مصاحبه با نوام چامسکی در باره ناتو، افغانستان و نقش اوباما در مسئله اسرائیل/فلسطین

Amy Goodmanمصاحبه گر:

برگردان ناهید جعفرپور

04.04.2009 — Democracy

بخش دوم و سوم و آخر

خانم آمی گودمن: ما در باره تم افغانستان، ناتو ، وضعیت اقتصاد آمریکائی و قدرت نظامی در جهان کنونی، بحران اقتصادی جهانی، بیمه درمانی، سیاست خارجی آمریکا و مقاومت علیه امپریالیسم آمریکا، مهمترین و تیزهوش ترین روشنفکر زمان خود را ملافات نمودیم: نوام چامسکی زبان شناس، فیلسوف و منتقد اجتماعی و سیاسی است.

نوام چامسکی نویسنده ای بسیار پرتوان و نیرومند است و همچنین پروفسور بازنشسته دانشکده تکنولوژی ماساچوست که چند قدم با اینجا فاصله دارد می باشد. جائی که وی بیش از نیم قرن تدریس نموده است. از آثار ارشمند وی می توان از:

"Rogue States: The Rule of Force in World Affairs", "The New Military Humanism: Lessons from Kosovo", "Fateful Triangle: The United States, Israel, and the Palestinians", "Manufacturing Consent", "Necessary Illusions: Thought Control in Democratic Societies"، "Failed States: The Abuse of Power and the Assault on Democracy". (1)

نام برد. یک بعد گسترده از آثار چامسکی هم اکنون از سوی آنتونی آرنو با نام:

"The essential Chomsky"

چاپ شده است".

 

آمی گودمن: ورود فرانسه به ناتو

چامسکی: چی؟

آمی گودمن: ورود مجدد فرانسه به ناتو؟

چامسکی: ورود مجدد فرانسه به ناتو بسیار جالب است. فرانسه ازسیاست ژنرال دو گل که می خواست اروپا را به یک " نیروی سوم" تبدیل کند نمایندگی می کرد. اروپا می بایست مستقل از دو قدرت جهان باشد. بله اروپا می بایست برنامه ای مستقل را دنبال کند. این اروپا می بایست از آتلانتیک تا اورال را در بر گیرد. بعد از جنگ جهانی دوم آمریکا نگرانی ی بزرگی داشت: اروپا می توانست بعد از بازسازی در بیرون مرزهایش خود را گسترش دهد. این امکان پذیر بود. اقتصادش در همان مقامی قرار داشت که اقتصاد ایالات متحده قرار داشت. گذشته از قدرت نظامی آمریکا هیچ دلیل دیگری وجود نداشت. بغیر از  قدرت نظامی در سایر موارد اروپا قابل مقایسه با آمریکا بود. بله این مسئله می توانست قدمی باشد در مسیر ایجاد اروپائی صلح آمیز و مستقل از قدرت های بزرگ. در واقع هم بخشی بزرگی از دلیل وجودی ناتو در این مسئله نهفته است. که از استقلال اروپا جلوگیری نماید و مطمئن باشد که اروپا زیر چتر کنترل آمریکا باقی خواهد ماند.

فرانسه موضع خود را کنار گذاشت و مجددا وارد اتحاد جدیدی شد که امروز تنها یک ارتش عملیاتی خالص است ـ یک ارتش عملیاتی بین المللی درست آنطوری که جیمز جونز، د هوپ شفلر و دیگران توصیف نموده اند. یک ارتش عملیاتی بین المللی تحت رهبری آمریکا.

زمانی که به سال های 1989 و 1990 نگاهی می کنیم جالب است که می بینیم چگونه ایالات متحده آمریکا در مقابل فروپاشی شوروی عکس العمل نشان می داد. درست بعد از مورد دیوار برلین در بیست سال پیش که خود نشانه ای برای پایان شوروی بود، دیوان سالاری آمریکا تحت ریاست جمهوری ی بوش پدر استراتژی امنیت ملی خود را علنی نمود. در این متن آمده است که آنچه که ما احتیاج داریم  حفظ نیروی عظیم نظامی و بودجه نظامی است آنهم نه تنها برای محافظت خودمان در مقابل روس ها که در حال حاضر در حال فلج شدن می باشند بلکه بیشتربه لحاظ پیشرفت های تکنولوژیک قدرت های جهان سوم. این استراتژی با این متن بدون هر گونه ملاحظه ای علنی گردید. خوب حالا اگر کسی از کره مارس به زمین نگاه می کرد این موجود مارسی از خنده روده بر می شد. 

بخاطر پیشرفت های تکنولوژیک قدرت های جهان سوم ما باید بودجه عظیم نظامی و نیروهای را که در جهت خاورمیانه و نزدیک با هدف حملات نظامی هدف گیری شده اند را هم حفظ نمائیم. چرا؟  نه به خاطر وجود روس ها آنطوری که در گذشته ادعا می شد بلکه آنها می گویند ما باید نیروهای نظامی مان را به سوی خاورمیانه و نزدیک هدف گیری کنیم زیرا که در آنجا احتیاجی نیست که ما مشکلاتمان را جلوی دروازه کرملین پیاده نمائیم. با زبانی دیگر آنها بما گفتند که ما بشما 50 سال طولانی دروغ گفتیم اما حالا ابرها کنار می روند و ما احتیاج به نیروهای نظامی برای کنترل خاورمیانه و نزدیک داریم. آنها بما گفتند که آنها می بایست آن چیزی را که بنام بسترصنایع دفاعی می نامند سر پا نگه دارند.

در واقع این خود زیبا سازی ی صنایع " هایت ـ تچ" ( کامپیوتر و انترنت و....) است. موضوع بر سر بزرگترین شعبه دولتی اقتصاد " هایت ـ تچ" است. ما باید آنرا حفظ کنیم ـ شما خوب می دانید ـ بخاطر تهدید بزرگ نظامی از سوی جهان سوم. با زبانی دیگر، همه چیز همانگونه باقی می ماند که بود تنها توجیح ها تغییر می کند.

افغانستان

آمی گودمن: آقای چامسکی من دلم می خواهد که به مسئله افغانستان باز گردیم. در حال حاضر این خود تم اصلی کنفرانس ناتو است. بحثی در باره این پرسش وجود دارد که آیا جنگ در افغانستان را باید گسترش داد یا نه؟ در ایالات متحده آمریکا فکر پریزیدنت اوباما تم اصلی بحث ها نیست ـ به این صورت که که آیا ما جنگ را گسترش بدهیم یا نه. شما در این باره چه فکر می کنید؟

چامسکی: جالب است. در باره این پرسش در ایالت متحده آمریکا مستقیما در میان دیوان سالاری بحث و گفتگو می شود.

