مادر من را می خواهند اعدام کنند. من طناب دار را می بینم. مادر من را نجات دهید.

مادر دلارا گریه کنان: امروز ساعت ۷ صبح دلارا زنگ زد و گفت مادر من را می خواهند اعدام کنند. من طناب دار را می بینم. مادر من را نجات دهید. می خواهم پدرم صحبت کنم و به پدرش هم گفت که پدر من می خواهم شما را ببینم. تو رو خدا من را نجات دهید. بعد یک نفر گوشی را از دلارا می گیرد و می گوید. ما به راحتی فرزند شما را می کشیم و تو هیچ کاری نمی توانی انجام دهی

اردشیر زارع زاده

HOME