فریاد دادخواهی، نوید آزادی؛ تلاطم روح آدمی در ترانه های افسانه صادقی

آوازهای افسانه صادقی با اشعاری از بهنام باوند پور

کنسرت افسانه صادقی در شهر بوخوم
 

Plakat.JPG

09.05.2008- سایت انتگراسیون، حنیف حیدرنژاد

در مورد دو ترانه ای که در این صفحه قرار داده ایم :

 

ترانه "داد خواست" ، فریاد مادری است که از اعدام فرزندش با خبر میشود، خبری جانکاه که تمام جان و روح او را تکان داده و"نیمه" ای از خود را میپاید که به "آسمانها" میرود. این شعر بویژه آنجا که با صدای افسانه صادقی همراه شده و به شکلی که او آنرا میخواند هزاران و ده ها هزار مادری را تجسم میدهد که در دروازه زندان با تیکه های لباس فرزند خود روبرو شده و جز بوی بدن عزیز خود چیز دیگری برای به آغوش کشیدن ندارند. فراز و نشیبهای این ترانه شوک و ضربه روحی ای را که "مادر" به هنگام مواجه شدن با این خبر با آن مواجه میشود را بازتاب میدهد، با غمی به سنگینی جهان و تنهائی ای که پایانی بر آن متصور نیست و گذشت زمان یا فاصله جغرافیائی برای بسیاری از این مادران چیزی از سنگینی آن نمی کاهد. دردی که "فراموش" شدنی نبوده و سالها و دهه ها ادامه دارد، دردی که اگر چه بازگشت "آن نیمه دیگر" را فریاد میزند، اما هویداست که خواستی تا به ابد دست نیافتنی است. اما شاید روزی با اجرای عدالت، اندکی سنگینی این غم سبکتر شود. به همین دلیل است که در کشورهای مختلف دیکتاتور زده، جنبشهای متعددی بدنبال محاکمه آمرین و عاملین جنایتهای انجام شده بوده و مراقبند تا کسی از مجازات فرار نکند. و استدلال میکنند که چرا برای آنها اجرای "عدالت" مرهمی برای "درمان" ضربه های روحی ناشی از این غم و شوک عظیم است.


ترانه "آزادی" بویژه اگر بعد از "دادخواست" و فراز و نشیبهای روحی آن شنیده شود، پایان شب سیه و دمیدن طلوع آفتاب را نوید میدهد. اساسا بدون ایقان و ایمان به پایان شب سیاه چگونه میتوان به آینده امیدوار بود؟

این دو ترانه ، بویژه در مورد آنانکه هنوز درغم عزیزخود در ناباواری بسر میبرند، نمائی از واقعیت روح انسان را جلوه میدهند. از یک طرف درد و رنج و غم و ضربه، که اگر بخواهد به همین جا ختم شود اغلب افسردگی و یأس و سرخوردگی را با خود بهمراه میاورد، اما از طرف دیگر گرما گرفتن از آرمانها و آروزهای زیبا و شاد و انسانی ای که حتی در سخترین شرایط میتوانند منبع امید و حرکت و تغییر گردند.

با بهترین آروزها برای افسانه صادقی و بهنام باوند پور و دیگر هنرمندان همراهشان!

ببینید و بشنوید

 
"داد خواست"
 

دادخواست

رفته از دستش چه آسان

آنچه نیمی از تنش بود

در پی‌اش سرگشته گشته

آنکه شمع روشنش بود

 

پشت درگاه شب زندان، نشسته، خسته، تنها

نه صدا، نه پاسخی می‌آید

از کی باید او گیرد سراغ نیمه گمگشته‌اش را

دست لرزانش نقاب است

پر ز اشک چشمان مبهوت

رقص مجنون‌وار فریاد

گیسوانش نقشی از دود

 
خواب تک‌فرزندش

زخم ژرفی در تن

می‌خواند درد خود را

به فریاد این زن:

 
فرزندم پنهان شو! دهشتزاست زمانه!

در دستم دستانت دستانی‌ست یگانه!

خوابم من یا بیدار؟

مستم من یا هشیار؟

زندانبان دستم داد

لباسی که بوی تو می‌داد

ظلمت شب یاورم نیست

مرگ خورشید باورم نیست.‌‌

سایه شب سنگ سنگین

بر دل من، رخت غمگین.

هوا نیست در اینجا

فضایی‌‌ست ظلمانی!‌‌

شمع خاموش جلوه‌گر شو

همچو جانم شعله‌ور شو!

 
رویایش آبی بود

از ظلمت حذر کرد

فرزندم خوابی بود

از جانم گذر کرد

و حالا لبهایش خاموش‌اند

زبانش بسته‌ست

چشمانش خفته‌ست، خفته، خفته ...