Foreign Affairs[2]

یعنی مهمترین ارگان سیاسی دیوان سالاری آمریکا مقاله ای جالب ـ فکر می کنم 6 ماه پیش ـ از سوی دونفر از کارشناسان ارشد برای افغانستان نوشته شد: از سوی بارنت روبین و احمد راشد. نکته مهم این مقاله این است که ایالات متحده باید در این اساسش بازنگری کند که گویا پیروزی نظامی پاسخی برای همه چیز خواهد بود.

روبین و راشد می نویسند که ایالات متحده آمریکا باید جهت گیری استراتژی سیاسی اش را تغییر داده بطوری که یک راه حل منطقه ای بدست آید... ـ حال جالب ترین نکته اینجاست ـ کشور های مورد جنگ واز همه مهمتر ایران و همچنین هند، روسیه و چین یک پیمان برای منطقه خودشان وضع نمایند که طبق آن افغان ها بین خودشان روی این مسئله کار کنند. ( منظور در یافتن راه حل صلح آمیز)

روبین و راشد اشاره می کنند که کشور های این منطقه بدرستی از این مسئله خوشنود نیستند که افغانستان مرکز نظامی ناتو شده است. زیرا که این مسئله می تواند تهدیدی برای خود آنها باشد. در گذشته طور دیگری برخورد می شد. در این فاصله ممکن است که شاید نماینده وزیری و یا نماینده ای از ایران از این ایده پشتیبانی کند اما به مشکل بعنوان محور اصلی استراتژی سیاسی نگریسته نمی شود.

همزمان با این ایده پیشرفتی دیگر هم دیده می شود. یک جنبش مهم برای صلح در افغانستان وجود دارد. ما در باره وسعت آن اطلاعی در دست نداریم. اما بنظر می رسد که به اندازه کافی بزرگ است که پاملا کونستابله از واشنگتن پست همین اخیرا مقاله ای در باره افغانستان نوشت و در آن اظهار داشت که نیروهای نظامی آمریکا در افغانستان بزودی با دو دشمن روبرو خواهند شد: اول طالبان و دوم افکار عمومی. منظور وی از دومی جنبش برای صلح در افغانستان است که شعار آنها این است: "اسلحه های خود را زمین بگذارید. ما هیچ مخالفتی نداریم که شما اینجا هستید اما بودن شما باید برای کمک و توسعه افغانستان باشد. ما دیگر احتیاج به عملکردهای نظامی نداریم".

به واقع هم ما از همه پرسی های غربی می دانیم که در حدود 75% کسانی که مورد خطاب بوده اند اعتقاد داشتند که افغان ها برای تصمیم گیری در باره افغانستان باید میان خود مذاکره کنند.

این شعار جنبش صلح هم چنین طرف صحبتش طالبان هم هست. همچنین طالبان در پاکستان. مناطقی که به واقع روی آن جنگ است ساکنین پشتو در آن زندگی می کنند و شهرک ها از طریق یک خط مصنوعی ای که سابقا از سوی بریتانیائی ها ایجاد شد و نامشان " خط دوران" است از هم جدا می شوند. بریتانیائی ها این مرزها را با قدرت خود بر پا نمودند تا مستعمره هندیشان را محافظت نمایند و گسترش دهند. اما این خط مرزها هیچگاه از سوی پشتو ها به رسمیت شمرده نشد. چرا که این خط مرزها سرزمین آنها را به دو قسمت تقسیم می کند. زمانی که افغانستان هنوز یک دولت و کشور کاری بود این امر را نپذیرفت. تا اواسط سال های 70 هم همینطور بود. طالبان های افغانی هم طبیعتا افغانی هستند. همینطور پریزیدنت کارزای که تا همین اخیرا آدم ما بود.  ـ اما حالا دیگر نه ـ زیرا که وی اکنون کنترل خود را از دست داده است.........

  آمی گودمن: چطور؟ منظورتان چیست که می گوئید کنترلش را از دست داده است؟

چامسکی: خوب این جالبه. زمانی که پریزیدنت اوباما انتخاب شد پریزیدنت کارزای برایش یک یادداشت فرستاد  ـ تا جائی که من می دانم ـ البته جوابی نگرفت اما در این یادداشت وی از اوباما تقاضا نمود که هیچ افغانی را دیگر نکشد. بعلاوه وی به هیئت سازمان ملل متوصل شد و به آنها گفت که وی خواستار تعیین یک زمان مشخص  برای خروج نیروهای ارتش خارجی است. بله بدین طریق محبوبیتش فورا نزول کرد. محبوبیتی که غالبا در رسانه ها به خاطر پوشش زیبایش و رفتار خوبش مورد تحسین قرار می گرفت حال کاملا افت نموده است و به ناگهان او خشن و ...... شد.

آمی گودمن: منظور شما جهان غرب و رسانه های غرب است؟

چامسکی: بله در جهان غرب و بخصوص در آمریکا اما در کل در غرب. این مسئله در مجموع به خاطر اظهار نظر های کارزای است. به احتمال قوی اکثریت افغان ها هم عقیده کارزای هستند.

کارزای از این هم جلو تر رفت و گفت که او ملا عمر بزرگ طالبان ها را به افغانستان دعوت خواهد نمود تا با وی بدنبال راه حلی بگردند. وی همچنین گفت که " ایالات متحده از این موضوع خوشحال نخواهند گشت اما آنها تنها دو امکان دارند: یا این که این مسئله را قبول نمایند و یا مرا از افغانستان بیرون کنند". در واقع هم آنها همین حالا این کار را می کنند. امروز نقشه هائی وجود دارد که پریزیدنت کارزای را عوض کنند و نردبان ترقی را از زیر پایش بکشند زیرا که فکر می کنند که وی انتخابات آینده را برنده خواهد شد. در هر حال پیشنهادات آلتر ناتیوی وجود دارد که در اینجا و در افغانستان در میان مقامات بالا و در میان مردم افغانستان در باره اش بحث می شود و آن این است که در مسیر یک راه حل صلح آمیز آنهم بین خود افغان ها و در مسیر راه حلی منطقه ای حرکت نمود با شرکت و دخالت قدرت های همسایه در منطقه.

برای چی شما اعتقاد دارید که اوباما این جنگ را گسترش خواهد داد؟ آیا شما از " جنگ اوباما" صحبت می کنید؟

خوب این به خیلی عقب ها بر می گردد. من فکر می کنم که آمریکائی ها در موضوعات جهانی به لحاظ قدرت نظامی گوی رقابت را از آن خود دارند اما به لحاظ قدرت اقتصادی و ذخایر مالی از این برتریت برخوردار نیستند. آمریکا کشوری بسیار قدرتمند است. اما  این را می دانید که تنها یکی از بیشمار قدرت هاست. به لحاظ اقتصادی می توان آمریکا را با اروپا و یا آسیای شرقی که در حال صعود است مقایسه کرد اما آنچه که به قدرت نظامی بر می گردد آمریکا استثنائی است. آمریکا برای قدرت نظامی اش به اندازه مابقی جهان در مجموع سرمایه گذاری می کند.

