به حرمتِ ایرانرضا بی شتاب
تنها به نگاهِ تو دلم سبز وُ اسیر است بی تو دلم از ساقی وُ ساغر همه سیر است نخجیرِ خیالِ تو بُوَد بود وُ نبودم با مهرِ تو هر هست همان ماهِ منیر است تا اُلفتِ فکرت به من آموخت جوانی در هرچه نظر کرد دلم قصه ی پیر است با هر نفسی من ز تو پاینده به پاییز پاداشِ من از خصمِ تو بر پَر همه تیر است آن کو که به عشقِ تو شودِ شاخه ی روشن بر هر دو جهان حجتِ جانانه و میر است با نامِ تو از یاد رَوَد دربدری ها افسوس که پا در ستم وُ سلسله گیر است مرغانِ طرب در پیِ سودایِ تو هر سو بنگر که ز هر سینه تو را بانگ و صفیر است هر زخم که بر پیکر وُ رُخ می زنَدت دیو از نفرت و نفرین به فلک آه و نفیر است دشمن به تلاشی که بَرَد حرمتِ ایران هیهات که در حِقد و حَسَد او چه حقیر است هر لحظه زبانم ز تو گوید ز تو جوید این رازِ زلالِ ازلی نقشِ ضمیر است هر برگِ درختِ خِرَدت شعله ی تاریخ مانندِ تو در چشمِ زمان گو چه نظیر است! پیکار و پیامت به شبم پرتوِ جان شد در هر جهتی روشنی ات شکلِ اثیر است
2008-10-21
|