|
دوهفته در زندان اخراج زنان در شهر نُویس آلمان آتش ارشدی |
30.01.2009- سایت انتگراسیون * زندان اخراج زنان نُویس (Frauen- Abschiebehaft, Neuss) در منطقه ای آرام و مسکونی در شهر نُویس در ایالت نورد راین وستفالن آلمان واقع شده است. این ساختمان از سال 1993 به زندان زنان خارجیان اختصاص داده شده است. زنان بسیاری از کشور های مختلف، آفریقا، آمریکای جنوبی، هند، اروپای شرقی، برخی از کشورهای آسیایی و کشور های دیگر، به دلایل مختلف در این زندان روزها و ماه ها به انتظار نشسته اند تا زمان خروج اجباری شان از خاک آلمان فرا رسد. بسیارند زنانی که به خاطر شرایط سخت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی کشورشان، به امید روزهای بهتر، از راه های غیر قانونی و حتی خطرناک، وارد خاک آلمان می شوند؛ برخی هنگام ورود خود را سریعا به اداره خارجیان معرفی می کنند و برخی سالها غیر قانونی به زندگی خود ادامه می دهند و برای گذران زندگیشان غیر قانونی کار میکنند، در خانه ها به کار های سیاه می پردازند، به کارهای ساده، با دستمزد های ناچیز تن می دهند و هرگونه اجحافی در حقشان شود دم بر نمی آورند چرا که زندگی آنها از نظر دولت آلمان غیر قانونی محسوب می شود. عاقبت نیز بسیاری از آنان از طریق پلیس آلمان مورد شناسایی قرار می گیرند و سپس با کوله باری از رنج و تجربیات تلخ به زندان زنان در نُویس آورده می شوند تا از آنجا به کشورشان اخراج شوند. به همین دلیل است که هر ساله در روز معینی، نیرو های آزادیخواه آلمانی و غیر آلمانی در کنار هم، مقابل این زندان تجمع می کنند و علیه فاشیسم، نازیسم و در حمایت از زنان زندانی شعارهای آزادیخواهانه سر می دهند و فریاد بر آورند: * - "هیچ انسانی غیر قانونی نیست"، - "مرزها را بگشایید"، - "همه انسان ها در انتخاب محل زندگی خود آزاد هستند" و بر علیه خروج اجباری انسان ها از سرزمینی به سرزمین دیگر شعار می دهند. اما "بدری" که از بدو ورودش به آلمان خود را به اداره خارجیان در شهر دوسلدورف معرفی کرده بود، بعد از حدود پنج ماه، زندگی در هایم، از زندان نُویس سر در می آورد. چرا؟ ماجرا را از خودش جویا می شوم. * بدری، زنی سی و پنج ساله از کردهای عراق است که به زبان فارسی نیز آشنایی دارد.از او می خواهم از خودش بگوید، از زندگی اش در عراق و اینکه چرا به آلمان پناهنده شده است. *من در یک خانواده کُرد در یکی از شهر های عراق به دنیا آمدم از کودکی به تحصیل علاقه داشتم با هر سختی که بود با حمایت مادرم به مدرسه رفتم و درس خواندم، اما همیشه با مخالفتهای پدر و برادرانم روبرو بودم. مادرم با اینکه زن بیسوادی بود، آرزو داشت من تحصیل کنم اما مشکلات مالی و کوته فکری پدر و برادرانم، مانع شد که من بتوانم ادامه تحصیل دهم و بلااجبار تن به ازدواج با فردی دادم که هرگز خواهانش نبودم. بعد ها صاحب دو فرزند شدم. بارها و بارها تصمیم به جدایی و طلاق گرفته بودم، اما هر بار با تهدیدهای پدر، برادرانم و شوهرم مواجهه شده بودم. * در کشور من، توهین و بی احترامی نسبت به زن و حتی کتک زدن زن از طرف شوهر و یا مردان خانواده امری عادی تلقی می شود. من که دیگر از توهین و کتک، سیراب