ملاحسنى
در كتاب
خاطراتش
اقدام خود
براى اعدام
پسرش را شرح
داد
پسر بزرگم
رشيد با رژيم
شاه سخت
مبارزه ميكرد.
دوران ستم
شاهى كه در
دانشگاه تهران
تحصيل مينمود،
يكى دو بار
دستگير و
زندانى شد.
قبل از پيروزي،
وقتى به
اروميه و
روستا مى
آمد، در برگزارى
هر چه
باشكوهتر
مراسم نماز
جمعه بزرگآباد،
تلاش ميكرد
و در فعاليتهاى
جنبى آن از
قبيل: بيل زنى
در باغات،
شخم زدن، كمك
كردن به فقرا
و مستمندان
ميكوشيد. او
پس از پيروزى
انقلاب،
ناگهان به
گروه سياسى
سازمان
فدائيان خلق
پيوست و از
سران آنها
شد، به طورى
كه مسئوليت
شاخه
آذربايجان
غربى بر عهده
او بود. خيلى
با او صحبت
كردم تا در راهش
تجديد نظر
كند، ولى
نكرد. در همان
زمان انشعابى
در ميان
اعضاى اين
گروه پديد آمد
و به دو گروه
اقليت و
اكثريت
منشعب شدند و
اقليتها به
جمع گروهكهاى
سياسى محارب
پيوستند و
جنگ مسلحانه
بر ضد حكومت
اسلامى آغاز
كردند. الان
يادم نيست
رشيد جز كدام
يك از اينها
شد، ولى به هر
حال من احساس
خطر كردم.
تصميم گرفتم
جلوى
فعاليتهاى
او را بگيرم.
نخست چند بار
تذكر و تهديد
انجام گرفت
ولى فايده
نكرد. آن وقت
نماينده
مجلس و در
تهران بودم.
يك روز رشيد
به تهران
آمده بود.
جايش را
شناسايى كرديم.
در كميته
انقلاب
تهران با آيتالله
مهدويكنى
تماس گرفتم و
گفتم يك
موردى هست،
چند نفر مسلح
بفرستد.
نگفتم پسرم
هست. يكى از
محافظان
خودم به نام
آقاى جليل
حسنى را نيز
همراه آنها
كردم. او از
بچههاى
كميته
اروميه بود و
الان به
تجارت مشغول
است. گفتم اگر
مقاومت يا
فرار كرد
بزنيد
نگذاريد
فرار كند و
اگر هم تسليم
شد، دستگير
كنيد و به
كميته تحويل
بدهيد. آنها
رفتند و او را
دستگير كردند.
رشيد چند
روزى در
كميته تهران
بود. بعد براى
بازجويى و
محاكمه به
تبريز
انتقال
دادند. او چون
محل فعاليتهايش،
استان
آذربايجان
بود در اين
شهر محاكمه و
به اعدام
محكوم شد و
بلافاصله
حكم اجرا گرديد.
در مرحله
اول، رشيد را
به دادستان
وقت، حضرت
حجت الاسلام
سيد حسين
موسوى
تبريزى
تحويل داده
بودند، او
نيز وى را به
يكى از
دامادهايش
كه او هم قاضى
بود، سپرد و
حكم اعدام
رشيد را او
صادر كرده
بود. حتى بعد
از اعدام
جنازهاش را
هم به ما
تحويل
ندادند. وقتى
خبر اعدام رشيد
را شنيدم،
چون به وظيفه
خود عمل كرده
بودم هيچ
ناراحت نشدم.
من در مورد
انقلاب به
هيچ شخصى ولو
پسرم باشد،
شوخى ندارم و
با هيچ احدى
در اين مورد عقد
اخوتى هم
نبستهام.
هنوز هم اگر
يكى از
فرزندانم بر
ضد انقلاب و
رهبري، خداى
ناكرده،
فعاليت
كنند، همان
كارى را
خواهم كرد كه
با رشيد كردم.
حقيقت اين است
كه رشيد
مستحق اعدام
نبود. او
جنايتى را
مرتكب نشده
بود، يا كسى
را نكشته بود
تنها جرمش
اين بود كه
گرايش شديد
كمونيستى
داشت و اين
هرگز منجر به
اعدام كسى
نميشود.
حداكثر اين
اين است كه
بايد به حبس
ابد محكوم ميگرديد.
متاسفانه
قاضى پرونده
همين طور فلهاى
حكم صادر
كرده بود. من
آن وقت سرم
خيلى شلوغ
بود، به
مسايل
انقلاب در
اروميه و
منطقه
اشتغال
داشتم. از
طرفى چون پسرم
بود نخواستم
موضوع را
دنبال كنم،
گفتم: شايد
سبب
سوءتفاهم
بشود و بنده
معتقد هستم
كه قرار نيست
انسان در اين
دنيا به همه
حق و حقوق خود
دست پيدا كند.
يك مقدارش هم
بايد به عالم
آخرت بماند.
اگر غير از
اين بود كه
خداوند
متعال
دستگاه
سئوال و
جواب،
ميزان، پل
صراط، بهشت و
جهنم را خلق
نميكرد،
بنابراين
راه پرپيچ و
خمى را در پيش
داريم. بعد از
چند سال،
خيلى دلم ميخواست،
پرونده رشيد
را ميديدم و
مطالعه ميكردم،
هر چه ميخواستم
امكانپذير
نشد و در
اختيارم
نگذاشتند.
اخيرا شنيدم
قاضى اين
پرونده
شديداً به
فقر مالى و
گرفتاريهاى
ديگر مبتلا
شده است، دلم
ميخواهد او
را پيدا كنم و
از مال و
اندوختههاى
شرعى خودم به
او كمك مينمودم
|