها، نمونه های دیگر از این پیامدها است. خارجی ستیزی نه تنها در اروپا و آمریکا روبه افزایش می گذارد، بلکه در قاره آفریقا، آسیا و اقیانوسیه نیز بیشتر و بیشتر می شود و خشونت روبه افزایش می رود. نمونه اخیر حمله مردم آفریقای جنوبی به خارجییان مقیم در آفریقای جنوبی و سوزاندن خانه های آنها بود. این نوع خارجی ستیزی در قالبهای دیگر خود را در سطح سیاسی دولت ها هم نشان میدهد. برای نمونه، بالا بردن فشار و اتخاذ سیاستهای جدید کشورهای اتحادیه اروپا در مورد پناهنده گان و کشورهای غیر اروپایی، را می توان نام برد. امروز جامعه بشری درمقابل مشکلی قرار دارد که نظامهای سیاسی مدرن سرمایه داری از حل آن عاجز هستند. از طرف دیگر ایدئولوژی های مذهبی و ناسیونالیزم در تمام قالبهایش، ناتوان و علیل در لاک خود فرورفته اند.
بحران سرمایه داری تنها بحران اقتصادی نیست بلکه بحران "ایدئولوژی های راست" نیز است.
تنها راه حل برای برون رفت از گرسنگی و فقر روز افسون، انسجام بیشتر طبقه کارگر و بکارگیری ایدئولوژی مارکسیزم برای هموار ساختن جامعه بشری بسوی سوسیالیزم و کمونیزم است. نظام های کهنه خود به خود زمینه ها را برای نظامهای نوین هموار می کنند. پس لازمه کار انسجام و تقویت بیشتر جنبش کارگری و اتحاد او با جنبشهای رادیکال اجتماعی از جمله جنبش زنان، دانشجویان است تا جامعه بشری پوست کهنه خود را بیندازد.
چکيده کار مارکس در مورد مکانيسم تاريخی صعود و نزول شيوه های مختلف تولیدی بشريت را در جملات زیر می آورم: "انسانها طی توليد اجتماعی خود بطور قطع پای در مناسبات معينی می گذارند که مستقل از اراده آنهاست، يعنی مناسبات توليدی متناسب با مرحله معينی از رشد نيروهای توليدی مادی خود . کل اين مناسبات توليدی تشکيل ساخت اقتصادی جامعه يعنی شالوده واقعی آن را ميدهد که برپايه آن روبنای حقوقی و سياسی جامعه بر پا مي گردد و اشکال معين شعور اجتماعی در رابطه با آن قرار ميگيرد، شيوه توليد زندگی مادی تعيين کننده شرايط روند عام زندگی اجتماعی سياسی و فکری است، شعور انسانها وجود آنها را تعيين نکرده بلکه وجود اجتماعيشان شعور آنان را تعيين ميکند. نيروهای توليد مادی جامعه در مرحله معينی از رشد خود با مناسبات توليدی موجود يا مناسبات مالکيتی که در چهار چوب آن، تا آن مرحله از رشد خود عمل نموده اند-اين دو در قاموس اصطلاحات حقوقی به يک معنی بيان ميشوند – در تضاد می افتنند، اين مناسبات که از بطن اشکال رشد نيروهای مولده بيرون می آيند به دست و پای آنان زنجير می زنند، در اين موقع يک دوره انقلاب اجتماعی فرا ميرسد، تغييرات حاصله رد پايه های اقتصادی دير يا زود منتهی به دگرگونی کل روبنا ميگردد. در بررسی اينگونه دگرگونيها همواره بايستی ميان دگرگونی مادی شرايط اقتصادی توليد که همان دقت علوم طبيعی قابل اندازه گيری است و دگرگونی اجتماعی، سياسی، مذهبی، هنری يا فلسفی-خلاصه اشکال ايدئولوژيکی ايکه انسان از طريق آنها به اين تضاد واقف شده و برای از بين بردن آن به نبرد بر می خيزد- تفاوت قائل شده، همانطور که يک فرد به استناد نظروی نسبت بخودش قضاوت نميشود، همانطور هم يک چنين دوران دگرگونی را نمی توان به استناد شعور آن نسبت به خودش قضاوت نمود، بلکه بر عکس اين شعور را بايستی بر مبنای تضادهای زندگی مادی، يعنی تعارض موجود بین نيروهای اجتماعی توليد و مناسبات توليدی توضيح داد. هيچ نظام اجتماعی تا بحال قبل از آنکه کليه نيروهای مولده مورد نيازش رشد يافته باشند، مضمحل نميشود، و مناسبات توليدی برتر جديد هيچگاه قبل از آنکه شرايط مادی وجود آن در چارچوب جامعه قديم بحد بلوغ نرسيده باشد، جانشين مناسبات توليدی قديم نميگردد. به اين ترتيب بشر بطور قطع تکاليفی برای خود مقرر ميکند که قادر به حل آن باشد، زيرا که بررسی دقيقتر همواره نشان ميدهد که خود مسئله تنها وقتی مطرح ميگردد که شرايط مادی آن از قبل فراهم شده باشد يا لااقل در شرف شکل گرفتن باشد، بطور کلی شيوه توليد آسيائی باستانی فئودالی و بورژوائی جديد را ميتوان بعنوان دورانهائی بشمار آورد که مويد پيشرفت در توسعه اقتصادی جامعه می باشند." (نقد اقتصاد سياسی).
منصور پرستار 2008-10-04
در صورت تمایل می توانید مقالات پیشین من را از طریق این سایت بخوانید: http://www.archives.web.surftown.se/?cat=354 |