به لحاظ تکنولوژیک جلو تر از همه هستند. زمانی که کسی برتریت رقابت دارد به این تمایل دارد که از این برتریت استفاده کند. از این روی تصمیمات سیاسی گرایش به بخش هائی دارند که آدم درآن بخش ها قوی است و از قدرت نظامی برخوردار است. می دانید این همان جوک قدیمی است که می گوید" زمانی که تو یک چکش داری همه جا میخ را می بینی".

بعلاوه آمریکا از مدت های مدید ازیک فرهنگ امپریالیستی برخوردار است: ما باید کنترل کنیم و رهبریت کنیم. از همه مهمتر ما باید تسلط بر تمامی ذخایر انرژی داشته باشیم. این به خیلی دور تر بر می گردد. می دانید بعد از جنگ جهانی دوم این خود فاکتوری ابتدائی در آمریکا بود.......

با ذخایر انرژی در افغانستان چطور است؟

نه این ذخایر در افغانستان نیستند. غالب این ذخایر در خلیج قرار دارند: آسیای مرکزی در مقام دوم جهان قرار دارد. در هر حال افغانستان مستقیما در وسط این سیستم قرار گرفته است.

من فکر می کنم موضوع بر سر خط لوله نفت و گاز است. اینکه تا چه اندازه این مسئله قدرت دارد را می توان تنها حدس زد اما نقشه ها برای خط لوله کشی از ترکمنستان در آسیای مرکزی تا هندوستان است ـ که به آن " ت آ پ ای" می گویند ـ که از ترکمنستان شروع می شود و از افغانستان و پاکستان گذر می کند و به هندوستان می رسد ـ نقشه این خط مدتهاست که وجود دارد.

برای آمریکا این خط لوله به دلائل بیشمار مهم است: اول اینکه اگر که این خط از وسط افغانستان بگذرد و یا از کشمکش ترین مناطق یعنی شهرستان قندهار گذر کند. اگر که این خط لوله ساخته شود در واقع وابستگی کشور های آسیای مرکزی را از روسیه کم می کند. از این طریق نقش روسیه ضعیف می شود. مهمتر این است که ایران را دور می زند. می خواهم بگویم که هندوستان انرژی می خواهد و طبیعی ترین سرچشمه برایش ایران است. در واقع هم بحث یک خط لوله از ایران تا هندوستان وجود دارد. اگر این مسئله به واقعیت برسد که گاز از آسیای مرکزی به هندوستان جاری شود و ایران را دور بزند ( ایران نقشی نداشته باشد) بسود سیاست آمریکائی هاست. این سیاست امروز خیلی روشن هویداست ( آنچه که به اوباما بر می گردد، اشکال مشخصی بخود می گیرد): موضوع بر سر این است که اتحادی از کشورهای منطقه شکل گیرند که در مقابل ایران قرار بگیرند.

جون کری دبیر " کمیته روابط خارجی" سنای آمریکا:

Senate Foreign Relations Committee

همین اخیرا از این دید در رابطه اسرائیل/فلسطین سخنرانی مهمی نمود. وی گفت ما در باره این تم احتیاج به یک منطق جدید داشتیم. موضوع نباید روی مسئله اسرائیل/فلسطین باشد. ما می بایست به نحوی این مسئله را کنار بگذاریم و یک اتحاد میان اسرائیل و مجریان دولت های عربی به وجود آوریم".

 "مجری" یک واژه تکنیکی است و منظور این است که شما هر آنچه ما می گوئیم انجام می دهید. از جمله این مجریان دیکتاتور قصی القلب مصر، دیکتاتور رادیکال ـ بنیادگرای عربستان سعودی و دیگر مجریان کشورهای عربی می باشند. سپس کری می گوید آنها باید با ما و اسرائیل اتحادی بر علیه ایران به وجود آورند". طبیعتا ما باید رابطه میان ایران و هندوستان و دیگران را تا آنجائی که می شود کم کنیم.

آمی گودمن: من می خواهم به مسئله اسرائیل/فلسطین برگردم اما در ابتدا یک استراحت می کنیم. ولی قبل از استراحت یک پرسش کوتاه دارم شما فکر می کنید که اوباما باید ارتش آمریکا را از افغانستان بیرون بکشد؟

چامسکی: خوب من فکر می کنم که این تصمیم را باید افغان ها بگیرند.

آمی گودمن: چطور؟

چامسکی: آنها امکانات دارند. برای مثال جنبش صلح خواهان یک نشست بزرگ است که در آن قدیمی ترین ها و شخصیت های دیگر شرکت کنند و تلاش کنند از این طریق یک توافق میان همه افغان ها به وجود آورند. این را باید آنها تصمیم بگیرند. منظور من این است که ما این حق را نداریم که آنجا باشیم.

آمی گودمن: می توانید بما کمی در باره بنیامین نتان یاهو بگوئید؟ بنظر شما چه خواهد شد؟

چامسکی: بنیامین نتان یاهو را نمی توان دیگر گفت که راست ترین است زیرا که این کشور آنچنان راست شده است که وی کاملا در میانه قرار گرفته است. آویگدور لیبرمن وزیر خارجه وی راست راست است. دیروز لیبرمن اولین سخنانش را اعلام نمود. وی گفت که اسرائیل مسئولیت در برابر هیچکدام از وظایفی که برایش مقرر شده ندارد" ـ حتی نسبت به کنفرانس آناپولیس هم مسئول نیست. تنها فقط به رود مپ مسئول است. البته این گزارش را رسانه ها دادند.

از چه بابت اسرائیل در مقابل "رودمپ" مسئول است را لیبرمن خوب می داند. رودمپ تصمیم معروف آمریکا و اروپا و روسیه و سازمان ملل متحد بود. چند سال پیش این چهار نقشه های مبهمی را طرح ریزی نمودند که باید چکار کرد. خیلی خوب است که نگاهی به آن نمود. اما از آن می گذریم چون فایده ای ندارد. زیرا که به محظی که رودمپ علنی شد اسرائیل با وجود آن که آنرا پذیرفت اما فورا 14 شرط را به آن اضافه نمود که از خود رودمپ فرا تر می رفتند. در مقاله ای که جیمی کارتر نوشته است به اعتقاد من وی اولین کسی است که توجه افکار عمومی را به شرط های اسرائیل جلب نمود. 3

در اساس اسرائیل آنزمان گفت که " با وجود اینکه ما رود مپ را امضا می کنیم اما به آن با این شرط ها عمل می نمائیم". یکی از شرط ها این است که برای مثال هیچ کاری انجام نخواهد شد تا زمانی که فلسطینی ها از خشونت دست بر ندارند. طبیعتا تمامی تحریک ها و انتقاد ها به اسرائیل هم خشونت به حساب می آیند. از سوی دیگر آمده است که هیچ چیزی نمی تواند اسرائیل را از این باز دارد که خشونت بکار گیرد.