شده بودم و دیگر قادر به تحمل این همه سختی نبودم، از خانواده ام خواستم که از طلاق من حمایت کنند و مرا پناه دهند ولی آنان همچنان به تهدیدهای خود ادامه می دادند. من زیر تهدید های مرگ بار خرد شده بودم، ولی تصمیم خود را گرفته بودم، من طلاق گرفتم و از ترس تهدیدهای مرگبار، به خانه یکی از دوستانم پناه بردم. او تنها کسی بود که مرا حمایت کرد و به من پناه داد. ماه ها با ترس و وحشت از خانواده ام که مبادا مرا در آن خانه بیابند زندگی کردم تا عاقبت به امید یافتن مکانی امن، وارد خاک آلمان شدم. چطور شد که کشور آلمان را انتخاب کردی؟ من مایل بودم به کشور انگستان بروم ولی امکان پذیر نبود. قبل از آمدنت به آلمان راجع به زندگیت در این کشور چه فکر میکردی و حالا چگونه فکر می کنی ؟ من یقین داشتم که وقتی به آلمان وارد شوم حداقل اینکه، زندگی امنی خواهم داشت، ولی اشتباه فکر میکردم، من اینجا اصلا احساس امنیت ندارم. شب و روز خود را با هراس و نگرانی طی میکنم. هر لحظه فکر میکنم که پلیس خواهد آمد و بار دیگر مرا به زندان می اندازد و یا مرا مجبور می کند که خاک آلمان را ترک کنم. ** چه مدت است که در آلمان زندگی میکنی ؟ از وضعیت بچه هایت اطلاع داری؟ * حدود هشت ماه است. از بچه هایم بی خبر هستم. هیچکس از افراد فامیل اطلاع ندارند که من کجا هستم، با هیجیک ارتباط ندارم، به همین دلیل است که از بچه هایم بی خبر هستم. * از امکانات رفاهی زندگی ات در هایم راضی هستی؟ * امکانات رفاهی، حداقل است. درخواست کار دادم به من گفتند اجازه کار نداری. در ارتباط با آموزش زبان کمک خواستم، مددکار اجتماعی مستقر در هایم در جواب گفت: هزینه کلاس را خودت باید پرداخت کنی. اما چگونه؟ من قادر به پرداخت چنین هزینه هایی نیستم. ندانستن زبان مشکل بسیار بزگی است. من خیلی کم به زبان انگلیسی و فارسی آشنایی دارم. زندگی در هایم خیلی محدود و سخت است ولی چاره ای نیست باید زندگی کرد.*** در ارتباط با مشکلات پناهندگی ات از چه نهاد و یا اشخاصی کمک دریافت می کنی؟ من فقط از مددکار اجتماعی هایم کمک می گیرم. * در رابطه با مشکلاتی که برایت پیش می آید به وکیل خود مراجعه میکنی؟ * من زمانی که به آلمان آمدم تا زمانی که به زندان نُویس منتقل شدم (حدود پنج ماه) وکیل نداشتم در واقع نمی دانستم که باید وکیل داشته باشم. در زندان نُویس برایم وکیل گرفتند.* چرا و چگونه در زندان زنان نُویس زندانی شدی؟ * حدود سه ماه پیش ساعت سه بعد از نیمه شب بود که یک زن و دو مرد ازطرف اداره خارجی ها مرا در هایم دستگیر و به فرودگاه فرانکفورت، جهت برگرداندنم به یونان، منتقل کردند. * چرا به یونان؟ * چون آنها متوجه شدند که من ازطریق کشور یونان وارد خاک آلمان شده بودم. در هایم به من گفتند می خواهیم تو را برای انگشت نگاری مجدد به فرانکفورت ببریم، ولی در فرودگاه میخواستند مرا به زور وارد هواپیما کنند، ولی من مقاومت کردم و فقط فریاد میزدم کمک، کمک ...سپس مرا به زندان نُویس منتقل کردند. آنجا مرا بازجویی کردند. مترجم هم آنجا حضور داشت. متوجه شدند که من وکیل ندارم خودشان برایم وکیل گرفتند. * چه مدت در زندان بودی ؟