 
آرزوی من جهانی‌ست

بدون رنج و زندان

باورم برگشت فرزندم

به آن دنیای پنهان

 
از خدایان خواهم او را

نه بی‌جان یا فراموش

تا بگیرم باز چو یک رویا

تنش را من در آغوش


چشمان شاد او

سبز و زنده چون برگ

پنهان کنم من او را

ز چشمان مرگ !


عشقم راز است

جانم، مادر

آغوش من باز است

دنیا درد است: رنج و بیداد

می‌کشم فریاد: برگرد جانم

جانم برگرد!


*****************

"آزادی"
 

آزادی

 
وقتی که هوا، وقتی آسمان، وقتی که فضا نهان ...

وقتی سایه‌ای از پشت شانه‌ات

می‌پاید تو را حتا در خانه‌ات

وقتی درناها در آسمان‌ها

تنها بروند

تک‌تک و

تو همچو درنا

غمگین آنک

از اعماق جان خود

می‌خوانی از غرور: آزادی، واژه‌ی صبور آزادی ...

 
وقتی شعر در دل می‌ماند، یا سهره‌ای نمی‌خواند،

هنگام گفتن است: آزادی

هنگامه‌ی آزادی

 
وقتی زبان نمی‌گوید یا که انسان نمی‌جوید

چیزی از مردم بپرسی: جوابت هیچ!

 
اگر خیابان، وگر خانه‌ات، حتا درون‌ات خزان ...

احساس می‌کنی چیزی کم است و نفس‌تنگی می‌آید

خواهی دانست:

فقط این فضا، برای زیستن

تنگ است و ستاره‌ها

یا پرنده‌ها

خاموش می‌شوند، اگر نباشند رها

هنگام گفتن است: آزادی

معبد ما: آزادی

 
و این آواز مثل یاسی عطر خود را می‌فشاند

 
هنگام گفتن است: آزادی

واژه‌ی ما: آزادی

 
مگو جهان سنگ می‌شود

گل مگو بی‌رنگ می‌شود

تا که هست رهرو نترس

بمان سرمست

 
ماهی‌های رود در تور صیاد

می‌خوانند سرود

زیرا که

در همین دنیا راه دیگری‌ست
و او کهنه‌باوری‌ست،

نامش میلادی نو: آزادی

تا قعر روح: آزادی

 
وقتی شعر در دل می‌ماند

یا سهره‌ای نمی‌خواند

هنگام گفتن است: آزادی

و با شادی: آزادی

 
مگو جهان سنگ می‌شود

گل مگو بی‌رنگ می‌شود

از این همه فضای تنگ: آزادی ...

برتر ز هر میعادی

پیمان با اوست: آزادی

************

 شعر "دادخواست" به آلمانی، شعر و ترجمه:  بهنام باوند پور

 

 
  Klage 

 

Er ist von ihr fortgegangen,

Er, der ein Teil von ihr war.

Nach ihm suchend, ist sie jetzt verstreut,

Nach ihm, der ihre leuchtende Kerze war.

 

Vor dem Gefängnistor sitzt sie, allein und erschöpft.

Kommt keine Antwort auf die Frage, wo er ist.

Wen soll sie nach ihm fragen?

Die zitternden Hände macht sie zur Maske,

Ihre perplexen Augen sind voller Tränen.

Tanzt das vom Sinn gekommene Geschrei,

und ihre vom Rauch gezeichneten Haare.

 

Das Schweigen ihres einzigen Kindes,

Ist die tiefe Wunde in ihr.

Sie singt ihren Schmerz

Aus vollster Kehle:

 

Mein Kind, versteck dich, die Zeit ist zum Fürchten!

Deine Hände in meinen, sind unersetzlich.

Träume ich oder bin ich betrunken? Nein, wach und nüchtern bin ich!

Der Wächter gab mir deine Kleider,

Ich roch deinen Duft.

 

Finsternis umgibt mich,

Aber ich glaube an den Tod der Sonne nicht.

Der Schatten der Nacht ist ein schwerer Stein,

der mein Herz bedeckt wie ein trauriger Schleier.

Hier herrscht die Atemnot,

Der Raum verdunkelt sich.

Du, die ausgebrannte Kerze, komm zum Schein.

Werde zur Flamme wie meine Seele auch!

 

Der blaue Traum war seiner, er entsagte der Dunkelheit

Mein Kind war wie ein Hauch, der meinen Körper ertränkte,

Und jetzt schweigen seine Lippen und Augen beharrlich.

 

Mein Wunsch ist eine Welt ohne Gitter und Leid,

Mein Glaube ist die Rückkehr meines Kindes in jene Welt.

 

Von Göttern will ich ihn zurück,

Damit ich ihn umarme.

Seine fröhlichen Augen

Sind grün und lebendig.

Ich verstecke sie

Vor den kalten Augen des Todes.

Behnam Bavandpour