موجودیت شهرک های یهودی نشین قابل بحث نیست: در اساس هیچ بحثی در باره یکی از مسائل مهم نمی شود. بله این رود مپ است. آمریکائی ها از این پشتیبانی نمودند. لیبرمن دیروز گفت " حالا این تنها وظیفه ماست". اگر ما رسانه ای کاری داشتیم این گفته ها در صفحه اول رسانه ها قرار داشت.

در این باره بسیار می توان گفت. شما می دانید که پریزیدنت اوباما جرج میچل را مسئول خاورمیانه و نزدیک نموده است. اگر که اجازه هر گونه کاری را به وی می دادند وی ( میچل) انتخاب بدی نبود. در حال حاضر به او این اجازه را داده اند که عملا حرف های هر کسی ( البته در واقعیت نه هر کسی) را بشنود. حرف های دولت انتخابی فلسطین ـ تحت رهبری حماس  ـ را اجازه ندارد گوش کند. البته این مسئله برای او هم مشکل است زیرا که نیمی از آدم های حماس در زندان های اسرائیل بسر می برند ـ اما آنها صدایشان هست. برای مثال فراخوان راه حل دو دولت را که از سوی آمریکا و اسرائیل رد می شود را امضا نموده اند ـ  آدم های حماس بر روی این تم با مردم جهان متحد شده اند.

برای چه بما اجازه نمی دهند که سخنان آدم های حماس را بشنویم؟ زیرا که آنها سه شرط اسرائیل را قبول ندارند و نمی پذیرند. اولین شرط این است که آنها باید رودمپ را به پذیرند ـ  خود آمریکا و اسرائیل ردش کرده اند اما فلسطین باید بپذیرد در غیر آن صورت در جهان متمدن پذیرفته نخواهند شد ـ . دوم اینکه باید از خشونت دست بردارند. حال این پرسش وجود دارد که آیا آمریکا و اسرائیل از خشونت دست بر می دارند؟ در این باره احتیاجی به بحث نداریم. چون می توانیم حدس بزنیم. سوم اینکه فلسطین باید اسرائیل را برسمیت بشمارد اما طبیعتا ما نباید فلسطین را برسمیت بشماریم و اسرائیل هم نباید این کار را کند. در نتیجه فلسطینی ها سه شرطی را باید اجرا کنند که خود ما و همچنین اسرائیل اجرا نمی کنیم. اما این مسئله هم بدون توجه و بدون نقدی باقی می ماند.   

 آمی گودمن: چه نقشی را باید پریزیدنت اوباما در حال حاضر داشته باشد؟ شما چه فکر می کنید؟ چه آکسیونی برای او موئثر ترین است؟

چامسکی: او باید با جهانیان متحد شود. از 30 سال پیش تا کنون یک برنامه بین المللی خارق العاده وجود دارد. این قطعنامه ای بود که سال 1976 کشور های عربی به شورای امنیت سازمان ملل ارائه نمودند که خواهان راه حل دو کشور دو دولت طبق مرزهای بین المللی بودند. این مرزهای بین المللی تا آن زمان از سوی آمریکا پذیرفته شده بود. منظور همان مرزهای اسرائیل/فلسطین است که از جون 1967 وجود داشت ـ زمانی که ایالات متحده تا آواخر سال های 60 هنوز بخشی از جهان بودند ـ اما آمریکا قطعنامه 1976 را وتو نمود. همچنین قطعنامه دیگری را که در سال 1980 ارائه گشت. من قصد ندارم در باره همه آن چیزها دوباره صحبت کنم اما قاعدتا تا کنون همه چیز همانطور بوده است.

پریزیدنت اوباما چه باید می کرد؟ در اساس همان چیزی را که پریزیدنت کلینگتون آخرین هفته ریاست جمهوری اش انجام داد. این مهم است که بدانیم در آن زمان چه گذشت. در تابستان سال 2000 در کمپ دیوید مذاکرات انجام پذیرفت اما نافرجام ماند. کلینگتون عرفات ریاست هیئت فلسطینی را برای این نافرجامی مقصر نمود. البته وی از این موضعش کمی بعد دست کشید و در دسامبر همان سال پذیرفت که پیشنهاد های آمریکا/اسرائیل در کمپ دیوید برای هیچ فلسطینی پذیرفتنی نبود. از این روی وی پیشنهادات خود را نمود البته پیشنهادات وی مبهم بودند اما او با فلسطینی ها کنار آمده بود. سپس او سخنرانی مهمی نمود و در این سخنرانی گفت که هر دو طرف پیشنهادات وی را پذیرفته اند اما زمان برای فکر کردن خواسته اند. در ژانویه 2001 در تابای مصر هر دو طرف نشستی بر گزار نمودند تا در باره فکر خود بحث و گفتگو نمایند. آنها به یک نتیجه گیری کاملا نزدیک شده بودند که در واقع این نتیجه گیری هم به برنامه بین المللی بسیار نزدیک بود.

آمی گودمن: بحث را در اینجا وقفه می دهیم و من علاقمند بودم نظر خود شما را در باره راه حل دو کشور و یا یک کشور بدانم؟

چامسکی : شما می توانید طبیعتا در باره راه حل یک کشور اگر می خواهید صحبت کنید اما هیچکسی آنرا پشتیبانی نمی کند. بهترین راه حل مسلما اصلا هیچ دولتی نیست. اما طبیعتا این یک رویاست. اگر شما به واقع برای راه حل یک کشور هستید ـ من در زندگیم زمانی طولانی موافق این راه حل بودم ـ البته ایده من تنها یک کشور نبود بلکه کشوری چند ملیتی بود ـ  اما برای اینکه به آن رسید نقشه راهی احتیاج است در غیر آن صورت همه چیز همانطوری خواهد ماند که در حال حاضر است. تنها راه حلی که زمانی پیشنهاد شده بود همان راه حل دو کشور بود. در واقع این مرحله اول بود.