* به من گفتند تا تکلیفت روشن شود سه ماه باید در زندان باشی. ولی من چون بیماری صرع دارم شاید به همین دلیل بعد از دو هفته مرا آزاد کردند.* وضعیت زندان چگونه بود؟* من در یک اتاق کوچک با یک هم اتاقی که او نیز عراقی بود حدود دو هفته زندگی کردم، البته او را بعد از چند روزی، به اجبار به عراق باز گرداندند. اتاق خیلی کوچک بود، توالت و دستشویی در همان اتاق کوچک با یک پرده از قسمت دیگر اتاق جدا می شد. پنجره ای کوچک در اتاق وجود داشت که با کرکره مسدود شده بود. طی دو هفته ای که من آنجا بودم، پنجره هرگز باز نشد. هوای اتاق همیشه گرفته و آلوده بود. * چه امکاناتی در اتاق داشتید؟ روزانه وقت هواخوری می دادند؟* یک تخت دو طبقه فلزی و یک تلویزیون از امکانات اتاق بود. هر روز به مدت یک ساعت درب اتاق باز می شد و ما می توانستیم در راهرو قدم بزنیم، اما از هوای آزاد و آفتاب خبری نبود.* در راهرو چند اتاق دیگر قرار داشت؟ با افراد اتاق های دیگر در مدت هواخوری می توانستید صحبت کنید؟ * فکر میکنم در راهرو و طبقه ای که من بودم، هشت یا نه اتاق وجود داشت. بله اجازه صحبت کردن داشتیم ولی مشکل زبان باعث میشد ارتباط برقرار نشود.هر روز برای یادگیری کار های دستی، عده ای به سالن طبقه بالا می آمدند زنان از ملیت های مختلف بودند. تقریبا پنجاه نفر میشدیم. ولی تعداد کل زندانی ها نمی دانم چند نفر بودند. حدس می زنم ساختمان زندان با طبقه همکف در کل شامل چهار طبقه می شد. * وضعیت غذا، وضعیت بهداشتی،دارو و درمان، رفتار نگهبان ها چگونه بود؟* وضعیت غذا خوب نبود، البته مقدارش کافی بود، ولی قابل خوردن نبود وعده های صبحانه و شام غذای سرد بود. وعده نهار هم از نظر کیفی خیلی بد بود طوری که من طی این دو هفته یک بار هم از وعده نهار استفاده نکردم، ولی جالب بود وقتی که آزاد شدم و شماره حساب بانکی ام را کنترل کردم حدود هشتاد- نود یورو از حسابم کم کرده بودند و مدد کار اجتماعی برایم توضیح داد که چون تو دو هفته از امکانات زندان استفاده کردی برای همین از حسابت کم کرده اند.*وضعیت بهداشتی هم تعریفی نداشت. هر روز اجازه استفاده از حمام داشتیم ولی تعداد دوش ها نسبت به افراد خیلی کم بود به طوری که من طی دو هفته فقط دو بار موفق به استفاده از حمام شدم. در مورد وضعیت درمانی: یک بار دچار حمله صرع شدم مرا سریعا به بیمارستان رساندند. در مورد رفتار نگهبان ها، من رفتار بدی از آنها ندیدم. * ولی این دو هفته در یک اتاق کوچک با هوای آلوده، و وضعیت بلاتکلیف خیلی به من سخت گذشت. من نمی دانم چگونه کسانی طولانی مدت با این شرایط آنجا تاب می آورند؟ من آنجا شب و روز کارم گریه بود. هر لحظه منتظر بودم و با خود فکر میکردم اگر مرا به یونان برگردانند بر سر من چه خواهد آمد چگونه آنجا زندگی خواهم کرد؟* مکث می کند و دوباره ادامه می دهد: اگر مرا به عراق برگردانند بر سرم چه خواهد آمد؟ آنجا من هیچکس را ندارم که حامی ام باشد. نه خانه ای و نه کاشانه ای. راستی چه خواهد شد؟*رنج و درد و خستگی سالیان را در چشمانش می بینم. می خواهم امیدش دهم، اما چگونه؟ *شعری تلخ از خاطرم می گذرد: بر چهار راه پریشانی * بیهوده است انتظار، * برگرد به خانه ای که گم شده ست. |