|
نامه ای از رزیتا ، دانشجوی بهایی محروم از تحصیل 26.01.09 |
شش، هفت سالی می شود که به امید ورود به دانشگاه در کنکور سراسری شرکت می کنم و هربار به بهانه ای جلوی ورود من و هم دینانم را می گیرید. یکبار در فرم ثبت نام آزمون گزینه ای با نام دین می گذارید، یکبار کارت ورود به جلسة آزمون صادر نمی کنید، بار دیگر کارنامه نمی دهید. عده ای را راه می دهید، عده ای را اخراج می کنید و تازگی ها نیز بازی جدیدی به اسم نقص پرونده به راه انداخته اید. آخر تا کی؟؟ بارها برایتان نگاشتم. از این بی عدالتی ها، ظلم ها، حق کشی ها و نا برابری ها سخن گفتم امّا هر بار سکوت کردید، سکوت و باز هم سکوت !! ایرانم این بار برای تو می نویسم . این بار از تو می خواهم. می خواهم که اشک هایم را ببینی و صدایِ سوزِ قلبم را بشنوی. می دانم ذره ذرة خاک مقدست شاهد و گواه تمامی ظلم هائیست که بر سر من و دوستانم آورده اند. ایرانم فقط تو می دانی که صفحات خاطراتِ کودکی ام پر است از تَرَک های دست های پدربزرگ و چین و چروک های صورت مادر بزرگ . معلّمانی که بعد از سال های طولانی خدمت به فرزندانِ تو ای ایرانم ، به رسم روزگار به جای گچ تخته، خاک زمین می خورند و هیچ نمی گویند. بارها شنیده ای که لالاییِ شب هایم صدایِ خستگی های پدر است و رنج ها و ناله هایِ مادر، جوانانی پیر از نا عدالتی های این روزگار . تو آشنا و منِ ایرانی، اینجا غریبة نا آشنا. صندلیِ تنهاییِ دوران تحصیل، حق کشی هایِ معلمان، بی وفاییِ دوستان، بی تفاوتیِ مسئولین همه و همه گواه این غریبگیست. اما منِ غریبه، هربار به عشقِ تو ای ایرانم به رویِ تمامی ِ این نازیبایی ها خندیدم. استواری را از کوه های سر به فلک کشیده ات، بزرگی را از دشت هایِ وسیعت ، بخشش را از چشمه هایِ جوشانت آموختم و هیچ نگفتم . ایرانم، دخترت را شکستند. حقوقش را پایمال نمودند. گل آرزوهایش را پرپر کردند. آسمانِ جوانیش را تیره و تار ساختند.دیگر شانه های دخترت طاقت تحمل فشارِ این نا عدالتی ها را ندارد. ایرانم دست به سویت دراز کرده ام و از تو می خواهم دست هایِ لرزانِ دخترت را بگیری و تنهایش نگذاری. تو را به حرمتِ کلمه کلمة تاریخِ با شکوهت، به شجاعتِ دلاور مردان و زنانت، به وسعتِ دشت هایت و زلالیِ رود هایت قسمت می دهم ، که سکوت را بشکنی و مرهم دلِ شکستة دخترت باشی.
|