آمی گودمن: در باره بحران اقتصادی کنونی نظر شما چیست؟

چامسکی: خوب ما با نشست گ 20 شروع می کنیم. هر کسی که یک روز قبل از کنفرانس سران گ20 تایمز مالی ( فینانسیال تایمز) را خوانده باشد ـ مجله مهم جهان در باره جهان تجارت ـ در آن مقاله ای را با این تم می دید. در آن مقاله بدرستی بنظر من به این مسئله اشاره شده بود که دلیل اصلی این کنفرانس این است که تصویری از هارمونی و توافقات را منتقل سازد. حال مهم نیست که تو چه می کنی باید طوری بنظر برسد که ما همه عقیده های مثل هم داریم. در باره این تم اختلافات شدیدی وجود داشت. که چه طوری باید با مشکل برخورد نمود اما می بایست طوری بنظر برسد که گویا همه در یک قایق نشسته اند. در واقع هدف هم این بود و این آنچیزی است که در حال حاضر در جریان است.

در این کنفرانس اما همه بر روی یک مسئله توافق داشتند و آنهم این بود که صندوق بین المللی پول باید بشدت برنامه اش مشخص گردد. با توجه به گذشته صندوق بین المللی پول حتی اگر که این صندوق از سوی یک اروپائی هم ریاست شود اما کم و بیش این صندوق شعبه ای از وزارت دارائی آمریکاست. صندوق بین المللی پول در گذشته نقشی منهدم کننده را بازی نموده است. رئیس این صندوق برای آمریکا نقش صندوق را چنین توصیف می کند که مثلا یک دیکتاتور از جهان سوم مقدار بسیار بالائی بدهی بالا می آورد ـ البته نه انسانها بلکه دیکتاتور. برای مثال به سوهارتو در اندونزی نگاه می کنیم. وام ها بالا بود. وام دهندگان در این تجارت پول بسیاری از این تجارت بدست آوردند. اما سود ها بالا بود و وام دهندگان می بایست امنیت داده شوند. بار این بر دوش دیکتاتور نبود بلکه بر گرده مردم اندونزی پیاده شد. برای مردم اندونزی برنامه های تطابق ساختاری ریخته شد تا بدان وسیله قروضی را که هرگز نگرفته بودند بپردازند. بله این نقش صندوق بین المللی پول است. جالب اینجاست که امروز از سوی نهاد های مالی در این باره بحث و گفتگو می شود. پشتیبانان تفکر سرمایه داری می گویند که" اکنون صندوق بین المللی پول پوست خود را عوض کرده است و از امروز طور دیگری است. ما می دانستیم که صندوق نقشی وحشتناک را در خود داشت اما از این به بعد تغییر می کند".    

آیا هیچ دلیلی وجود دارد که این تغییر را باور کنیم؟ اوضاع کنونی را که مشاهده می کنیم کاملا مشهود است که قدرت های غرب از چه پیشنهاداتی پیروی می کنند و چه برنامه هائی را دنبال می کنند.

بار دیگر به مثال اندونزی می پردازیم. ده سال پیش در آنجا بحران مالی بزرگی روی داد. توجه کنید که صندوق بین المللی چه راه حل ها و برنامه هائی پیش پای آنها گذاشت: گفته شد که مسائل زیر را باید انجام دهید. اول اینکه قروض تان را به ما پس بدهید. دوم اینکه خصوصی سازی کنید تا ما ارزش های شما را ارزان خریداری کنیم و سوم اینکه درجه سود را بالا ببرید تا شتاب اقتصاد را بالا ببرید و مردم را مجبور کنید که رنج بکشند ـ تا بدینوسیله بدهی ما را پرداخت نمائید". 

و ما چه می کنیم؟ ما دقیقا عکس آنرا عمل می کنیم. ما قروض را فراموش می کنیم و می گذاریم تا منفجر شوند. ما درجه سود را تا صفر پائین می بریم تا اقتصاد را بچرخانیم. به اقتصادمان مرتبا پول پمپ می کنیم و قروض بیشتری را به وجود می آوریم. ما خصوصی سازی نمی کنیم بلکه همه چیز را دولتی می کنیم ـ خوب اسم این را ما " دولتی شدن" نمی گذاریم بلکه به آن نام دیگری می دهیم نام برای مثال " بایلوت یعنی آزاد کردن". در واقعیت این خود دولتی شدن بدون کنترل است. ما پولهایمان را به نهاد ها واریز می کنیم. ما به جهان سوم یاد می دهیم که تجارت آزاد را بپذیرند در حالی که خودمان چیز دیگری را قبول می کنیم.

آمی گودمن: آیا اعتقاد دارید که پریزیدنت اوباما در باره اقتصاد طور دیگری از جرج بوش است؟ اگر شما عضوی از کنگره بودید برای " بایلوت" و پاکت اقتصادی وی رای می دادید.

 چامسکی: بله او طور دیگری است. من فکر می کنم اولا که فن بیانش طور دیگری است. البته ما باید میان اولین دور ریاست جمهوری بوش و دومین دور ریاست جمهوری اش فرق بگذاریم. این دو دوره با هم همسان نبودند. منظورم این است که در اولین دور ریاست جمهوری اش خود پسند بود. همه چیز را آنطوری رد می کرد که به دیگری توهین می شد. رفتارش میلیتاریستی بود. حتی وابستگانش و وابستگان نزدیکش را دشمن خود می کرد. چهره آمریکا در جهان به صفر رسید. دومین دوره ریاست جمهوریش بد تر شده بود در واقع کسی که مرتب توهین می کرد. رومز فلد و ولفوویتز و دیگران اخراج شدند. من فکر می کنم دیک شنری را بسختی می توانست اخراج کند زیرا که وی در دستگاه اداری بود و نمی شد کاریش کرد. او ماند اما دیگران ـ بسیاری از آنها رفتند. خیلی ها مجددا به موقعیت شغلی عادی برگشتند.

اوباما یک دمکرات میانه است و هیچگاه کاری نکرد که فکر کنی او طور دیگری است. او میانه رو است. او در اروپا بسیار محبوب است. البته بیشتر این محبوبیت برای خود او نیست بلکه بیشتر چون او بوش نیست. مردم اروپا و رهبران اروپا از فن بیان او خوششان می آید. حتی در خاورمیانه جائی که انسانها در حقیقت میبایست بهتر بدانند، این خیال ها را می پذیرند. واقعا هم حرف ها خیال هستند چون بر هیچ پایه ای قرار ندارند. بله اوباما طور دیگری از بوش است.

برای اقتصاد هم همینطور است. می دانید طرح جدید اوباما/ گایسنر فرقی با طرح بوش/پاولسون ندارد. من فکر می کنم تنها یک فرق هست اما موقعیت هم طور دیگری است. از این روی طرح هم طور دیگری است. طرح اوباما/گایسنر بر بستر این نظریه قرار دارد که مالیات دهندگان به نحوی باید نهاد ها را نجات دهند. بطوری که این نهاد ها سرپا باشند و باید سرپا بمانند. همینطور آدمهائی هم که این اقتصاد را داغان کرده اند اوباما آنها را برای تعمیر این اقتصاد انتخاب کرده است.

آمی گودمن: این را لطفا توضیح دهید

چامسکی: مثلا به لاری سومرز نگاه می کنیم او امروز رئیس مشاوره اقتصادی اوباما است و یا روبرت روبین که قبل از سومر وزیر دارائی بود و توانست در اندونزی و خاورمیانه به مقاصدش دست یابد در این جا در آمریکا وی کمک کرد تا قوانین " گلاس استگال" را از " نیودیل" حذف کند. این قوانین کمرزبانک ها را در مقابل سرمایه گذاری های مخاطره آمیز امنیت می داد. مانع ها شکسته شد. بعد از اینکه وی این کار را نمود دولت را ترک کرد و رئیس سیتی گروپ شد. آنها شروع نمودند با تصرف شرکت های بیمه سود های فراوان بدست آورند و همچنین شروع نمودند وام های خطرناک بدهند. آنها به این نظریه اعتقاد داشتند که اگر دچار مشکلات شدی یکی از مالیات دهندگان خیلی ساده ضمانتت را بعهده می گیرد. دقیقا همین مسئله در حال حاضر در حال اتفاق افتادن است. مالیات دهندگان ده ها میلیون دلار را از کیسه شان می دهند تا سیتی گروپ را نجات دهند.

اینها مشاورانی هستند که امروز می خواهند این سیستم را تعمیر نمایند. تیم گایسنر ( وزیر دارائی) مستقیما از مرکز می آید. او رئیس بانک مرکزی نیویورک بود و این آکسیون ها را نظارت می کرد. می دانید طبیعتا می توان در باره این مسائل بحث نمود که آیا آنها کاری غلط یا درست انجام می دهند اما آیا اصولا این افراد آدمهای صالحی برای تعمیر این سیستم می باشند؟

در رسانه های اقتصادی در باره این تم مقالات جالبی پیدا می شوند. نیو بلوم برگ یکی از ارگان های مهم جهان تجارت مقاله ای را در باره گذشته این آدمها که اوباما فکر می کنم در نوامبر و یا دسامبر از آنها برای کنفرانس اقتصادی دعوت نمود، نوشته است. اگر بیلان این آدمها را که ده ها نفر بودند مرور کنیم، مثلا آدمهائی چون استیگلیتز و یا کروگمن حتی نمی شد نزدیکشان شد حال چه برسد به یکی از چپ ها یا اعضای اتحادیه ها. این مقاله در باره بیلان این آدمهائی بود که اوباما دعوت نموده بود. در آخر مقاله نتیجه گیری شده بود که نمی بایست از آنها دعوت می شد که اقتصاد را تعمیر نمایند. اکثر این افراد می بایست تحت تعقیب قانونی قرار گیرند. آنهم بخاطر تقلبات مالی و غیره زیرا که آنها خود باعث این بحران فعلی هستند.  

آمی گودمن: فکر می کنید برای چه اوباما این افراد را دور خود جمع می کند

چامسکی: این اعتقادات وی است. منظورم این است که نهاد های مالی طبیعتا کسانی هستند که وی را در انتخابات پشتیبانی نموده اند. نگاهی به اوضاع مالی مبارزات انتخاباتیش بیاندازید. آخرین بیلان مالی انتخاباتش هنوز علنی نشده است. اما ما اعدادی را در دست داریم. این اعداد به ما ثابت می کنند که نهاد های مالی پشت قضیه بوده اند. منظورم این است که نهاد های مالی اوباما را به جلو کشیدند. در مقابل مک کین. آنها پشتیبانان اصلی مالی هر دو حزب هستند. اما بیشتر از همه مبارزات انتخاباتی اوباما را پشتیبانی مالی نمودند تا مک کین.

از کمک های مالی مبارزه انتخاباتی خیلی می توان آموخت. توماس فرگوسون (5) یکی از بهترین پیغمبران سیاسی و یکی از مجرب ترین متخصصین اقتصاد سیاسی می گوید: در اساس ـ برای اینکه در یک جمله فرموله کنم ـ که انتخابات موقعیتی برای گروهی از سرمایه گذاران است که خود را متحد کنند و سرمایه گذاری کنند تا بدینوسیله دولت را کنترل کنند. وی نگاهی به نتیجه گیری کمک های مالی به انتخابات می کند که این کار این امکان را به وی می دهد که پیش گوئی ای خارق العاده نماید که چگونه سیاست توسعه می یابد. می توان صد سال به عقب برگشت و " نیودیل " را ملاحظه نمود بعد می توان گفت که اوباما چه خواهد کرد. هیچ چیز غیر منتظره ای اتفاق نخواهد افتاد. این نورم در این دمکراسی سیاسی است.

آمی گودمن: آیا آنها سیتی بانک و سیتی گروپ و آمریکن انترناسیونال گروپ را باید از دست می دادند؟

چامسکی: خوب امکانات دیگری هم وجود دارند. دولت می توانست برای مثال تنها بخش های قابل فعالیت را بر دارد ( دولتی کند). برخی از بخش عمل می کنند و بخش دیگر عملکردی ندارند.

یک کاری را می شد انجام داد. عده ای از اقتصاددانان چون دان بکر (6) این پیشنهاد را نمودند که که تنها بخش های خوب را دولت بردارد و دولتی کند و زیر کنترل افکار عمومی قرار دهد. دولتی کردن این مفهوم را دارد که زیر کنترل افکار عمومی قرار گیرد. حداقل در یک دمکراسی نه در اینجا. اما در یک دمکراسی کاری و واقعی. این بمفهوم این است که از افکار عمومی می خواهد که کنترل را در دست بگیرند و بخش های دیگر که زیان های فراوان باعث می شوند را به امید خودش رها نماید. در اساس هم می بایست با بونی و " آ ای گ" این کار را می کردند. بکر می گوید" این بخش ها را که در تقلبات مالی غرق می باشند و باعث بحران شده اند، رها کنید. بگذارید تا این بخش ها ورشکسته شوند. بگذارید تا مدیران تلاش کنند بونی شان را از یک شرکت ورشکسته خلق کنند. احتیاج به قانونگذار نیست. اینچنین می بایست با سیتی گروپ هم برخورد می شد.

آمی گودمن: بحران مالی جهانی و اقتصاد ما چه رابطه ای با تم " جنگ" و سیاست خارجی آمریکا دارد؟

چامسکی: خوب شما چند ماه پیش یک مصاحبه ای در باره این تم با جوزپ استیگلیتز داشتید (7). او در باره مناسبات ... در باره جنگ عراق صحبت نمود. یادتان می آید؟ وی بدرستی گفت که جنگ عراق بیلیون ها دلار هزینه خواهد داشت و همچنین انعکاسش باعث می شود که قیمت نفت هم بالا رود. این مسئله کاملا قابل پیش بینی بود. وی در آن زمان گفت که حباب معاملات ملکی مدتی دیگر خواهد ترکید. منظور این است که از صد سال پیش همواره قیمت خانه ها بنحوی وابسته به اقتصاد و تولید ناخالص اجتماعی بوده است. اما به ناگهان این قیمت ها مرزهای خود را شکستند. به این مفهوم که حبابی به وجود آمد که اگر می ترکید ما مشکلات بی حدی می داشتیم. زمانی که آدم تمامی این مسائل را به هم وصل می کند سپس رابطه میان جنگ و بحران اقتصادی برایش روشن می شود. مسئله ای که جوزپ استیگلیتز خوب توضیح داده است. آنچه که به هزینه های نظامی آمریکا ربط پیدا می کند این است که آمریکائی ها برای خود درجه خاصی دارند و هزینه های نظامی شان به اندازه هزینه نظامی مجموعه کشورهای دیگر جهان است. در ضمن ارتش آمریکا همچنین بسیار پیشرفته تر از سایر ارتش های جهان است. خوب حالا این پول باید از یک جائی بیاید.

 

 آمی گودمن: اوضاع افغانستان را چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا این امکان وجود دارد که اوضاع افغانستان تقریبا در دهه های آینده همواره به یک جنگ فرسایشی کشیده شود؟ شما چی فکر می کنید؟ امروز در این باره صحبت می شود که آمریکا نیروی ارتشش را در افغانستان به دو برابر می رساند؟

چامسکی: نه، این نگاه اوباما و پنتاگون است. در اساس آنها می گویند که جنگی طولانی خواهد بود و گسترش خواهد یافت. آمریکائی ها به لحاظ نظامی تا پاکستان پیش خواهند رفت. در باره توسعه صحبت می شود. اما کانون این توسعه در بخش نظامی قرار دارد. امروز اوباما تلاش می کند ناتو را به همکاری بکشاند اما او باید این را بداند که آنها نیروی نظامی به افغانستان نخواهند فرستاد چون مردم مخالفند.

آمی گودمن: در باره بمباران های غیر منتظره پاکستان چه فکر می کنید؟

چامسکی: مبارزات شدید همین اخیرا در شهرستان باجوآر صورت گرفت. مستقیما در مرز بطرف افغانستان البته در جانب پاکستان. جنگجویان این منطقه به رسانه ها گزارش دادند که یکی از دلائل این مبارزات بمب آمریکائی بود که به یک مدرسه اصابت نمود و 80 نفر را کشت. یکی از جنگجویان گفته است که "باشد ما هم کاخ سفید را بمب باران می کنیم". البته این حرف کاملا کراهت آور ارزیابی می شود اما می دانید وقتی که ما آگاهانه انسانها را از بین می بریم مسلما باید بدانیم که عکس العمل هائی هم خواهد شد.

آمی گودمن: شما امپراطوری آمریکائی را در ده یا بیست یا سی سال آینده چگونه می بینید؟

چامسکی: پیش گوئی هائی که به امور انسانی ربط پیدا می کنند خیلی کم موفقند و بسیار غیر قابل اعتماد و پیچیده اند. من فکر می کنم که آمریکائی ها از این بحران اقتصادی به احتمال قوی بعنوان قدرت بزرگ حکمفرما بیرون خواهند آمد. بسیار در باره چین و هندوستان صحبت می شود و همین طور هم هست که در آنجا تغییراتی وجود دارد اما این کشور ها خیلی ساده در لیگای همسان آمریکا بازی نمی کنند. منظور من این است چه چین یا چه هندوستان مشکلات عظیم داخلی دارند که در غرب نقشی بازی نمی کنند. این مسئله را می توان خیلی خوب در:

Human-Development-Index

سازمان ملل متحد دید. طبق آخرین اطلاعات من هندوستان در رده 125 و چین در رده 80 قرار دارند. چین به احتمال قوی اگر اطلاعات بیشتر بود وضعش از این خراب تر بود. در هندوستان دسترسی به اطلاعات بیشتر است و می توان دید که در آنجا چه می گذرد. اما چین به نحوی پوشش دارد و نمی توان دید که در مناطق دهقانی چه می گذرد. در آنجا مشکل محیط زیست وجود دارد. در آنجا صد ها میلیون انسان در مرز گرسنگی قرار دارند.
ما این مشکل را نداریم ـ ما هم مسلما مشکل داریم اما نه از این نوع مشکلات. رشد اقتصادی که در این کشورها وجود دارد وضعیت بخشی از مردم را در این دو کشور بهبود بخشیده است. اما اگر برای مثال به هندوستان نگاه کنیم ـ که در این باره بیشتر می دانیم ـ در مناطقی که صنایع تکنولوژی بالا توسعه یافته است بسیار جالب توجه است. من از چندین آزمایشگاه در حیدرآباد دیدن نمودم. آنها آنچنان خوبند و حتی بهتر از " ام آی تی" هستند. اما مستقیما در مجاور آن درجه خودکشی دهقانان هم بشدت بالا می رود و هر دو ریشه ای همسان دارند: سیاست نئولیبرالی که بخش مشخصی از مردم را امتیاز می دهد و بقیه را بحال خود رها می کند.

آمی گودمن: اما در باره لاتین آمریکا چه فکر می کنید؟

چامسکی: این مهم است. منظورم این است که آمریکای لاتین برای اولین بار بعد از 500 سال به درجه ای از استقلال و نوعی انتگراسیون ـ که البته انتگراسیون پیش فرض استقلال است. بعلاوه حداقل شروع کرده اند برخی از مشکلات داخلی را بررسی کنند. در آمریکای لاتین یک بخش ثروتمند وجود دارد که بخشی کوچک است اما بشدت ثروتمند است. این افراد سنتا هیچ مسئولیتی را در قبال کشورشان نمی پذیرند و سرمایه خود را به زوریخ منتقل می کنند. میدونید که آنها محل مسکونی دومی در ریویرا دارند و بچه هایشان در آکسفورت تحصیل می کنند و یا جاهای دیگر. همه جا در این قاره شروع کرده اند در این باره به اشکال مختلف خود را مشغول نمایند. در واقع این آغاز آنتگراسیون است. آمریکائی ها از افکار عمومی خوششان نمی آید. در واقعیت هم در این باره هیچ گزارشی نمی شود.

در سپتامبر گذشته موردی جالب اتفاق افتاد. موضوع بر سر پریزیدنت مورالس در بلیوی است. بلیوی بنظر من به احتمال قوی حداقل دمکرات ترین کشور جهان است. هیچکس در این باره صحبتی نمی کند. ولی زمانی که نگاه می کنیم می بینیم که در سال گذشته چه در این کشور گذشته است ـ در این سال در این کشور بومیان و مردم تحت ستم بشدت سازماندهی عمومی نمودند. برای اولین بار این انسانها موفق شدند نقشی مهم در اوضاع سیاسی این کشور داشته باشند و باز هم موفق شدند رئیس جمهوری از ردیف خود انتخاب کنند. کسی که به سادگی از ارتش استفاده نمی کند بلکه سیاستی را دنبال می نماید که عمدتا از سوی مردم تصمیم گیری می شود. با زبانی دیگر وی نماینده مردم است همانطوری که دریک دمکراسی واقعی انتظار می رود.

بله و برگزیدگانی که سنتا به این کشور رهبری نموده اند مسلما از این مسئله خوششان نمی آید. طبیعتا این جماعت از سوی آمریکا پشتیبانی می شوند. همینطور از جانب رسانه ها. من فکر می کنم که این مسئله در سال گذشته به نقطه اوج خود رسیده بود، به نحوی که به جدال هائی کشیده شد.

سپس نشستی در سانتیاگوی شیلی از سوی " اتحاد جمهوری های آمریکا لاتین "برگزار گردید ـ همه کشورهای آمریکا لاتین ـ  و در آن نشست شرکت کنندگان بر روی یک بیانیه مهم توافق نمودند که پریزیدنت مورالس هم آن را تائید نمود و خود را آماده برای مبارزه با خشونت دانست. مورالس از پشتیبانی شرکت کنندگان تشکر نمود و همزمان بدرستی  گفت که این اولین بار بعد از 500 سال است که آمریکای لاتین شروع کرده است اموراتش را بدون دخالت نیروهای خارجی و از همه مهمتر آمریکا در دست های خودش بگیرد.    
 
آمی گودمن: برای فردی چون شما که این همه در باره جنبش های اجتماعی  فکر می کنید و در زندگی این همه تجربه کسب نموده اید چه چیزی امید دهنده است؟

چامسکی: بله ، امید وجود دارد و ترس هم وجود دارد. منظورم این است که من خیلی پیرم و در زمان بحران اقتصادی بزرگ جهان بزرگ شده ام و برخی از خاطرات من ـ خاطرات کودکی ـ من آنزمان خیلی چیز ها را نمی فهمیدم ـ سخنرانی هائی هستند که از هیتلر شنیده ام. من این سخنرانی ها را نمی فهمیدم اما می توانستم عکس العمل پدر و مادرم را ببینم. می دونید من در آن زمان ترس داشتم. ترسی بزرگ. اولین مقاله ای که در سال 1939 زمانی که کلاس چهارم بودم نوشتم در باره گسترش فاشیسم در اروپا بود ـ درست بمانند ابری سیاه که همه جا را گرفته بود ـ و همانطور که گفتم برخی از این افکار را همین امروز هم دارم.

از سوی دیگر پیشرفت های عظیمی هم شد. این کشور ( آمریکا) امروز متمدن تر از 40 سال پیش است. البته بشکرانه فعالیت های سال های 60.

برخی از پیشرفت های مهم بعد از دهه 60 انجام پذیرفتند. پیشرفتی چون جنبش زنان که احتمالا بیشتر از هر چیزی دیگر روی جامعه ما تاثیر گذاشت. تمامی این ها از بعد از دهه 60 اتفاق افتاد. از دهه 80 جنبش های همبستگی رشد یافتند. این جنبش ها استثنائی ترین جنبش ها در تاریخ امپریالیسم می باشند. یک  چنین چیزی قبلا هرگز وجود نداشت. ویا به جنبش عدالت جهانی فکر کنید که بعنوان جنبش ضد جهانی سازی نامیده می شود. نامی که درست نیست و اسم واقعی همان جنبش عدالت جهانی است. این جنبش در دهه 90 و در قرن جدید شکل گرفته است. این ها همه پیشرفت های مثبت می باشند.

این جنبش ها فرهنگ جهان را هم تغییر دادند. منظورم این است که برای مثال نگاه کنیم به انتخابات 2008 آمریکا. من از هیچکدام ار کاندیدا هم خوشم نمی آمد. این را من روشن بیان کردم.  اما از سوئی دیگر 40 سال پیش یا  حتی 10 سال پیش هیچکسی اصلا نمی توانست تصور کند که دمکرات ها دو کاندیدای این چنینی را به میدان بفرستند. یک کاندیدای آفروآمریکائی و یک زن. خوب این ها همه نشانه تاثیرات متمدنانه فعالیت های فعالین سال های 60 و از آن به بعد است.

این پتانسیل را می توان تجهیز نمود و تجهیز هم می شوند. من فکر می کنم که تعداد فعالین این کشور ( آمریکا) بروشنی بیشتر از سال های 60 است. بغیر از شاید آنهم لحظه  ای کوتاه در نقطه اوج جنبش صلح. خوب از این می توان بعنوان بستری برای قدم های بعدی به جلو استفاده نمود. از این روی و با توجه به همه این ها امید واری ی بزرگی وجود دارد.

پاورقی:

 [1] ZNet-Chomsky-Archiv

[2] http://www.pacificcouncil.org/pdfs/RubinRashidFORREIGN%20AFFAIRSfinal.pdf

[3] „Palestine: Peace Not Apartheid“ von Jimmy Carter (2007), ‘Appendix 7: Israel’s response to the roadmap, May 25, 2003’

[4] Zum Abschlusskommunique des G20-Gipfels in London 2009: www.spiegel.de/wirtschaft/0,1518,613422,00.html

[5] http://en.wikipedia.org/wiki/Thomas_Ferguson_(academic)

[6] 'Can the AIG Honchos Get Their Bonuses From a Bankrupt Company?' von Dean Baker

[7] http://www.democracynow.org/2008/10/2/nobel_laureate_joseph_stiglitz_bailout_wall

[8] Medicare Plus ist ein in den USA diskutiertes Modell einer beitragsfinanzierten, nationalen, staatlichen Krankenversicherung. Für über 65jährige gibt es bereits eine eingeschränkte Variante dieses sozialen Beitragszahlermodells (Medicare), die nicht mit der Krankenbeihilfe für Sozialhilfeempfänger (Medicaid) zu verwechseln ist.

Zu Medicare siehe http://de.wikipedia.org/wiki/Medicaid

[9] Talk Radio ist eine von vielen interaktiven Radioshows in den USA, die eine rechte Klientel bedienen. Rush Limbaugh, der Moderator, gilt als Rechtspopulist.

  برگردان به آلمانی: Irena Furhoff, Timo, Britta Schellens und Andrea Nol

HOME